شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

یا لطیف

اگر سریال سربداران را دیده باشید  .حتما یادتان می آید چون در هر دیالوگی تکرار می شد وجواب هر سراغ گرفتن از نام هرکسی جوابی تکراری و دلنشین داشت ....سربدار شد.. واگرگوینده مشهور و با سابقه رادیو در گذشت(+عکس) نام بزرگ دیگری هم سوال می شد جواب همانبود.. او نیز سربدار شد ..

از مرحوم استاد دوستی عزیز که بگذریم خدایش رحمت کناد.سرطان جان خیلی از بزرگان سیاست .هنر. ورزش ودوست وآشنا را گرفته وامیدواریم که به زودی زود زور علم به این  چنگیز خان نوظهور که صهیونیزمی شده برای کشتن آرام آدمها برسد .و خدا کند شکست و هزیمت این غول بی شاخ و دم بدست یک سردار علم ایرانی باشد خدا کند به امید پیروزی مردم یمن بر سرطان آل سعود

اخرین حرفهای استاد دوستی رادر

آخرین مصاحبه اش    بخوانید

پ ن .سوال مطلب پایین همچنان به قوت خود باقی است و منتظر نظرات سازنده  راهگشا خوانندگان عزیز.

 پیشنهاد"

دوستی" صدای ماندگار رادیو بود

«مهران دوستی» خداحافظ همین حالا

یاحق

  • ۹۴/۰۳/۰۳
  • محمد ساعدی

نظرات (۲۴)

از کودکی، شاد، بازیگوش و ماجراجو بودم. حضور برادران هم مزید بر علت بود. نحوه ی تربیت ما به گونه ای بود که تفاوت بین پسر و دختر را از نظر جایگاه اجتماعی تا زمان حضور مستقل در جامعه درک نمی کردیم. زیرا هیچگاه مورد تبعیض نبودیم. بیاد ندارم با پسری رودربایستی داشته باشم یا او را جنس برتر دیده باشم. در کنار شیطنت و تخسی آن ایام، شوخ طبعی و زودجوشی هم در ایام جوانی اضافه شد.

این ویژگی ها پس از سپری شدن ایام کودکی، در جوامع بسته و برای یک دختر نه تنها فضیلتی نیست، دردسر محض است. دائم باید جماعت را از سوء تفاهم درآوری که هیچ منظوری نداری. دنبال جلب توجه نیستی. برای دوست شدن نخ نمی دهی. خودتی و طبیعتت این است!
وقتی میانسالی از راه رسید، یک نفس راحت کشیدم که هم زیبائی چهره رو به خاموشی است و هم سن و سال و تاهل و مادری من ، دلایل خوبی است که این بازیگوشی ها و شیطنت ها نه از سر بوالهوسی است!
لذا با خیال راحت مجازا و واقعا گشت می زدم و دوست می یافتم و از مهر و احترام دریغ نمی کردم.
من به همه احترام می گذارم. اما جامعه ی تحصیل کرده ی کشور به نحو خاصی مورد احترام هستند. نه به این علت که تحصیل را اسباب تفاخر می بینم. به این دلیل که بگمانم اینان از بزرگ مظلومان این دیارند.!
القصه آقای مسنی از اساتید دانشگاه در فضای مجازی با من دوست بود. مدتها احترامات و محبت بسیار بین ما برقرار و خلاصه از حضور یکدیگر فیض می بردیم. یک بار جعبه ی پیامها را بازکردم. خشکم زد. فحوای نامه به روشنی تقاضای شروع رابطه ای بود که ابتدا و انتهایش به رومانس ختم می شد.
من خیلی عصبانی شدم. به چند دلیل. اول تمام خاطرات بد دوران جوانی برایم زنده شد که مرتب یه عده نفهم را باید توجیه می کردم، اهل برنامه ای نیستم.
دوم ، اینکه دوباره عذاب وجدان می گرفتم و مرتب باید به خودم نهیب می دادم که ای دختره خر، چرا نمی خوای مثل بچه ی آدم بتمرگی وزندگیت را کنی. چرا مثل یک اسب چموش مرتب این ور اون ور می پری که یه نادون پیدا شه و این جوری بهت بگه.
مردک ، شماره تلفونش را هم در پیام گذاشته بود. من روز پدر به سه نفر تبریک می گویم: پدرم، پدرشوهرم و نیکومردی که همیشه او را پدرمعنوی خود می دانم.
آن سال به این یارو هم تبریک غرائی گفتم که جایاجایش پدر خطاب شده بود. امید است که آن بهره ی هوشی که از ایشان یک استاد ساخته ، در فهم اینکه اینگونه مزاحمتها برای کسی که جای دخترش است؛ بسیار قبیح تره، به وی یاری رساند.!!!
با امید به آن که هیچ گاه روابط زیبای انسانی را با سوءتفاهم و سوء قضاوت مخدوش نکنیم.

انسان این غول بی شاخ و دم
....................................
اوائل خدمتم، زمانی که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم وطبعاً طبابتم بیشتر علمی بود تا تجربی، از مشاهده ی نسخه های همکاران قدیمی بسیار شگفت زده می شدم.برای مثال بیماری را که حداکثر با سه قلم دارو قابل درمان بود، با 6 قلم دارو درمان می کردند.یا در جائی که نیازی به داروی تزریقی نبود ، دو سه قلم داروی تزریقی نیز چاشنی نسخه بود!!
وقتی علت را جویا شدم ، معلوم شد این نسخه های کیلوئی به شکل علمی تنظیم نمی شوند، بلکه بیشتر منافع اقتصادی صاحبان مطبهای خصوصی و داروخانه ها در تنظیم شان دخالت دارد!
خوب این توجیه معقولی بود و از آنجائی که حرص و آز بشر سیری ناپذیر است، منطقی بود که حجم زیاد داروها را به منافع اقتصادی نویسندگان نسخ نسبت دهیم!
اما یک روز ناگهان دریچه ی تازه ای ازین جریان بر من گشوده شد که تا آن زمان متوجهش نبودم.
متوجه شدم نسخی که از یکی از شهرستانهای اطراف می رسد ، بسیار پرملات تر از نسخ این شهرستان است. تقریبا اطبا آن شهرستان دو یا سه برابر پزشکان شهرستان ما دارو می نوشتند.این تفاوت معنادار بود و حتما باید علت یا عللی را برای آن جستجو می کردیم. عللی متفاوت با دیدگاه اقتصادی که در صدر ذکر آن رفت. زیرا این نظریه که پزشکان حریص تر به شکل تصادفی در یک منطقه گرد هم آمده باشند، توجیه منطقی نبود.
به همین دلیل مدتی در احوالات آن شهرستان دقت بیشتری می نمودیم و وقایع را با ریزبینی بیشتر زیر ذره بین می گذاشتیم. در پایان با کمال تعجب دریافتیم آنچه موجد این تفاوت است تنها تفاوت سلیقه و نظر بیماران و اهالی آن شهرستان است.
در آن وادی مردم بر این اعتقاد بودند که داروهای تزریقی نتیجه ی بهتری نسبت به داروهای خوراکی دارند.از سوی دیگر کم نویسی به زعم آنان از بیسوادی طبیب بود. در طی چند سال آن جماعت این باور را در شهرستانشان نهادینه کرده بودند: پزشک خوب کسی است که نسخه اش سرشار از داروهای تزریقی باشد. این باور پزشک را وا می داشت که برای موفقیت و ارتزاق، تن به باور عمومی دهد و به این ترتیب نسخه های دهشتناکی شکل می گرفت که در یک مملکت توسعه یافته جای دستگیری و بازجوئی داشت!! اما در آن شهرستان با اقبال و درآمدزائی همراه بود.
آن روز به قدرت عظیم کنشها و واکنش ها در بروز وقایع، ایجاد فرهنگها و تحولات اجتماعی بشر پی بردم. انسان با کنش ها و واکنش ها؛ بسیاری از پدیده های اطرافش را شرطی و تربیت می کند.
بعدها با مثالهای دیگری ازین دست مواجه شدم.مثلاً اصفهان و دزفول هر دو از شهرهای ایران و طبعا هر دو متاثر از شرائط اقتصادی مشابهی با سایر نقاط این کشورند. اما از آنجائی که اهالی آنها در تنظیم سبد اقتصادی خود سخت گیر و دقیق هستند، بسیار بهتر از شهرهائی که مردمانشان درین امر بی دقت و بی تفاوتند، قیمتها را در کنترل خود دارند.کاسبان این شهر ها بخوبی می دانند که توقع سود غیر متعارف معادل باد کردن کالا روی دستشان است.
یا در داستان پست قبل، وقتی بافت شهرستان عوض شد و شهر به تصرف مهاجران روستائی درآمد، بوتیک داران شهر هم به تبع این تغییر ، لباسهائی مناسب با سلائق جدید را عرضه می کردند.
به این ترتیب دریافتم که انسان قدرتی بی نهایت دارد که می تواند تمام اجزا اطراف را از سطح سلولی تا اجتماعات بشری تربیت و شرطی کند.
ما جسم خویش را برای تحمل گرما، سرما، تحمل مزه تند یا ترش غذاها، تحمل کم خوری، یا بلعکس پرخوری، کم خوابی یا پرخوابی و ........ شرطی و تربیت می کنیم.
با همین مکانیسم کنش و واکنش و شرطی سازی ها کودکان خود را تربیت می کنیم. حتی همسر خویش را و این است که می بینیم بعد از چند سال زن و شوهرها شبیه هم می شوند.
در ابعاد وسیعتر طوایف و قبیله ها بعد از مدتی شبیه شیوخ خود می شوند. شیوخ نیز برای کنترل بهتر اهالی قبایل از آنها تاثیر پذیرند. خلاصه از کمترین تا بزرگترین سطح، بسیاری از پدیده ها ناشی از همین کنش ها و واکنش ها و برآیند اثر آنهاست.

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭﺱ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﺩﺍﺷﺖ اما ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ازدواج نکرده ﺑﻮﺩ ..
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪﻩ ﻭﺍﺯﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺍ ﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭﺍﺧﻼﻗﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯼ؟؟؟؟

معلمه گفت:
ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻩ، ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیارى ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ ﺑه هر ﻧﺤﻮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ..
ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ الله تعالى ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ بدنیا آورد ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ کنار ﺩﺭوازه ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ..
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...
ﺗﺎﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ..ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮﺷﺐ ﺑﺮﺁﻥ ﻃﻔﻞ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ..

ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧد ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ .. ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیآورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ الله تعالى
ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﭘﺴﺮ باشد
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺗﻮﻟﺪﭘﺴﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ..
ﺑﺎﺭﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪﻭﭘﺴﺮﯼ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ .
ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنیا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت کردند
ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﺨﺎﻟﻖ ﺍﻟﺤﮑﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭﺩﺧﺘﺮ ﻭﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ...
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ
ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ آنﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍ ﺯﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ کی ﺑﻮﺩﻩ؟؟؟
آن ﻣﻨﻢ..!!
ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ..
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم .
آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮان ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند..
ﯾﮑﯿﺸﺎﻥ ﻣﺎهِ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻭﯾﮑﯽ ﺩﻭﻣﺎه ﯾﮑﺒﺎﺭ ..
ﭘﺪﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.

____
پى نوشت: ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﺪ ﺍﻣﺎﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ..
ﻭﺍﻟﻠﻪ ﯾﻌﻠﻢ ﻭ ﺍﻧﺘﻢ ﻻﺗﻌﻠﻤﻮﻥ..
ﺍﻟﻠﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ.. ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺁﻥ ﻋﺎجز ﻫﺴﺘﯿﺪ
ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩء ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺵ
ﺗﺎﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐنی...
  • نیکا نیکزاد
  • آن شهر
    ........................
    ازین شهر خوشم آمده بود. درست 17 سال قبل بود. من باید برای انتخاب این شهر به عنوان محل خدمت و ترک موطن خودم دلایل منطقی را به خانواده ارائه می دادم.
    جواب من به شگفتی آنها از این انتخاب این بود:
    - من مجبور به فعالیت در شهرستان هستم. حالا چرا رنج اقامت در شهرستانی به این دوری را بر خودم روا می دارم:
    1- مردمانی خونگرم ومهربانند.
    2- وقتی سوار تاکسی شدم، به جای بوی عرق و کفش، بوی عطر مسافران به مشام می خورد. مردمانی بسیار شیک پوش و آراسته اند!
    3- خیابانها تا نزدیک نیمه شب شلوغند و مغازه ها فعال. در عین حال زن و دختر مردم امنیت داشتند. خیلی جالب بود که نگاهت می کردند، اما متلک نمی گفتند و از تنه زدن و دستمالی هم خبری نبود.
    4- اجناس مغازه ها چشمگیر بود. خیلی فروشنده ها یشان خوش سلیقه اند و با نازلترین قیمت می شد لباسهای شیک و وسائل منزل زیبا داشته باشی.
    5- دو تا راسته ی کتابفروشی پیدا کردم که هر کتابی دلم بخواد ، می تونم تهیه کنم.
    6- فرودگاه دارد.
    بعد به مادر توضیح دادم، قرار نیست بروم پاریس. اما به عنوان یک شهرستان در یک استان محروم، جای خوب و قابل قبولی است.
    پس از 17 سال دوباره بازگشته ام. شهر آبادتر شده است. چند خیابان را عریض کرده اند و مراکز خرید نسبت به قبل ، خیلی بیشترند. با این وجود ، خوشحالی من دیری نپائید و ساعاتی بعد بجای آن لبخند، تلخند زهرآلودی آمد که چون نیشتر بر قلبم می نشست. خیابانهای شهری که زمانی از قطب های روشنفکری این مملکت بود و به شوخی به آن مسکوسیتی می گفتند، اینک در بهترین حالت پاتوق جوانان علافی بود که بزرگترین افتخارشان موهای فشن شده و بزرگترین دغدغه شان نمایش درز باسنشان بود!!
    کلام فاخر که پیشکششان، رکیک ترین اهانتها به عنوان محاورات عادی و روزمره در بین شان می گذشت. راسته ی کتابفروشها بسته شده بود و بجای آنها مغازه هائی باز شده بود که ازین خنضل پنزلهائی که به موبایلها آویزان می کنند، می فروختند.
    امنیت کم شده بود و حتی در اعیانترین قسمت شهر که قدم می زدیم، با چراغ و بوق به داخل ماشینها دعوت می شدیم و گهگاه سرهای پشمالوی کریه المنظری از خودروها بیرون می آمد و متلک های ناجوری نثار می شد.
    از بوی عطر و آن همه آراستگی ظاهر نیز دیگر خبری نبود. نه اغراق است، هنوز هم عده ای ظاهر خود را حفظ کرده بودند، اما تغییر سلیقه ی اهالی بارز بود.
    به بوتیکی که زمانی پاتوق خریدمان بود، وارد می شوم. می پرسم چه خبر شده است؟ می گوید بافت شهر عوض شده است. هر کس بازنشست شد بار و بندیلش را بست و رفت. شهر در اختیار مهاجرانی است که از مناطق بسیار کوچک آمده اند و هنوز شهرنشینی را بخوبی نیاموخته اند.
    واقعا هم این گونه بود. شهر پر از سه چرخه و گاری بود که بسیاری بر اساس قوانین مدون رانندگی هدایت نمی شدند و از شدت بی قانونی، بجای هدایت سه چرخه، بیاد گاوچرانی می افتادی!
    نه اینکه بگویم در شهر از خودروهای لوکس خبری نبود. نه! اونها هم بودند. اما نکته ی چشمگیر آن بود که از نظر سطح فرهنگی با سه چرخه داران هیچ تفاوتی نداشتند! همانقدر بی نظم در رانندگی. به آن بی نظمی، بی رحمی را هم اضافه فرمائید چرا که از هیچ فرصتی برای سرعت و لائی کشیدن و جان بقیه را در خطر قرار دادن نمی گذشتند. گهگاه شیشه ها را پائین می کشیدند و کسانی که قطب ثروت و به خیال خام با کلاسهای شهرشان بودند هر چی آشغال سیگار، شیشه ی نوشابه و پوست ساندویچ بود به خیابانها و پارکهای شهرشان ، هدیه می دادند!
    به زحمت یک پاتوق فرهنگی در شهر پیدا می کنم. شب شعر و ترانه است. با امید وارد شدم و ناامید ، خداحافظی کردم. ترانه نبود، مجموعه ای مبتذل از زنجموره هائی که بلااستثنا از خیانت یار و فقدان عشق و انسانهای تنها مانده می نالیدند!!
    در گوشه ای کز کرده و نشسته ام.
    _ چی شد؟
    و من بی اختیار می گریم. برین ویرانی فرهنگی . برین آوارهای تمدن.
    ایستاده بودم دم صندوق شهروند. آقاى قبل از من داشت با خانم صندوق‌دار جر و بحث مى‌کرد سر حساب و کتاب. هر دو با لهجه‌ى غلیظ ترکى، با هم فارسى حرف مى‌زدند. خانم مدیر صندوق‌ها هم با لهجه ترکى و کلمات فارسى‌اش اضافه شد به بحث، که ماجرا فیصله پیدا کند. نکرد. بعد از حدود ده دقیقه، ناگهان خانم صندوق‌دار سوییچ کرد به ترکى. مرد جوابش را به ترکى داد و خانم مدیر هم به ترکى ختم غائله را اعلام کرد؛ در ٣٠ ثانیه!
  • روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام علیکم
    ضمن تبریک اعیاد شعبانیه،  مراسمی در روز دوشنبه مورخ 11 خرداد در مهدیه حضرت سکینه مسجد صاحب الزمان همراه با نماز مغرب و عشا در مهدیه به امامت حجت الاسلام علم الهدی امام جمعه محترم و سپس جشن و مولودی خوانی برگزار می گردد.
    سخنران:حجت الاسلام عبدالله پور نماینده ولی فقیه در سپاه زرندیه
    مداح: محمدرضا میرزاخانی
    ( آدرس جدید وبلاگ هیأت: http://sarallahzarand.blogsky.com/)
    طرح بنر در وبلاگ به آدرس فوق درج گردیده خواهشا اطلاع رسانی فرمایید
    هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
    پاسخ:
    سلام ممنون اگرچه امروز سر زدم ولی خیلی دیر نشده بوئ وبلاگتان را با ادرس جدید حتما مشاهده خواهم کرد
    شعری از استاد رحیم نیکنام رئیس پیشین شورای شهر زرندیه
    در باره پوریا روحانیان(اسم اینترنتی) نویسنده زندانی وبلاگ فیلتر شده رادیوساوه.
    (ضمن بازخوانی این شعر زیبا و ادای احترام به استاد نیکنام، با توجه به کسالت و بیماری چشم، برای ایشان شفای عاجل از درگاه خداوند منان آرزومندیم)

    السلام ای " پوریا " مردی نکو
    ای که هستی بر رفیقان بذله گو

    نکته هایت خوب و نغز است و لطیف
    گر چه تلخ آید به کامش آن حریف

    چون قلم بر " نفع مردم " می زنی
    محترم از بهر هر مـرد و زنی

    محترم باشد جنابت در نظر
    پس تو از واگفتنش بیمی مبر

    پوریا! همچون "یلی" در گفتگو
    مهربان یارا ، تو حرفت را بگو

    طنز تو ، غم را ز دل بیرون کند
    ناکسان را غم به دل افزون کند

    بس امید افزود در این کمترین
    گفتم از دل بر جنابت آفرین

    " یا علی گفتیم و عشق آغاز شد "
    از شنفت حرف حق دل باز شد

    با مقاله هات ، دل وا می شود
    خائن و "کم کار" رسوا می شود

    گه ز " وضع مسکن " و گه از " دلار "
    می نمایی سوژه ای نو آشکار

    گر کسی گفتا به تو کم کن سخن
    گو " تو بهتر می زنی بستان بزن "

    " ما ز یاران چشم یاری داشتیم "
    هر کسی را دوست می انگاشتیم

    هر زمان سختی بیاید در میان
    دوستان میروند در صفوف دشمنان

    مهر تو باشد به قلب این رحیم
    " استعین الله من رب الکریم "

    هر کسی کو " حق " بگوید بی شعار
    جزء اولیای حق ، گردد شمار

    از برایت ما دعا خوانیم و بس
    گر که گوشی بود این یک حرف بس

    توضیح:
    یکی از نویسندگان وبلاگ انتقادی و پرخواننده رادیو ساوه قبلا با شکایت و پیگیری مستمر سرکارخانم دکتر میرگلوبیات نماینده محترم ساوه در 14 مرداد 1393 و رایزنی ایشان با پلیس فتای تهران، در ساوه دستگیر و پس از آنکه منزلش بازرسی و وسایلش توقیف شد به زندان افتاد که معلوم شد بعدا با سپردن وثیقه یک میلیارد ریالی آزاد شده تا در دادگاه به اتهاماتش رسیدگی شود. البته خانم میرگلوبیات هر گونه دخالت یا شکایت از این نویسنده را رد کرده ولی مردم می گویند عامل سرکوبی این نویسنده منتقد، علاوه بر نماینده مجلس، شخصی به نام (م.الف) از مدیران شهرداری ساوه است که با جدیت همه مسئولان ساوه را به طرح شکایت و سرکوبی او تشویق کرده بود. بعد از گذشت یکسال هنوز از سرنوشت این پرونده خبری در دست نیست. به دنبال بازداشت این نویسنده، به دلیل ترس و وحشت از زندان، تمام وبلاگهای منتقد و معترض در شهر ساوه داوطلبانه تعطیل کردند.
    پاسخ:
    سلام اقا وکیلی من کم کم شعر را حفظ کردم
    در ضمن چند گروه در واتس اپ در ساوه فعالند که انتقاداتی از همان دست وبا همون انشا  دارند
    امید واریم که مشکل رادیو ساوه برطرف شود در اسرع وقت
    از طرف مهد کودک، نامی فرزند کوچکم را به اردو برده بودند . ظهر رفتم دنبالش تا به منزل بیارمش دم مهد صبر کردم تا مینی بوس بچه ها امد . دیدم تنها دخترکان هستند که از ماشین پیاده می شوند. سراغ نامی را از یکی از مربیان مهد گرفتم گفتند: در مینی بوس پسر ها است و الان می رسد . به مربی گفتم چرا دختر ها و پسرها را از هم جدا کردید ؟

    گفت : آقای صلواتی دستور است .
    داشتم منفجر می شدم . می خواستم فریاد بزنم آخه این بچه ها چه درکی از جنسیت دارند ؟ چرا خودمان دستی دستی آنها را سوق به کار خلاف می دهیم . چرا از سن کودکی به آنها آموزش می دهیم که از جنس مخالف فراری باشند ؟ خدا نگذرد از آنها که این طرحهای من درآوردی را پایه ریزی می کنند تا فساد و بی بند وباری را رواج دهند . خودمان هستیم که کودکانمان را کنجکاو به مسائل سکس بار می اوریم و چون خود پدران و مادران نیز از کودکی دچار همین مشکلات بوده اند نمی توانند جوابگوی سوالات این فرزندان باشند و اینگونه می شود که کشورمان دچار بیماری روحی جنسی شده است و آنوقت بعضی از افراد صبح که از خواب بیدار می شوند تا شب فکرشان حول محور سکس است .در پیامک ها ؛ مهمانیها ؛ کلیپ ها ؛ دنیای مجازی ها همه می خواهند کاری را صورت دهند.

    کم کم باید از خواب خرگوشی بیدار شویم سرمان را از زیر برف بیرون بیاوریم .مخصوصا آنها که خود دچار بیماری شهوت و سکس هستند و دائم در حال تصمیم گیری جهت تفکیک جنسیتی هستند . آقا و یا خانم تصمیم گیرنده یعنی تو از خدای بزرگ بهتر می فهمی که طواف و سعی و صفا ومروه اش را تفکیک جنسیتی نکرده و دستور داده زن ومرد دوشادوش هم به طواف مشغول باشند تا جایی که تنشان دائم به هم بخورد. کاش قدری واقع بین بودیم .

    غروب رفتم دوستی را ببینم که قصد مهاجرت دارد ، ولی این دیدار میسر نشد ، در این مواقع ترجیح می دهم خود را در خیابانها گم کنم تا تلخی ها را تاب آورتر کنم ، ولی این بار حتی این کار را ممکن نبود ، با تاکسی خود را به مترو رساندم و یک راست به خانه آمدم ، راننده تاکسی دلش می خواست با کسی حرف بزند ، از حذف سهم یارانه ها تاکسی حرف زد ، غصه دار بود ، می گفت اگر کرایه ها افزایش نیابد مسافرکشی صرف نمی کند ، اگر بیابد تعداد مسافرها کم می شود و خودبخود درآمدش کم می شود ، بخاطر آنکه غرق خود بودم نتوانستم جوابی به او بدهم ،

    به خانه رسیدم از خودم بدم آمد ، چرا آرامش نکردم ، لااقل نشان ندادم حرفش را می فهم ، یاد قصه کوتاهی از چخوف افتادم ، پیرمردی که درشکه می راند پسرش را از دست می دهد ، دلش می خواهد با مسافرها درد دل کند ، ولی هیچکس به حرفهایش گوش نمی دهد ، دست آخر در اصطبل اسب اش را بغل می کند و سفره دلش را برای او خالی می کند ، لحظه یی تصور می کنم راننده با خودرویش درددل کند ، این تصور دق مرگم می کند ، چرا مدتهاست در حجم گرفتاری ها عادت گوش دادن به درددلها را از دست داده ایم

    کارگران لوله و نورد صفا پس از سی و پنج روز اعتصاب صبح امروز (سه شنبه ۵ خرداد) به کار بازگشتند. این کارگران از ابتدای اردیبهشت ماه امسال در اعتراض به تعویق ۴ ماه حقوق و بیش از ۱۶ ماه حق بیمه دست از کار کشیده‌ بودند.

    کارگران سالن‌های «RB» و «پوشش» کارخانه لوله و نورد صفا عصر دیروز (دوشنبه ۴ خرداد) پس از تشکیل مجمع عمومی تصمیم گرفتند به اعتصاب سی و پنج روزه خود پایان دهند.

    این کارگران با استناد به نامه رئیس اداره تامین اجتماعی ساوه که پرداخت حق بیمه‌های عقب افتاده‌ آن‌ها را تایید کرده است و پرداخت بخشی از معوقات حقوقی‌شان تصمیم گرفتند به اعتصاب خاتمه دهند. کارگران سالن‌های «ERW» و «اسپیرال» نیز صبح دیروز به کار بازگشته بودند.

    گفته می‌شود کارفرما در ابتدای این هفته یک ماه از پنج ماه حقوق معوقه کارگران را پرداخت کرده بود. کارگران لوله و نورد صفا پیش از شروع اعتصاب حقوق ماه‌های دی، بهمن، اسفند و فروردین را دریافت نکرده بودند اما با طولانی شدن اعتصاب، حقوق اردیبهشت ماه نیز به این فهرست اضافه شد، بنابراین با احتساب یک ماه حقوقی که کارفرما در ابتدای این هفته پرداخت کرده است، کارگران لوله و نورد صفا بازهم چهار ماه حقوق طلبکارند.

    این کارگران در شرایطی به کار بازگشته‌اند که پیش از این در میانه اعتصاب با امضای طوماری مدعی شده بودند کارفرما ۴ ماه از دستمزدشان را به گروگان گرفته است تا آن‌ها را به صورت «برده وار» وادار به کار کند.

    منابع کارگری می‌گویند کارفرما وعده داده است حقوق‌ها را از این پس پیش از پایان هر ماه پرداخت کند و دو ماه از چهار ماه حقوق معوقه را نیز تا پایان امسال پرداخت کند، به این ترتیب که از مهر ماه به بعد در هر ماه به جای سی روز حقوق، چهل روز حقوق پرداخت کند یا در پایان فصول پاییز و زمستان یک ماه بیشتر به کارگران حقوق پرداخت کند.

    منابع کارگری در عین حال می‌گویند «جعفر عظیم‌زاده»، فعال مستقل کارگری که روز یکشنبه (۳ خرداد) بازداشت شده بود، ظهر دیروز به اتهام تشویش اذهان عمومی از طریق انتشار اخبار اعتصاب کارگران محاکمه شده است. ظاهرا آقای عظیم‌زاده برای ادامه روند تحقیقات دادگاه به زندان مرکزی ساوه منتقل شده است.

    پیش از این نیز «شاپور احسانی‌راد»، مشاور کارگران لوله و نورد صفا در تاریخ ۲۶ اردیبهشت به اتهام تحریک کارگران معترض این کارخانه بازداشت شده بود. او نیز در زندان مرکزی ساوه زندانی شده است.

    جانبازی شیمیایی در خاطراتش چنین گفته است:
    تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد ۱۰۰ تومان بیشتر گرفت. چون می گفت باید ماشینش را ببرد کارواش. گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید!!!

    همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده!
    اما طول کشید …
    زمان لازم بود …
    همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جایی. راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت. ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند. از حالم سوال کرد.
    کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم …اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت …گویی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ...!!!
    گفتم که جانباز شیمیایی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است.
    سکوت کرد …به سرعت ضبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور …
    وارد اتوبان که شدیم …حالم بدتر شد … سرفه ها امانم را بریده بودند …
    ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود …و…رفت …
    من تنها در شبی سرد ... کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که چرا؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند؟ معلمانش چه!؟
    یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام و در یکی از بیمارستانهای شهر رم بستری شده بود.
    از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. این جانباز ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در نهایت نمی تواند جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و از خانم پرستار می پرسد: آیا با پائولو مالدینی ستاره شهر تیم آ.ث. میلان نسبتی داری؟ و خانم پرستار در پاسخ می گوید: پائولو برادر من است!
    جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش می کند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول می دهد تا برایش تهیه کند، اما جالب ترین بخش داستان صبح روز بعد اتفاق می افتد...
    هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار می شود، کنار تخت بیمارستان خود پائولو مالدینی بزرگ را می بیند که با یک دسته گل 💐به انتظار بیدار شدن او نشسته است و ... باقی اش را دیگر حدس بزنید!
    راستی هیچ می دانید پائولو مالدینی اسطوره میلان از شهر میلان واقع در شمال غربی ایتالیا، به شهر رم واقع در مرکز کشور ایتالیا که فاصله ای حدود ششصد کیلومتر دارد رفت، تا از یک جانباز جنگی ایرانی که خواستار عکس یادگاری اوست، عیادت کند؟

    کسانی که ما را دوست دارند،بیشتر به ما محبت می کنند و همیشه مراقب ما هستند تا به موقع بتوانند به دادمان برسند کمتر مورد توجه ما قرار می گیرند ، مدام مشغول جلب توجه کسانی هستیم که بی دلیل از نظر ما نفرت می ورزند ، در عمل جز رنج ما را نمی طلبند ، هی می کوشیم با هر ترفندی محبت شان را بر انگیزیم ، این روانشناسی عجیب باعث بسیاری از تلخی ها و رنجهای ماست ، چه دلیلی بهتر از آن که کسی از جنس دیگری نباشد و این رابطه را نخواهد

    مدتی است تصمیم گرفتم دومی ها را به حال خود رها کنم ، جواب نفرت شان را با نفرت ندهم ، ولی بی خیال شان شوم و بجای تباه کردن انرژی ام برای آنها ، برای کسانی وقت بگذارم واقعا لایق دوست داشتن اند ، حس می کنم ابلهانه است به کسی عشق بورزی ، برایش فداکاری کنی که نقطه قدرت ترا ضعف می داند و نسبت به محبت ات هم کینه می ورزد ، البته می دانم همین افراد با کسانی دیگر مهربان و فداکارند ، گاهی دو آدم از جنس هم نیستند ، اصرار بر ادامه یک رابط گاهی به زیان دو طرف رابطه است

    مدتهاست همین کار را می کنم ، وقتم را با کسانی می گذرانم که از دیدن من شاد می شوند ، حتی در حد فداکاری به من محبت دارند ، حتی بیشتر از شایستگی که دارم ، در قبال آنها حس گناه دارم ، چرا که کمتر متوجه آنها بودم و با اصرار به کسانی محبت کرده ام که از آن لذت نمی بردند ، با این تغییر روش کمتر جهان را تلخ می یابم ، همیشه در این جهان شانه هایی پیدا می شوند که تکیه گاهت بشوند ، باید پیدایشان کرد و سر بر شانه های مهرشان گذاشت و سعی کرد جواب مهر را با مهر بدهی ، گمانم اگر این نکته ساده را بیاموزیم و در عمل محقق اش کنیم زندگی بهتر می شود ،

  • روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام استاد
    متاسفانه بروز اشکال در بلاگفا باعث شد که ما هم به فکر وبلاگی دیگر باشیم آن هم از طریق بلاگ اسکای.http://sarallahzarand.blogsky.com
    ضمنا درگذشت مرد دوست داشتنی رادیو را خدمت شما و همه خوانندگان محترم سایت تسلیت عرض می نمایم.
    روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
    یکی از قشنگترین خاطرات کودکیم وقتی بود که وسط کلاس درس , ناظم میومد میگفت اولیات اومده دنبالت کتابابتو جمع کن برو .
    حس یک "حبس ابدی" رو داشتم که عفو رهبری بهش خورده!!!!!
  • میثم مشایخ
  • یکم: قیمت بنزین تک نرخی و بهای هر لیتر آن به قیمت هزار تومان تثبیت شد و گامی دیگر در راستای آزادسازی قیمت آن برداشته شد. به گمانم آزادسازی قیمت بنزین، اقدام درستی است که دارد از سوی دولت انجام می پذیرد.

    دوم: در اغلب کشورهای توسعه یافته و پیشرفته و نیز کشورهای در حال توسعه در دنیا، بهای هر لیتر بنزین به اندازه ایران ارزان نیست. همین امر موجب شده تا شاهد مصرف بی رویه بنزین و استفاده بی اندازه از وسیله نقلیه شخصی (آنهم اغلب به صورت تک سرنشین) به خصوص در شهرهای بزرگ باشیم.

    سوم: نتیجه مطلوب از آزاد شدن تدریجی قیمت بنزین، مستلزم آن است که دولت مبلغ به دست آمده از حذف سهمیه ها را پس از تامین کسری بودجه که بدان دچار است _ در بلند مدت _ صرف صنعت حمل و نقل عمومی در جهت رفاه حال شهروندان و دسترسی سریع و آسان آن ها کند.

    چهارم: نقد و ایرادی که به دولت وارد است این است که دولت به یکباره و پیش از زمینه سازی در افکار عمومی در رابطه با آزادسازی قیمت بنزین (بخصوص آگاهی بخشی در مورد پیامدهای مثبت و نیز پیامدهای منفی مقطعی آن) دست به این اقدام زد؛ به طوری که امروز بسیاری از شهروندان در پمپ بنزین ها نسبت به این امر دچار شوک شدند! متاسفانه دولت تدبیر و امید از بدو تولد تا به اکنون در حوزه رسانه ای و ارتباط با مردم، تقریبا در فقر کامل به سر می برد.

  • لوله و نورد صفا
  • جعفر عظیم زاده به جرم دفاع از شاپور احسانی راد بازداشت شد!

    جعفر عظیم زاده یکشنبه سوم خرداد ۹۴ در حالی که همراه خانواده شاپور احسانی راد به دادگاه ساوه مراجعه نموده بود بازداشت شد

    جعفر عظیم زاده و خانواده شاپور احسانی راد طبق قرار قبلی همراه با کفالت و فیش حقوقی درخواست شده جهت آزادی شاپور احسانی راد به دادگاه ساوه مراجعه نمودند اما مسئولین دادگاه کفالت درخواست شده را رد نمودند و خواهان تبدیل آن به سند مالکیت شدند و به خانواده شاپور احسانی راد گفتند که فردا جهت پیگیری پرونده مراجعه کنید.
    در این بین جعفر عظیم زاده معترض این وضعیت می شود و مسئول ذیربط به جرم اینکه جعفر عظیم زاده هیچ نسبتی با زندانی ندارد ایشان را مورد بازخواست قرار دادند و بازداشت نمودند.
    ساعاتی پیش جعفر عظیم زاده طی تماس تلفنی با خانواده اش از بازداشت خود در شعبه یک دادپرسی ساوه خبر داد.

    حکمت های نهفته در کله پاچه!

    ...سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند، سلطان فرمودند:
    در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
    سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت:
    "اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از "مغز" تهی کنید."
    سپس "زبان" کله پاچه را نوش جان و فرمود:
    "اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید "زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید."
    سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
    "برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند."
    وزیر اعظم عرض کرد:
    پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب روده کوچک مان را چه بدهیم؟
    ذات ملوکانه در حالی که دست خود را بر سبیل های خود می کشید، با ابروان خود اشاره
    ای به "پاچه" انداختند و فرمودند:
    "شما "پاچه" را بخورید و "پاچه خواری" را در جامعه رواج دهید تا حکومتمان مستدام بماند…"
    _ها، ها، ها!
    _ چی شده؟ اول صبحی زدی زیر خنده؟
    _ شنیدی فلانی حامله است؟
    _ جدی؟! چه عالی. پسرش از تنهائی در میاد.
    _ می دونی 40 سالشه؟!
    _ چه ایرادی داره؟ حتما مراقبت های لازم را می کند و قبل از بارداری مشاوره داشته.
    _ وای از دست تو. چرا خودتو به اون راه میزنی؟! واقعا نمی دونی چرا تو این سن و سال گذاشته دوباره باردار شده؟
    _ چرا؟
    _ همکاراش بهش خبر دادن شوهرش با یه دختر جوونی می چرخه!!
    _ ببین! شما شب میاید بیمارستان کشیک بدین یا دور هم بشینید غیبت کنید؟!
    _ می خوای باور کن یا نکن. اما اینو بدون این روزها زنی بچه ی دومو حامله شد، یعنی خیانت دیده و برای محکم کردن زندگیش زیر بار این مشقت رفته!
    شاهدشم همین 3 مورد اخیر در محل کار خودمون!!
    راوی هنوز ازدواج نکرده. برای اینکه این گونه مسائل اثر بدی در آینده و تصمیماتش نذاره توضیح میدهم: این روزها راههای خیانت بسیار. هر کسی براحتی می تونه طرفشو بپیچونه ، دروغ بگه ، گمراه کنه و خیانت! بنابراین مبنای ادامه ی یک زندگی مشترک تنها باید اعتماد و اعتماد باشه. تو باید به طرفت ، به عشق او ، به وفاداری او و مشارکتش در همراهی یک راه و یک سفر اعتماد کنی.
    غیر ازین ادامه ی یک زندگی فقط شکنجه است. با یا بدون بچه!
    ...................................................................................
    دخترک پیاده شد و رفت. اما از اول صبح یه سوال بزرگ واسه من مطرح شده:
    _ آیا بدنیا آوردن یک انسان دیگر در جهت استفاده ی ابزاری از وی به عنوان چسب یک زندگی تا به چه حد اخلاقی است؟
    عده ی زیادی معتقدند با این کار توانستند زندگی شان را نجات دهند. پس آیا من دچار وسواس فکری شده ام که درین فعل رگه هائی از بی اخلاقی می بینم؟!

    میگویند بزرگترها پرحرف اند و اگر بیفتند تو خط خاطره گویی یک نفس تا ته اش ادامه میدهند. مهم این نیست که یکبار خاطره را بگویند و تمامش کنند، مشکل از آنجا شروع میشود که هزاربار یک خاطره مشخص را تعریف می کنند و هربار با شوق و ذوق بیشتر.

    این گلایه جوانترها غلط نیست، ولی در گلایهشان نکته ای ناتمام می ماند، این که از خود نمی پرسند چرا یک خاطره مشخص برای یک نفر این همه مهم و ماندگار شده است، چرا کنجکاوی نمی کنند تا تمامیت سرنوشت این بزرگترها را بشنوند، تا بفهمند چرا یک رویداد برایشان گل درشت شده. درک این مهم به خاطر تنوع دادن به بحث نیست، که در جای خودش جذاب است، بلکه برای فهم دیروزهای ازدسترفته است و مبدل کردن آنها به تجربه زیستی. تنها با آموختن تجربه نسلهای قبلی میتوانیم از تکرارشان جلوگیری کنیم و به جای آنکه واپس برویم بر شانههای آنها بایستیم و جهان را از قله ببینیم.
    پرگویی بزرگترها یک طرفش هم برمی گردد به کم گویی کم سن و سالها. آنها حوصله حرف زدن با مو سفید کرده ها را ندارند و از خود هیچ نمی گویند، از دغدغه روزمره شان، از توانایی و از ضعفهایشان، از نگرانیهای شغلی و تحصیلیشان. بعد صدای غرولندشان بلند می شود که بزرگترها ما را درک نمیکنند. درک کردن امری دوجانبه است، محصول گفت وگو است، هیچ کس علم غیب ندارد که ته دل فرزندش چه می گذرد. تا ندانیم درک نمی کنیم و تا درک نکنیم نمیتوانیم دست کمک به سمت شان دراز کنیم.
    یکبار برای خرید مبل به یافت آباد رفتیم، وقتی وارد فروشگاه شدیم فروشنده اعتنایی به ما که خریدار باشیم نکرد، داشت با پسرش جر و بحث میکرد. کار به درشتگویی رسید. رفتم جلو و خیره به جوان نگاه کردم و گفتم: «این فیلمی که تو مشغول بازی در آنی، پدرت تا تهش را بازی کرده، با بی حرمتی به بزرگتر نه تنها مشکل حل نمی شود بلکه روزگاری غصه این درشتگوییات را می خوری.»

    پدر و پسر خواستند مشکلشان را با من در میان بگذارند، ولی مانعشان شدم و گفتم: «درد دلتان را به غریبه ها نگویید، امروز کار را تعطیل کنید و بروید کوهی، دشتی، استخری و پارکی رک و شفاف با هم حرف بزنید.» قبول کردند. دعوای آنها باعث شد خانمم در مورد انتخابی که کرده به دودلی بیفتد.
    مدتی بعد رفتیم مبل دیگری بخریم. آن صاحب مغازه را دیدم. تا مرا دید کلی تشکر کرد و گفت مشکل حل شد. گفتم ولی یک مشتری را پراندید و همسرم مبل دیگری را دارد میخرد. جواب داد فدای سرت. از آن روز به بعد فکر میکنم چقدر بزرگترها – البته از نظر سنی – با هم حرف میزنند، همین حرف نزدن باعث می شود استعداد درخشان جوانترها به موقع کشف نشود و موسفید کرده ها هم نتوانند خود را با تغییرات زمانه سازگار کنند. همیشه مراسم بزرگداشت برای پیشکسوتها گرفته میشود و از آنها ستون یادبود میسازند. راستی چرا بزرگترها گاهی جمع نمی شوند و از درخشش و نبوغ یک جوان تجلیل نمیکنند؟

    این بزرگداشت دوجانبه است که میتواند تدوام تجربه ها را تضمین کند، با این اتفاق بزرگترها کم گوتر میشوند و جوانترها فرصت حرف زدن بیشتری پیدا می کنند، آن هم با رغبت و شوق.

    پاسخ:
    راستی چرا ؟؟؟ بزرگترهای دمده دفرمه دندون مصنوعی اه اه و اه نه مرغ زرد کاکلی هیچکی باهاش رفیق نشد مو سفید دندن لق واه واه !!!!!
    گزارش میدانی میخ کوب کننده از خرمشهر
    وقت بگذارید و بخوانید "زخم های ناسور خرمشهر"
    به روایت فاطمه بیک پور از محله هایی خاص در خرمشهر

    *به خانواده‌ای برخورد می‌کنی که از هشت فرزندش، هفت کودک معلول‌ دارد. پسرکی کز کرده روی پله و به نقطه‌ای از در روبه‌رو خیره شده. سلام می‌دهی و به او لبخند می‌زنی. اما نگاه نمی‌کند.زنی که به تنهایی 7 کودک معلول دارد که هرگز امکاناتی نداشته که بتواند آنها را از ابتدای کودکی آموزش دهد یا برای کاردرمانی به مراکز درمان بفرستد. 7 کودکی که هرگز درس نخواندند و 5 نفر از آنها نابینا هستند.
    * شش کارت نشانم می‌دهد که شش نفر از فرزندانش تحت نظر بهزیستی هستند اما فقط به یکی از کودکان معلول ماهی 50 هزار تومان پول می‌دهند.
    * . سه دخترش نابینا بوده و یک دخترش سالم است. یکی از پسرانش معلولیت جسمی حرکتی و کم بینایی دارد و یک پسرش هم جفت پاهایش توان حرکت ندارند. می‌گوید وام گرفته و پول قرض کرده تا پاهای او را عمل کرده و کفش مناسب هم برایش خریده ولی حتی توان ایستادن هم ندارد. یعنی با تمام فقر و بی‌پولی کلی هزینه درمان او کرده و هیچ فایده‌ای نداشته. یکی از دختران از همان ابتدا پنهان شد تا ما او را نبینیم. خانه‌اش را نشانمان می‌دهد، و ماهی 100 هزار تومان قسط وام خانه می‌دهد. از همین یارانه‌ بچه‌هایش.
    * خاطر مصرف بالای برق و نبود گاز، یک میلیون و 300 هزار تومان پول برق ما در سه ماه آمده و پولی نداریم که بتوانیم پرداخت کنیم.» قبض را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «اگر برق در تابستان قطع شود ما در گرما چطور زندگی کنیم؟»
    * زمان جنگ پدر و مادر به اسارت گرفته می‌شوند. «ما در عراق به دنیا آمدیم ؛ الا به من می‌گویند تو ایرانی نیستی. این ظلم نیست؟ به من کار نمی‌دهند. شامل معافیت سربازی هم نمی‌شوم با وجود اینکه پدرم فوت کرده و سرپرست مادرم هستم. فقط یارانه می‌گیرم. اگر کار بنایی باشد، روز مزد چند روزی کار می‌کنم. باقی روزها هیچ. فقط من نیستم، اینجا خانواده‌های اسیر برگشته از عراق زیادند»
    * یونس شب و روز کار می‌کرد. پیاز می‌فروخت. یک روز ماموران شهرداری آمدند دکه‌اش را جمع کردند. رفت جلوی شهرداری التماس‌کنان که بگذارند کار کند. نیاز داشت. گفت لااقل اجناسم را بدهید بروم. آن را هم ندادند. ناگهان تهدید به خودسوزی کرد. ابتدا جدی نگرفتند. یکی از آنها گفت اگر بنزین نداری بهت بدیم. همان لحظه بنزین خودش را ریخت روی سرش و فندک را کشید. آنها تصور نمی‌کردند یونس خودش را بسوزاند. اما این کار را کرد. مردم به شدت از این اتفاق ناراحت و خشمگین شدند و اتفاقات بدی در شهر افتاد.
    * فروش بنزین در شیشه‌های نوشابه چند لیتری
    * کپری در دل شهر ،محله کوت شیخ ؛ روستایی در کار نیست. بخشی در خرمشهر. از روی سنگ‌ها و زباله‌ها عبور می‌کنی و به خانه می‌رسی. فاضلاب رها‌شده جلوی خانه بوی بدی را ایجاد کرده که در لحظه اول می‌پرسی کودکان اینجا مریض نمی‌شوند؟
    * منبع درآمد ثابتشان دریافت یارانه است:" «قبلا سبزی می‌کاشتم پشت خانه و می‌فروختم اما حالا آب نیست. زمین شوره‌زار شده و سبزی رشد نمی‌کند. "
    * در شرکتی کار می‌کنم. چهار ماه است حقوق نگرفته‌ام. نه فقط من، خیلی‌ها در این منطقه چنین وضعیتی دارند. بچه‌هایم هم بیکار هستند.
    * «به دلیل فاضلاب رها‌شده در سطح شهر از «پشه‌کوره» نمی‌توانیم بخوابیم! زمین کشاورزی داشتم که حالا جز نی هیچ چیز در آن نمی‌روید »‌. شوره‌زار شده و آنقدر نمک دارد که نمی‌توانند چیزی در آن بکارند.
    * مدرسه‌ای برای تحصیل بیش از مقطع ابتدایی نیست. می‌پرسی دخترها چطور؟
    «نمی‌توانیم که دخترها و پسرها را با هم به مدرسه بفرستیم. مدارس مقاطع بالاتر برای دختران در این نزدیکی نیست. کمی بعد از تحصیلات ابتدایی، ازدواج می‌کنند. »
    * از همه جای ایران برای کار در پروژه‌های نفتی در خوزستان حضور پیدا می‌کنند اما جوانان تحصیلکرده و حتی دارای تحصیلات ابتدایی اینجا از بیکاری بالایی رنج می‌برند. این تبعیض نیست؟ اسمش چیست وقتی نیروی اینجا شغل ندارد و کارخانه و سکوی نفتی و همه ثروت کشور زیر پایشان است اما فرزند خرمشهر سهمی از اشتغال و ثروت شهرش نمی‌برد؟ چرا این میزان هزینه خانه و غذا و باقی موارد و استهلاک نیروهای انسانی از سایر شهرها می‌شود و همین هزینه را صرف محرومیت استان نمی‌کنند و به جای آنها از نیروهای انسانی بومی استفاده نمی‌کنند؟

    چندی قبل مجبور شدم یه سر برم کلانتری. ساختمان تر و تمیزی داشت و نظم خوبی بر آن حکمفرما بود. رفتیم به دفتری که مربوط به شکایات تصادفات ودعواهای فامیلی و ازین قبیل بود. مسئول دفتر جناب سروانی خوش مشربی بود که به 3 یا 4 پرونده در آن واحد رسیدگی می کرد.

    از قبل به من اطلاع داده بودند که فلانی انسان بامرام و با اخلاقی است (!). نکته ی جالب توجه در رفتار این مرد برایم این بود که در پایان هر پرونده بی محابا و با خنده ای که موید پروروئی و جسارت وی بود می گفت: خوب حالا شیرینی ما چی میشه؟!
    لحن صدا بین شوخی و جدی تنظیم شده بود، به نحوی که اگر اهل رشوه دادن بودی پرداخت می کردی. اگر نه، جای اعتراض نداشت. چون جناب سروان مدعی می شد، شوخی کرده و طرف خیلی بی ظرفیته که متوجه شوخ طبعی آن حضرت نبوده است.
    اکثر صاحبان پرونده در جواب آن خنده ی مشمئز؛ با لبخندی آدرس محل کار خود را می دادند و می گفتند ؛ در خدمتیم قربان!
    .....................................................................
    شاید بسیاری از شما تارنما(سایت) دیوار را بشناسید. تارنمای دیوار را ازین جهت که قدری دست دلالان را در معاملات کوتاه می کند خیلی دوست دارم. شما هر چیزی را یخواهی بفروشی؛ از یک لاک ناخن گرفته تا املاک و اتوموبیل، می توانی با اسم و آدرس و عکس روی این تارنما بگذاری تا مشتری خودش را بیابد.
    دیروز داشتم گشتی می زدم در دیوار شهرستانها. روی دیوار یکی از شهرستانها مطلبی را دیدم که بسیار قابل تامل بود.
    طرف عکس موتورسیکلتی را گذاشته بود و نوشته بود : به من می گویند: ممد ناقلا. و موتور سرقتی می فروشم. این موتور هم سرقتی است و به مبلغ دویست هزار تومان ، بفروش می رسد!!!!
    ................................................................
    درین فکرم، در مملکتی که افسر نیروی انتظامی اش بی محابا و با روی گشاده طلب رشوه می نماید، دزدش هم بی محابا و با آسودگی از تارنمای قانونی برای معاملات دزدی و غیر قانونی بهره می گیرد!!

    یکی از نویسند گان زندانی وبلاگ انتقادی و پرخواننده رادیوساوه که 14 مرداد ماه سال 1393 با شکایت سرکار خانم دکترمیرگلوبیات نماینده مردم ساوه پس از آنکه منزلش برای دومین بار توسط مأموران بازرسی و بخشی از وسایلش توقیف شد به زندان افتاد در مطالبش از اصلی ترین منتقدان عملکرد خانم دکتربیات بود. در اینجا یکی از آخرین مطالب او را که مدعی بود از طرف خوانندگانش ارسال شده می خوانیم. مطلبی که به اعتقاد ساوجی ها خشم خانم دکتر را برانگیخت تا فوراً از دادستان ساوه بخواهد صدای اعتراض رادیوساوه را برای همیشه خفه کند و قضاوت را بر عهده وجدان آگاه خوانندگان می گذاریم:

    چند سئوال از نماینده مردم ساوه

     

    مطلب زیر را یکی از خوانندگان ارسال کرده که شامل سئوالاتی از خانم بیات نماینده مردم ساوه در مجلس است. طبق روال همیشه، سئوالات و شبهات مطروحه در این نامه را بنده، به هیچ عنوان تأیید یا تکذیب نمی کنم. دفتر نماینده محترمه هم می تواند چنانچه جوابی دارد ارسال کند تا در همین قسمت منتشر کنیم. شما هم در پایان ، نظرتان را بنویسید تا منتشر شود. حالا نامه وارده را با هم میخوانیم:

    برادر جان سلام

    چندی قبل در پی مخالفت شدید خانم دکتر میرگلوبیات با دکتر صالحی امیری برای تصدی پست وزارت ورزش و جوانان و همچنین اختصاص بخشی از وقت خود به آقای الیاس نادران که منجر به ایراد تهمت های اثبات نشده ای به یکی از سربازان انقلاب اسلامی گردید، مطلب زیر را آماده کرده و سعی کردم یکی از نشریات محلی استان آن را چاپ کند، اما خوب خودت بهتر از من حال و هوای این گاه نامه های رنگی را می دانی ... بگذریم.

    پس از آن که شنیدم ایشان در دعوت از دکتر زاکانی (برای سخنرانی در ساوه) که از افراطی ترین مخالفین دولت است نقش پررنگی داشته تصمیم گرفتم مطالب را برای شما ارسال کنم. اگر صلاح دانستی در صفحه اصلی قرار بده شاید این خواهر محترممان بدان توجهی نمودند:

    آیا وقت نقد عملکرد نماینده ساوه در مجلس شورای اسلامی فرا نرسیده؟

    با توجه به گذشت قریب به ۳ سال از انتخاب دکتر شهلا میرگلوبیات به سمت نمایندگی مردم شهرهای ساوه و زرندیه کم کم به نظر می رسد وقت برای نقد و بررسی عملکرد ایشان فرارسیده باشد.

    از آنجا که در تمام این ماهها هرگز نشنیده ام ایشان اقدام به برگزاری یک کنفرانس خبری با خبرنگاران محلی یا منطقه ای یا... داشته باشند و از آنجا که با گردش در سایت ایشان و تلاش در فضای مجازی باز هم فقط چند مصاحبه که نه، چند سخنرانی در رابطه با مسائل سیاسی آن هم در سطحی فوق العاده غیر تخصصی و یا نهایتاً اظهار نظر در مورد برخی پروژه های روستایی یا گزارش بازدید از فلان منطقه و چنین چیزهایی یافت نمی شود و خلاصه اینکه ما مردم اصلاً اطلاعی از عملکرد ایشان نسبت به وظایف قانونی در جایگاه حقوقی نمایندگی مجلس نداریم که بخواهیم آن را نقد و بررسی نماییم!!

    لذا برای شروع کار و از آنجا که ایشان هرگز تن به یک گفتگوی علنی با پرسشگری از جنس مردم نداده اند و یا حداقل بنده نه دیده ام و نه شنیده ام که چنین کرده باشند لذا با سلسله پرسشهایی از ایشان شروع می کنیم، انشاءا.. خود را در برابر مردم پاسخگو بدانند و به هر نحو که صلاح می دانند پاسخ دهند که بعد از آن پاسخ ها امکانی برای بررسی و نقد عملکرد این خواهر بزرگوار ایجاد خواهد شد.

    ۱- شما تحصیل کرده پزشکی و متخصص زنان و زایمان هستید و تا آنجا که در سوابق و زندگی نامه شما دیده شده حتی در دوران دانشجویی که همزمان با اوج فعالیت های سیاسی و اجتماعی دانشگاهها بوده نه خودتان عضو یا طرفدار هیچ تشکلی بوده اید، نه همسر محترمتان اهل سیاست یا دفاع مقدس بوده اند. لذا سئوال این است: تصمیمات سیاسی و... بجز حوزه تخصصی خود را چگونه اتخاذ می کنید؟ آیا با کسانی مشورت می نمایید؟ آیا حاضرید نام مشاورین خود را برای مردم حوزه انتخابیه ای که به وکالت ایشان رأی می دهید، بیان فرمایید؟

    ۲- اقدامات شما برای مبارزه با مفاسد بزرگ اقتصادی در دولت قبل چه بوده؟  آیا اصولاً از این جریانات مطلع بودید؟ آیا در نطق پیش از دستور، تذکر و سئوال از وزرا یا دیگر ابزار قانونی نمایندگان برای دفاع از حقوق مردم استفاده کرده اید؟ اگر بله کی و کجا و چرا خبر آن را به موکلین اعلام نکرده اید و اگر خیر چرا در برابر این همه مفسده سکوت کرده اید؟

    ۳- در دوران رأی به کابینه دکتر روحانی چرا در موافقت و مخالفت با هیچ وزیری سخن نگفتید؟ آیا برای این کار نزد هیئت رئیسه ثبت نام کردید؟ اگر بله در موافقت یا مخالفت با چه کسانی؟  

    ۴- آیا در هیچ هیئت تحقیق و تفحصی عضو هستید؟ آیا هرگز درخواست تحقیق و تفحص از جایی ارائه کرده اید؟ اصولا با چه مکانیسمی سعی کردید در برابر بی قانونی های دولت قبل بایستید و  از حق مردم کشور دفاع کنید؟ در دولت قبل از چند وزیر سئوال کردید ؟ از چند پاسخ قانع شدید و چند سئوال را به صحن علنی فرستادید؟ در این مدت کوتاه دولت جدید چطور؟

    ۵- سرکار خانم آیا شما هم زمان با مسئولیت سنگین و طاقت فرسای نمایندگی مجلس به حرفه پزشکی اشتغال دارید؟ آیا همچنان اقدام به عمل جراحی میکنید؟ آیا زمانی را که در هفته و ماه به حرفه اصلی خود اختصاص می دهید به مردم اعلام می کنید؟ آیا این کار به وظایف نمایندگی شما آسیب نمی رساند؟ آیا دغدغه های جامعه و کاستی ها و نگرانی های کشور اجازه تمرکز لازم در انجام جراحی ها را به شما می دهد؟

    ۶- سرکار خانم آیا حاضرید در مورد شغل همسر محترمتان به مردم حوزه انتخابیه توضیح دهید که آیا قبل و بعد از انتخاب شما تغییری کرده یا خیر و یا در حجم پروژه های دریافتی از وزارت نفت تفاوتی رخ داده یا نه؟  و اینکه آیا سکوت در مقابل تاراج دارایی های مردم مظلوم کشور توسط امثال بابک زنجانی ها، ارتباطی با این موضوع داشته یا خیر؟

    ۷- سرکار خانم آیا مایلید در ارتباط با موضوع مرتضوی و هدایایی که مرتضوی (رئیس سابق و مشهور تأمین اجتماعی) به برخی نمایندگان اعطا کرده بود توضیحی به مردم شهرهای ساوه و زرندیه ارائه نمایید؟

    ۸- سرکار خانم دکتر می دانم این روزها و ماهها عادت به دریافت نامه های تقدیر و تشکر با مخلوطی از بادمجان دور قاب چینی و پاچه خواری شده اید و اینطور نوشته ها خاطر مبارکتان را مکدر می کند اما خواهش می کنم از این سئوالات آشفته نشوید و خشمگین نباشید.

    به خدا نه قصد توهین و افترا دارم نه خدای نکرده قصد خدشه دار کردن وجهه شما را.

    تقصیر خودتان است که گذاشته اید این همه پرسش در ذهن موکلین شما نقش ببندد. به همه خوانندگان محترم هم اعلام می کنم اینها فقط پرسش هایی برای آگاهی است و امیدوارم پاسخهای شما باعث سربلندی خودتان و ما که به شما رأی داده ایم شود.

    باور کنید شما وکیل ما هستید و ما موکل شما. از چند حقوقدان بپرسید حق موکل بر وکیل چیست اولین آن پاسخگویی و توضیح روند کار است. به شما پیشنهاد می کنم به جای عصبانیت و ... به فکر روزی باشید که در محضر حضرت حق ایستاده اید و دهها هزار موکلتان شما را بازخواست می کنند. (جواد)

    سلام به آقای ساعدی و خوانندگان خوب این وبلاگ
    همه مطالب را از نظر گذراندم و نظرات را هم مطالعه کردم. آقای ساعدی نمیدونم این نظر من را تایید کنید یا نه اما سعی میکنم مثل همیشه اصل خودسانسوری را رعایت کنم تا نظر تایید بشه. میخوام از احساسم بگم بعد از فیلتر شدن رادیو ساوه و خبر بازداشت نویسندش. 
    من اصلا نمیخواستم در انتخابات 88 رای بدم.چون به این نتیجه رسیدم که انتخابات تو کشور ما یه نمایشه.اما به اصرار شدید دوستان خانواده بخاطر مصالح کشور با اینکه میدونستم کار بی حاصلی رفتم و به میرحسین رای دادم و بعدش راهم خودتون میدانید. در انتخابات گذشته شرکت نکردم چون اعتقاد داشتم حتی اگر اوباما هم رئیس جمهور ایران بشه فایده ای نداره الان میبینم با وجود حمایت همه جانبه احادجامعه از روحانی ایشون هیچ قدرتی ندارن و خودتون شاهد اخبار گوشه و کنار و آشفتگی داخلی کشور هستین. در این میانه انتقادات ملایم وبجای رادیو ساوه از مسئولین محلی میشه معضل یک شهری. هیچ کس اهمیتی به این انتقادات نمیده.من متعجبم از شاکیان وبلاگ. اصلا چرا این وبلاگ فیلتر شد؟! شما که اگر ده سال یا صد سال کسی ازتون انتقاد کنه خودتان را اصلاح نمیکنند چرا وبلاگ را بستنی؟ مگه اصلا واسه شما نظر مردم مهمه؟! من به این نتیجه رسیدم تو این شرایط انتقاد کردن از هر مسئولی در هر سمتی که هست بی فایده است. خداوند روی گوش و چشم ودل اینها پرده انداخته و هیچ چیز را درک نمیکنن. به نویسنده های رادیو ساوه اکیدا توصیه میکنم دست از انتقاد بردارن. واآقای ساعدی شما پرسیدن(آیا مردم ساوه راضی هستن؟) من میگم که نه. نه تنها مردم ساوه بلکه مردم ایران راضی نیستن.ما سکوت کردیم.سکوت وحشت انگیز پیش از طوفان. آتش زیر خاکستریم. بعضی ها فکر میکنن اسیدپاشی تو صورت صدها دختر اصفهانی(به گفته سردار مقدم318مورد!) چیزیه که بشه فراموش کرد.حتی داعش هم همچین وحشیگری نمیکنه. یا حمله به نماینده مجلس و.... آقای ساعدی در جایی پرسیدین (چرا خود ماها وبلاگ نمیزیم؟)به نظر شما چرا؟!!!
    پاسخ:
    من بازم میگم وبلاگ بزنید وباز میگم بنویسد درمان دردمان  نوشتنیه مثل نسخه دکتر همه چیزنوشتنیه درمون از نوشتن. می دونید اب که قطره قطره بریزه غرق نمی کنه آشفته می کنه  باید خوابشون را اشفته کنیم اگر می خورند ما زهر مارشون کنیم وبلاگ بزنید بنویسید و در انتخابات شرکت کنید ..  راه علاج نوشتن است یادمان باشد داعش لبهای مرزه درست لب مرز من زمان حمله صدام یادم میاد نخواستیم باورکنیم و دادوقالهای سیاسی  نمیزاشت صدا به صدا برسه درست مثل الان شاه ترکان ازحال ما فارق نیست رستم باشیم اگرچه پولدارها واختلاسگرها پاسپورت کانادا هم دارند این کشور مال ماست خوبیش بدیش گرسنگیش هزاران ساله رو دوش ماست ماییم باید باشیم زندان هم می ریم تودهنی هم می خوریم وایمیستیم و زخمی روزخمهای کهنه مان هم اگر نشست ..  داعش جدی است و مدیرکان شهر های ما یاخوابند یا در حال تهیه سخرانی برای سمینار دوزاری ویا ... کشور مال ماست اونا حبابند ما سنگهای کف رودخانه که داریم کوه یشیم ...
  • میلاد فدوی
  • سلام دویت عزیز وبلاگ خوبی داذبد
    ب منم سر بزن اگ باب میلت  بود در پست مهمان یا شعر هفته شرکت کن
    ینی شما پست میفرستی و من اونو با نام و مشخصات خودتون اشنراک میدمش
    پاسخ:
    سلام اقا میلاد ممنون چشم در اولین فرصت موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی