شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

         یا لطیف 


سلام

بی صورت او مجلس ما را نمکی نیست (مولانا )
روز خبرنگار بر زحمت کشان عرصه خبر و اطلاع رسانی مبارکباد
ضمن عرض پوزش از محضر خوبان مرورگر شهر خوبان  قصد داشتم از علت نرفتنم به سفر بنویسم و تقریبا مطلب آماده انتشار بود و درحال وییراست توسط بانو و من طبق روال صبحگاهی بعد از عرض ادب به چند گروه در واتس آپ و تلگرام و.ومرور چند وبلاگ دوستان مشغول مروز اخبار مهم سیاسی . اجتماعی و فرهنگی در پایگاه های خبری شدم  از آنچه در دنیای سیاست است بی تفاوت گذشتم و خبر قابل نقل فرهنگی دندانگیری هم نیافتم  اهم اخبار سیاسی را فریاد های مداوم برسرهم من موافق توافقم ومن مخالف توافقم  که اینروزها باب شده تشکیل می داد تا رفتن  یکی دیگر از متهمان به زندان اوین  مهدی هاشمی را عرض می کنم واین که چند نفر دیگر از مجرمان که به جرم دست اندازی به اموال بیت المال مسلمین که حاصل خونهای هزاران شهید والامقام و خون دل و مجاهدت هزاران مجاهد است هنوز دستگیر نشده اند و دزد نگرفته هم پادشاه است البته خداوند بر تمام رفتار و کردار بندگانش آگاه و ناگرفته نخواهند ماند و تاریخ و وجدان عمومی جامعه قاضیه بی طرف است (اصلا نمی خواستم واردبشوم)
  واما .در اخبار حوادث خبری که توجه همه واز جمله مرا جلب کرد اعدام دوتن از گروه زشت رو گرگهای زرد بودگرگهای که نوامیس مردم را بعد از تجاوز وشکنجه و غارت اموال به قتل می رساندند بر همین اساس بخشی از آخرین حرفهایشان  پای چوبه دار راباز نشر می کنم و از خداوند می خواهم کشور عزیزم را از شر اشرار.قاتلین. اختلاسگران و وارکنندگان زین اسب وکرم حلزون و ماشین میلیاردی بجای دارو با ارز دولتی و..سوئ مدیریت دروغ دشمن و خشکسالی و جیش الشیطان و پژاک  حفظ کند و شر تکفیریون داعشی سعودی امریکایی اردوغانی صهیونیستی و انحراف رااز ممالک مسلمین کم فرماید و با عنایت خاصه اش مجاهدان را در جای جای سرزمینهای مسلمین بخصوص حرمین نامس الله پیروز   گرداند
واما حرفهای آخر شیاطین معدوم در پای چوبه دار و محکومین به اعدام که در روزهایی نه چندان دور در نهایت بی رحمی و سنگدلی و قساوت وشقاوت به نوامیس مردم تجاوز می کردند و اعتقاد داشتند که پلیس نمی تواند در این شهر بزرگ آن ها را شناسایی کند، در سکوت مطلق بازداشتگاه آرام نشسته بودند. گویی زمان برای آن ها از حرکت ایستاده بود چرا که باید تا ساعتی دیگر پای چوبه دار می رفتند شاید هم در خلوت خود به وحشت و دلهره های دخترانی می اندیشیدند که چند ماه قبل با گریه و التماس از آنان می خواستند تا رهایشان کنند و عفت آنان را لکه دار نکنند و... در همین حال بود که ۲ محکوم به اعدام برای آخرین بار لب به سخن گشودند.

ع.ن گفت: رسانه ها به پرونده ما بال و پر دادند به همین خاطر هم جرایم ما به چشم آمد و دستگاه قضایی خیلی زود به اتهامات ما رسیدگی کرد و حکم آن نیز خیلی سریع به اجرا درمی آید. اگر چه قبول نداریم که در این ماجرا تنها ما مقصر بودیم چرا که وقتی برخی زنان و دختران با ظاهری زننده از خانه هایشان بیرون می آیند آن ها نیز در ارتکاب این گونه جرایم تقصیر دارند و از همه مهم تر خانواده ها هستند که باید کنترل مناسبی در وضعیت ظاهری، نوع پوشش و همچنین رفت و آمدهای فرزندان خود داشته باشند. از سوی دیگر هم مسئولان باید در برخورد و جمع آوری لانه های فساد جدی تر عمل کنند چرا که بدبختی ما نیز از وقتی شروع شد که پایمان به این خانه های فساد باز شد. مبارزه جدی با زنان خیابانی و فساد باید در اولویت هر کاری قرار بگیرد چرا که وقتی فردی در منجلاب فساد افتاد دیگر از هیچ جرمی روی گردان نیست و ما هم به جایی رسیدیم که هیچ چیز جلودارمان نبود.

«رضا.ب» نیز گفت: همان طور که قبلاً نیز گفتم ما با زنان محجبه و چادری کاری نداشتیم یعنی اصلاً آن ها را سوار نمی کردیم چرا که یقین داشتیم دچار دردسر خواهیم شد. پس باید به خانواده ها بگویید اجازه ندهند فرزندانشان با ظاهری تحریک آمیز در خیابان ها ظاهر شوند. جرمی که ما انجام دادیم بسیار زشت بود و نباید تا این اندازه پیش می رفتیم اما تحت تأثیر وسوسه های شیطانی قرار گرفتیم و کارمان به اینجا کشیده شد. امیدوارم که دیگران از سرنوشت ما درس عبرت بگیرند و راه خلاف نروند چرا که عاقبتی جز این (اعدام) ندارد! 1

 گفتنی است  پرونده سومین مجرم در حال برسی است

و  امروز تمام سولات که تایید شده و بی جواب مانده را به قدر وسع پاسخ خواهم داد   و از تمام خوبان التماس دعا دارم  ممنون از حضورتان با عرض ارادت محمد ساعدی


وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
افشین ید اللهی
 ..مرتبط با موضوع و متن
به تمام  دوستان مرورگر اعم از خانم آقا مجرد متاهل در هرسن وسالی که هستند استدعا دارم که تمام سولات را از لینک زیر که با خبره ترین کارشناسان ومشاورین خانه وخانواده و مسایل پیرامونش همکاری دارند بپرسند واز اینکه سوالاتتان بی پاسخ ماند و بخش عمده ای تایید نشد پوزش می طلبم  توان پاسخگویی به سوالات بیشمارتان را ندارم متاسفم زین پس هیچ سوالی  با شرایط گذشته  تایید نمی گرددو باقیمانده سولات از حافظه وبلاگ پاک می شوند
لازم به ذکر است این نوشته صرفا تصمیم حقیر و بانو بوده و هیچ نیرو خارجی درآن دخیل نبوده است  لطفا مراعات فرمایید و مرا ببخشید  و  از پاسخ منطقی دوستان استقبال می کنم  بدور از حواشی و اهانت نظرات توام با اهانت و خارج تایید نمی گردد
 سپاس از بزرگواری که می فرمایید و احترامی که قایلید
http://link.yamojir.com/sh-link-show.php?id=266

http://link.yamojir.com/sh-link-show.php?id=266


http://link.yamojir.com/sh-link-show.php?id=101
ink.yamojir.com/sh-link-show.php?id=234
آیا بی حجابی عامل فساد است یا فقر؟
  • ۹۴/۰۵/۱۹
  • محمد ساعدی

نظرات (۵۰)

  • هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام علیکم
    استاد گرامی خواهشمند است در صورت امکان طرحی که در وبلاگ هیأت به آدرس:
    http://sarallahzarand.blogsky.com/
    در خصوص یادواره 432 شهید شهرستان است را در وبلاگ خود قرار دهید این مراسم در روز 30 مرداد در مسجد علی بن ابیطالب برگزار خواهد شد
    با تشکر
    روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
    پاسخ:
    سلام بر شما به روی چشم اگرچه کلا در ففضای مجازی انعکاس دادم حتما اینکار را خواهم کرددرضمن با تشکر فراوان از شما برای استفاده کردن از لفظ استاد
    از انجایی که استاد واژه پر باری و من بار معنی این کلمه را در خود نمی بینم و شما نسبت به حقیر وشهر خوبان لطف داشته و دارید ممنون از شما پایدار باشید

    مردم حتی در اوج خرما پزان مرداد هم از خواب زمستانی بیدار نمی شوند ، اختلاس های میلیاردی ،تبرئه مرتضوی ، اسید پاشی ، ناهنجاری های عجیب اجتماعی ، تورم سرسام وار،خشکسالی و هزار اتفاق دیگر نمی تواند تکانی به جامعه - چه در نزد توده ها و چه در میان نخبگان -بدهد ، چرا؟!

    بزرگترین اتفاق ها در ایران با سکوت روبرو می شوند و یا مبدل به جوک ؟، آنهم در شرایطی که به سمت نقطه یی می رویم که خیلی زود بسیاری از مشکلات دیگر قابلیت حل شده گی شان را از دست می دهند ، آیا باید تسلیم این سقوط شد و تنها به نجات فردی اکتفا کرد و با همه دشواری ها به سوال چه باید کرد ؟! پاسخی داد . آیا پاسخی وجود دارد

    پروین اعتصامی در مورد گور و مرگ گفته:
    آدمی هر چه توانگر باشد
    چو بدین نقطه رسد مسکین است
    اندر آنجا که قضا حمله کند
    چاره تسلیم و ادب تمکین است
    تو داهات آقام اما این شعر و یادآوری تساوی توانگر و فقیر و البته توصیه به تسلیم و تمکین بیشتر مال عروسیا و موقعیه که داماد، گرم کردن مجلس رو "قونترات" می ده به قاسم چون اونجا دیگه فرق نمیکنه کی هستی و چی هستی، قاسم لنگتو بگیره وبکشه وسط میدون باید تسلیم شی. موقعی که من بچه بودم یادمه قبل از هر عروسی یکی رو میفرستادن دنبال قاسم. مسوولیت قاسم این بود که وسط گود بچرخه با چشمان تیزبینش ببینه کمر و ماتحت کی ملس خور یه قر مشتی و جنبوندن به میمنت عروسیه.شعار عروسیای ده ما عینهو ممالک کمونیستی که می گفتن:"برادربزرگ، تو را می بیند" این بود که :"قاسم تو را می پاید".
    قاسم در واقع یه بیل مکانیکی بود که در محفل چشم و چراغ و شادی، می رفت تو جمعیت و یه تیکه گوشت ویبره آماده کون جنبونی رو می کشید وسط میدون. وقتی هم به کسی خیره می شد تاثیر و نفوذ چشماش عینهو تاثیر نگاه مار گرسنه به موش بود. با حس انرژی کانونی نگاه قاسم، بلافاصله مغزت سیروتونین ترشح می کرد و چنان تو شوک و خلسه میرفتی که پلان بعدی که چشمت ثبت می کرد وقتی بود که می فهمیدی داری میجنبونی و ملت دست می زنن، حالا کجاتو و چه جوری؟ دیگه دستت خودت نبود.
     پروسه ی آوردن مشتری جدید وسط سن هم اینطور نبود که مثل برنامه X Factor یه مشت داوطلب کنار ایستاده باشن و خیلی شکیل بیان تو و ملت هم تشویق، بلکم اینطور بود که اول یکی با داریه ضرب می گرفت، معمولا طبل بزرگ زیر پای چپ!،قاسم می اومد تو میدون و عینهو شتر دوکوهانه تبتی گردنشو بالا و پایین می برد و عینهو لک لک که می خواد ماهی شکار کنه یه پاشو میاورد بالا و می ذاشت زمین .
    وقتی می رسید وسط گود، دستشو می برد بالا و ملت با هیجان می گفتن هوووو.قاسم به دوری میزد و یکی رو نشون می کرد و بعد عینهو تمساح های راز بقا می جهید و از یه جای طرف می گرفت که نتونه جم بخوره . قربانی، اولش خیلی مقاومت می کرد به حدی که اگه یه غریبه صحنه رو می دید فکر می کرد قراره به طرف تجاوز به عنف بشه اما همچین که می اومد وسط گود، جوری می لرزند و که انگاری از روزی که نطفشو بستن قسم و آیه خورده بوده که یه روز تو همین عروسی انقدر برقصه که صاب مال بگه:" بابا چیزشو درآوردی دیگه، بسه". از عظمت کار قاسم همین بس که الان یک دوجین دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و حوزوی تو این مملکت هستن از داهات آقام، که هر کدومشون تو جوونی سابقه فیتیله پیچ شدن توسط قاسم و لرزوندن وسط آحاد ملت رو دارن و یه جورایی معتقدن :"
    از صدقه سر عنصر غافلگیری قاسم، داهاتی جماعت به معراج می رود". نقش قاسم انقدر تو عروسیا محوری بود که عروسی های داهات ما بی نام قاسم در هیچ جای جهان شناخته شده نیست،هرچند معتقدم قاسم در زمان خودش درک نشد و به قول بیهقی:"بزرگا مردا که تو بودی". این سری که رفتم داهات و دیدم از گذشته هیچی نمونده به یکی از اقوام گفتم دیگه هیچی از ده و گذشته باقی نمونده گفت:" اشتباه نکن، قاسم هست".
    قاسم عینهو سر ستون های تخت جمشید، برای من آخرین نماد بجامانده از گذشته باشکوه کودکی و شادی های اون موقع اس. تو این عروسی هم بود منتها مدرنیزم و تجدد باعث شده وقتی ارگ و باندهای آنچنانی گوشو فلک رو کر کردن، وظیفه قاسم این باشه که اون جماعتی رو که احتمالا زیادی بالا رفتن، مثل ماشین یدک کش بکشه بیرون تا جلو خانواده حرف بی ناموسی نزنن چون دیگه واسه رقصوندن نیاز به تقلا نیست،
    نسل جدید نزده می رقصه
    پاسخ:
    سلام ممنون 
    پشت چراغ سه راهی دهکده المپیک توی پراید جلویی مرد دارد با مشت میزند توی صورت زن، زن خودش را جمع میکند. فرمان را ول میکنم و میپرم پایین از توی پنجره پراید دست مرد را میگیرم:
    "ضعیف گیر آوردی؟!"
    جا خورده است اما خودش را جمع و جور میکند:
    "تو چکاره ای، ناموسمه ..."
    پایین می آید و میزند تخت سینه ام، بخواهم بزنم الباقی مسیر را باید توی آمبولانس ادامه بدهد، اما زمانی جالبتر میشود که ناموسش! از آنطرف پایین می آید. تازه میبینم زیر چشمش هم سیاه است، معطل نمیکند، او هم با کیف ضربه ای میزند، شده است صحرای محشر، یک کاراکتر دیگر کم داریم تا بشود فیلم هندی، بله پلیس که آنهم نمیدانم از کدام قبرستانی لابلای ترافیک پیدایش میشود و ما را به همراه نامبرده و ناموس نامبرده میبرند کلانتری.
    میخواهند شکایت کنند که مزاحمشان شده ام و رییس کلانتری یا جانشینش هر که هست نمیدانم، قضیه را فیصله میدهد و آنها را راهی میکند و سرآخر با من می آید که ماشینم را تحویل بدهد و میگوید : شما که به نظر آدم با شخصیت و محترمی میای خودتو درگیر این مسایل خانوادگی نکن! یا خودشون حل میکنن یا یکیشون شکایت میکنه یا حل میشه کلن! اونی که ضرر میکنه شخص سومه ماجراست. چند سال پیش پرونده ای داشتیم که سرآخر زن به مرد سم خورونده بود!!
    تازه فهمیدم که چطور خودش حل میشود. آنقدر قانع شدم که کلی هم اضافه آوردم. گذاشته ایم توی فریزر که هروقت قانع نبودیم از فریزر در بیاوریم بریزیم توی آب و سر بکشیم تا هی قانع شویم!!
    پاسخ:
    ایلیا خیلی شیوا می نگاری خیلیییی رامبد جوانی بود این خیلییییییییییییممنون بیشتر بیا قربون دستت
  • محسن باقرلو
  • شرم آور است اینکه به جای عکس متوفی در آگهی ترحیم خانمها عکس گل و درخت و بُته جقه میگذارند ...
    این توهین است به شان و حرمت انسانیت ...
    امروز پشت یک ماشین، آگهی ترحیم خانمی را دیدم با یک عکس بزرگ و رنگی از مرحومه ... کیف کردم از شعور و منش بازماندگانش
    پاسخ:
     محسن جان خداییش ادم از دیدن یک عکس خانم که مراسم ترحیم در پی داره کیف می کنه؟؟ اخر این چه جور کیف کردنی برادر من ؟؟؟  ممنون که امدی
  • خواننده‌ها
  • آقای ساعدی لطفا قسمت تماس بامن و درباره من را درست کنید و مثل وبلاگهایی دیگران پروفایل بذارین یادمه آقای علیزاده حتی شماره موبایل را هم گذاشته بودن تو پروفایل حتی  کتاب مورد علاقه هم نوشته بودن
    پاسخ:
    سلام بر خواننده عزیز چشم ..از فعل گذشته استفاده کردید ..گذاشته است . میگذارم پس من هم البته نه به این زودیها ...
    سلام حاج آقا ساعدی و درود دوستان...مرسی که به سئوالات پاسخ میدین مستحضر هستید بعضی کشورها مانند سوئد- توی دادگاه هاشون پشه هم پر نمیزنه.چون هیچ دعوای خانوادگی - اجتمایی ائم از حقوقی و جزایی ندارند.بسیارند این کشورها...اما در ایران الی ماشاءالله؛ هر روز میلیونها نفر از درب ورودی دادگاه ها وارد و از درب خروجی خارج می شوند.بیش از شانزده میلیون پرونده در دادگاه وجود دارد...حدود شش میلیون مربوط به زوج ها و طلاق می باشد...به نظر شما چرا جامعه ما -اعم از روشنفکر و تاریک فکر با چنین معضلاتی روبرو هستند؟
    پاسخ:
    اقا بهرام سلام علیکم
     برای سوال شما هیچ کارشناسی پاسخ نداشته . متاسفانه منحنی روبه بالاست   من این سوال را از کارشناس و مشاور خانواده که معرف حضور هست باید بپرسم. همو از سوال پرسم به شما جواب گویم. من جواب ندارم. ندارم البته معتقدم که کانالهای ماهواره طبق نظر کارشناسان در این  مشکل نقش پر رنگی دارند  و متهم اصلی که تعدادی از کارشناسان اجماع نظر دارند و... 
    به ما بیشتر سر بزن ممنون از حضور مجددت و در این مورد منتظر نظر جنابعالی هم می مانم یاحق
    وقتی دزد ناشی به کاهدان می زند:
    یک آقای ناشناس زنگ زده به گوشی همراه من،با صدایی که انگاری از ته چاه در میاد،تند تند میگه:
    من "سیدعلی مدرس هستم.مدیر امورمالی شبکه ی جوان رادیو".شما در قرعه کشی این شبکه برنده ی 5 میلیون تومان جایزه شده اید.حواله تون پیش منه. شماره کارت بدین که واریز کنم.
    من معمولا به تماس های تلفنی که شماره اش را نشناسم یا "بی شماره" باشه،جواب نمیدم.انگاری این یکی جون می داد واسه سوژه شدن!
    گفتم:خوش خبر باشید،"آقا".گفت:خواهش می کنم.مبارکتون باشه.
    پرسیدم:اسم معاون امور مالی -اداری صدا و سیما چیه؟ با لحنی دستپاچه جواب داد:
    با ایشون چه کار دارید؟ گفتم:می خوام از ایشون تشکر کنم. با این بی پولی،جایزه میدن!
    سرفه ای کرد و گفت: آقای اسلامی.البته الان تهران نیستند.خب،حالا شماره کارت بانکی تون رو بفرمایید که زودتر مبلغ جایزه رو واریز کنم.
    گفتم:آقا،اشکالی نداره همون شماره کارت حقوقی خودم رو بدم؟آخه من کارمند بازنشسته ی صدا وسیما هستم.
    تق! گوشی رو قطع کرد.
    به گمانم هنوز داره انگشت نشانه ی دست راستشو که شماره ی "یک عوضی" رو گرفته،گاز می گیره طفلکی بدشانس!

    دزدی به خانه پارسائی رفت, چندانکه جست چیزی نیافت. دلتنگ شد, پارسا را خبر شد گلیمی را که بر آن خفته بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم باز نگردد.

    شنیدم که مردان راه خدا
    دل دشمنان هم نکردند تنگ
    تو را کی میسر شود این مقام
    که با دوستانت خلافست و جنگ


    گلستان سعدی  -  باب دوم در اخلاق درویشان

    امروز همکارم به من زنگ زد بنده ی خدا خیلی دلتنگ بود می گفت فراموش نمی کنه پدر مرحومش که کارمند بوده حدود30 سال پیش مرتب پای خبر می نشست با دستانی دور زانو حلقه کرده ومنتظر خبر اضافه شدن حقوق بود تا دیگه وقتی قبل از نیمه ی ماه دست خالی خونه می اومد در مقابل درخواستهای ساده مادرم شرمنده نشه و نگه «مسلمان ندارم»....
    و نمازی که زیرباران توی حیاط روی موزاییک ها خواندوبدرگاه خداالتماس می کردتااوراازاین وضعیت سخت نجات بدهد!.....ازوضع خودش نالید که بااین حقوق ناچیزمعلمی واین تورم کمرش شکسته وبیکاری برادر که باحدود37 سال سن وفوق لیسانس انگلیسی از این استخدامی هم نا امیدشده و ازدواجش هم گویا منتفی است! ومرتب می گفت پس کی قراره ما روی خوشی رو ببینیم و گریه هم امانش نمی داد....
    وقتی گوشی راگذاشتم به یاد آقازاده هایی افتادم که باگرفتن چندشغل وداشتن میلیاردها دلارهنوز سیرنشده اند!!!!!!!!

    محمد شاه قاجار متولد ۱۴ دی ۱۱۸۶ تبریز - ۱۴ شهریور ۱۲۲۷ تهران

    سومین پادشاه قاجار، پسر عباس میرزا نایب السلطنه و نوه فتحعلی شاه میباشد. وی در ۱۲۰۹ وارد تهران شده در نگارستان تاجگذاری را به انجام میرساند.
    بعد از مرگ عباس میرزا، فتحعلی شاه قاجار با این که فرزندان بسیاری داشت به دلیل علاقه اش به عباس میرزا، فرزند او محمدمیرزا را به ولیعهدی انتخاب کرد و او به آذربایجان رفت و در تبریز در جایگاه خاصهٔ ولیعهدهای ایران در زمان قاجاریه به تخت نیابت سلطنت تکیه زد.
    محمد شاه در دوران جوانی بسیار شجاع بود و در رکاب پدرش عباس میرزا جانبازیهای شایانی کرد، وی پس از پایان جنگ های ایران و روس در محاصره هرات شرکت جست.
    شروع دوره ۱۴ ساله پادشاهی محمدشاه به دلیل قرار گرفتن فردی دانشمند و سیاست‌مدار به نام میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی در منصب صدراعظمی، تحول در ادارهٔ امور کشور و حرکت حکومت به سوی استقلال و اقتدار را نوید می‌داد.
    قائم مقام می‌کوشید سیاست ایران را در برابر دولت‌های بیگانه بر مبنای جلوگیری از سلطهٔ آنان بر ایران تنظیم کند و در داخل نیز با سپردن امور به دست افراد لایق، زمینه را برای اصلاح و بهبود وضع مردم و کشور فراهم سازد.
    اما دورهٔ او کوتاه بود و سرانجام کسانی که با وجود او منافع خود را در خطر می‌دیدند، شرایط را برای برکناری اش آماده کردند. آن‌ها خاطر شاه جوان را مشوش نموده که وی قصد دارد در آینده حکومت را به دست گیرد.
    محمدشاه از گفتار ایشان هراسناک شد و او را برخلاف قَسمی که نزد پدرش مبنی بر نریختن خون قائم مقام خورده بود خفه کرد و کشت و به جای او حاج میرزا آقاسی را به وزارت انتخاب نمود.
    حاج میرزا آقاسی نقطهٔ مقابل قائم مقام فراهانی بود، او مردی نادان بود که جز ادعیه و خرافات چیزی نمی‌دانست و می‌خواست به جای بهره گیری از سیاست و کشورداری، با ورد و جادو مملکت را اداره کند. با این حال محمدشاه که گویا توسط وی جادو شده بود تا آخر عمر مطیع او بود و هیچ گاه از ارادتش نسبت به وی کاسته نشد.
    حاجی میرزا آقاسی به گفته یک جهانگرد خارجی:
    عجیب ترین خلقتی است که برای اداره امور یک ملتی میتوان وجود او را تصور کرد.
    کنت دوسرسی وزیر مختار فرانسه درباره او مینویسد:
    حاج میرزا آقاسی پیرمردی است که تمام قدرت ایران و تمام بی کفایتی مسئولان دولتی در وجود او خلاصه شده است.
    آنچه مسلم به نظر می آید این است که روابط حاجی میرزا آقاسی با محمد شاه که نوشته اند به کرامات و اخبار غیبی اعتقادی راسخ داشت روابط خادم و مخدومی و یا نظیر روابط وزیر و سلطان متبوع نبوده و محمد شاه او را مراد و مرشد خود میدانسته و همیشه میگفت:
    این درد پای مرا حاجی نمیخواهد خوب بشود از برای اینکه زحمت را در دنیا بکشم و در آخرت بهشت بروم، اگر حاجی بخواهد خوب خواهد شد.
    محمدشاه سه سال بعد از آغاز پادشاهی اش تصمیم گرفت حاکم هرات را سرکوب کند. اما انگلیسی‌ها که از تصرف هرات به دست شاه ایران چندان خشنود نبودند،
    انگیلیسها سفیر خود سر جان مک نیل را به تهران فرستادند اما او نتوانست محمدشاه را از تصرف هرات بازدارد و از طرف دولت متبوع خویش به ایران اعلان جنگ داد.
    بعد از اعلان جنگ به ایران، رزم ناوهای آن کشور به تصرف جزیره خارک پرداخته و بعد از فتح این جزیره به بندر بوشهر نزدیک شدند، از طرف دیگر محمدشاه که به یاری روس‌ها دل خوش کرده بود نمی‌دانست که آن‌ها قبلاً با انگلیسی‌ها صلح نموده و متعهد شده‌اند که با ایران کاری نداشته باشند، از این رو محمدشاه ناچار شد دست از محاصرهٔ هرات برداشته و در سال ۱۲۵۴ هجری قمری به تهران بازگشت.
    یکی دیگر از وقایع دوران سلطنت وی قیام سید علی محمد باب در شیراز بود. این گروه در زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار، به طور کلی سرکوب و علی‌محمد باب به دستور میرزا تقی‌خان امیرنظام (امیرکبیر) اعدام شد.
    سرانجام محمد شاه به دلیل بیماری شدید نقرس و عوارض پا درد که شاه را در اواخر عمر بستری کرده قادر به راه رفتن نبود در شب سه شنبه شهریور ۱۲۲۷ در قصر محمدیه در تهران (‌چهارراه قصر یا شهید قدوسی فعلی) فوت نموده و نعش وی به دارالایمان قم منتقل و در آنجا مدفون میگردد....

  • حامد توکلے
  • پشت ساختمون محل کارم یه پارکینگ راهنمایی‌رانندگیه. پنجره‌ی اتاقو که باز می‌کنم، ماشینای قدیمی و جدید می‌بینم، زیر آفتاب تابستون. خاک‌گرفته. یه پژوی نوک‌مدادی، دو ماهه که این‌جاست. صاحبای همه‌ی ماشینا یکی دو روزه می‌آن دنبال داراییشون.
    ولی یه پژوی نوک‌مدادی از جاش تکون نمی‌خوره. امروز ظهر که رفتم نون و تخم‌مرغ بگیرم تا با رییسم نیمرو کنیم، به نگهبان پارکینگ گفتم داداش قضیه‌ی اون پژوئه چیه؟ پرسید کدوم. گفتم نوک‌مدادیه، خیلی وقته این‌جاس، چرا کسی نمی‌آد سراغش؟ گفت آها، اونو یارو گفته نمی‌خوادش. گفتم چطور؟ گفت مثکه رفته بوده سوپر خرید کنه، زنه تو ماشین قلبش ایستاده جابه‌جا مرده، جلوی سوپر یه بیمارستان بوده، بغلش کرده بردتش بیمارستان بهش گفتن زنت رفته، برنمی‌گرده، ماشینشو گذاشت همون‌جا، همون‌جوری که اُریب پارک کرده بود، گفته دیگه نمی‌خوامش، نمی‌آد دنبالش، ماشینه اون‌قدر موند که جرثقیل برداشت آورد این‌جا.
    نگاه کردم پژو رو. انگار چشماش بسته بود. ناراحت بود از این‌که کسی نمی‌آد دنبالش. خواب بود. شاید داشت خواب می‌دید. شاید توی خواب رفته اون دنیا و سراغ زنِ صاحبش رو گرفته و بهش گفته تو که می‌دونستی چه‌قدر عاشقته، چرا توی من مُردی؟ حالا تکلیف من چیه؟ بین این‌همه رفیق موقّت. بین این‌همه آفتاب و تنهایی.
    هیچ‌کی یه‌پژوی نوک‌مدادی با یه خاطره‌ی تلخ نمی‌خواد؟
    سلام بر محمد خودم   
    گفت به مجنون صنمی در دمشق
    کای شده مستغرق دریای عشق
    عشق چه و مرتبه ی عشق چیست؟
    عاشق و معشوق در این پرده کیست؟
    عاشق یکرنگ حقیقت شناس
    گفت: که ای محو امید و هراس
    نیست در این پرده بجز عشق کس
    اول و اخر همه عشق است و بس
    عاشق و معشوق ز یک مصدرند
    شاهد عینیت یکدیگرند
    عشق مجازی به حقیقت قویست
    جذبه صورت کشش معنویست
    آتش عشق از من دیوانه پرس
    کوکبه ی شمع ز پروانه پرس
    عشق به هر سینه که کاوش کند
    خون دل از دیده تراوش کند
    عشق کجا راحت و آسودگی؟
    عشق کجا دامن آلودگی؟
    گر تو در این سلسله آسوده ای
    عاشق آسایش خود بوده ای
    عشق همه سوز و گداز است و بس
    نیستی و عجز و نیاز است و بس
    آتش عشق از تو گدازد تو را
    صاف تر از آیینه سازد تو را
    عشق کز آن مزرع جان روشن است
    یک شررش آتش صد خرمن است
    ما که در این آتش سوزنده ایم
    کشته ی عشق و به او زنده ایم
                                                                                                "جامی"

    مرخصی مراقبت از فرزندم
    =============
    به اداره‌ی محل کارم رفتم تا از مرخصی مراقبت برای دخترم که وقتی به فرزندی گرفتم، هنوز دو ماهش نشده بود، استفاده کنم. گفتند تو که او را نزاییده‌ای که بخواهی از مرخصی زایمان استفاده کنی. قانون مصوب مجلس را بردم و ماده ۲۱ آن را نشان‌ دادم و گفتم دخترم زیر ۳ سال است و مرخصی زایمان به من تعلق می‌گیرد.

    پاسخ‌شان این بود که تصویب قانون یک موضوع است و اجرایی شدنش موضوعی دیگر. باید آیین‌نامه این قانون به ما ابلاغ شود. د

    ر سایت دیوان عدالت اداری و سازمان بازرسی و نهاد ریاست‌جمهوری شکایت کردم. چند بار پیگیری کردم اما پاسخ درست‌درمونی نگرفتم. دیوان عدالت اداری گفت چون دولت مصوبه‌ای ندارد، باید از هیات دولت شکایت کنید و نه اداره‌تان. یک نفر هم از نهاد ریاست‌جمهوری زنگ زد و گفت وقتی تعداد شکایت‌ها زیاد بشود، این شکایت در هیات دولت مطرح می‌شود.

    من هم که بعد از چند ماه مرخصی بدون حقوق دوباره به کارم برگشته بودم، دیگر در خودم توانی برای طی همه‌ی مراحل قبلی و شکایت از هیات دولت نمی‌دیدم و دیگه از خیر مرخصی زایمان گذشتم.

    منبع: وبسایت فرزندخواندگی در ایران

  • قند و نمک 19 ساعت ·
  • فتحعلی شاه قاجار

    خاقان صاحبقران فتحعلیشاه بن حسینقلی خان جانسوز دومین پادشاه قاجار و برادرزاده آقا محمد خان قاجار می باشد، وی در سال 1171 خورشیدی وارد تهران شد و بر تخت سلطنت تکیه میزند.
    شدیدترین و طولانی ترین محاربات خارجی ایران بین ایران و روسیه تزاری در این عصر آغاز شد. اولین نبرد در سال 1177 خ آغاز و پس از ده سال در تاریخ 1188 خ در زمانی که الکساندر اول امپراتور روسیه بود علیرغم رشادت های نیروهای ایرانی منجر به شکست ایران گردیده و عهد نامه گلستان امضاء میگردد،
    حدود 13 سال بعد در پی شکنجه و آزار مسلمانان نواحی قفقاز و نامه روحانیون آنجا به علمای نجف و کربلا و همچنین سیاست موذیانه و بی رحمانه انگلستان در جهت به بازی گرفتن احساسات مردم و برای در تنگنا قرار دادن تزار روسیه، احساسات مذهبی مردم بر انگیخته شده و علیرغم نظرات عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم قائم مقام که جنگ با روسیه را صلاح نمی دانستند و هر دو متهم به روس خواهی شدند، فرمان جنگ در کمال بی میلی و زیر فشار افکار عمومی از سوی شاه صادر میشود و در تابستان 1200 خ جنگ دوم میان ایران و روسیه آغاز میشود.
    متاسفانه این جنگ نیز ثمری برای ایران نداشته و بعد از حدود 1.5 سال و در زمان نیکلای اول منجر به شکست و عقد قرارداد ننگین ترکمانچای در میگردد.
    نامه های عباس میرزا به فتحعلی شاه در پیکار دوم خواندنی است:
    ... اگر در این جنگ به من کمک بکنید، روس ها را برای همیشه از آذربایجان خواهم راند ...
    یا بعد از رشادت های وی و سربازان ایرانی و عدم ارسال مایحتاج لازم
    مینویسد: ...از این همه بی اعتنائی نزدیک است سکته کنم...
    مسئله همداستانی انگلستان و روسیه در مقابل فتوحات ناپلئون دولت انگلستان را به مداخله و میانجیگری در محاربات ایران و روسیه مجبور نمود و از آن میان زیان های جبران ناپذیر به کشور ما وارد آمد.
    مسئله جنگهای ایران و روسیه و توجه شدید دربارهای فرانسه و انگلستان به ایران و رقابت شدید آن دو با یکدیگر برای جلب موافقت شاه و درباریان قاجار، وضعیت سیاسی مبهمی در ایران ایجاد نمود که دربار قاجار را از هر جهت به ارتکاب خبط های مهم سیاسی وا داشت و او را از اتخاذ یک مشی ثابت و رویه روشن که هدف آن اصلاح کشور باشد بازداشت.
    گاسپار دو ویل در مورد فتحعلی شاه قاجار مینویسد:
    ... بخل و خست فتحعلی شاه نا منتهاست...
    لرد کرزن نیز مینویسد:
    ... او خانه نشینی و مال اندوزی را نیک دوست میداشت. افکارش راجع به عظمت مقام خود به پذیرائی سفیر بیگانه با طمطراق فراوان و استعمال جواهرات گرانبها در حین جلوس بر تخت طاووس محدود میشد...
    عباس میرزا پسر فتحعلی شاه و نایب السلطنه وی بر اثر بیماری سل قبل از پدرش در میگذرد و شاه به خاطر حق شناسی از زحمات نایب السلطنه و رشادت های او در جنگ ها و برابر مفاد قرار داد ترکمانچای ( فصل هفتم ) که سلطنت ایران را در اولاد عباس میرزا به رسمیت می شناخت، پسرش را ( محمد شاه غازی ) به ولایتعهدس برگزید و خاطر پسران متعدد خود ( علی الخصوص حسنعلی میرزا و حسینعلی میرزا ) را که جویای تاج و تخت بودند را رنجانید.
    فتحعلی شاه در شهر اصفهان در سال 1209 خورشیدی فوت میکند. مقبره وی هم اکنون در دارالایمان قم و در جوار حضرت معصومه (س) واقع است...

    میگویند روزی که خداوند با موسی سخن گفت موسی عرض کرد: پروردگارا مرا از شر زبان مردم حفظ کن.
    خطاب رسید:
    ای موسی من زبان مردم را درباره ی خودم حفظ نکردم چه رسد به تو....

    منبع: هزار و یک حکایت اخلاقی

    میگویند در زمان ریاست وزرائی سپهبد رزم آرا مردی اصفهانی در خیابان شاه آباد تهران نیاز به مبال پیدا کرده و باصطلاح تنگش میگیرد. هرچه پرس و جو میکند جائی نمی یابد و تنها دو طرف خیابان را مملو از جمعیت مینگرد. پس وسط خیابان شلوارش را پائین کشیده و چنبره میگذارد.
    مردم جمع شده و عکاسی نیز که همان دور و بر بوده سررسیده و عکسی برداشته و موضوع آن وسیله تفریح میشود. از مرد میپرسند که وسط شهر؟ وسط خیابان چرا؟
    میگوید مگر جائی بوده که من در اینجا قضای حاجت کرده ام؟ و دیگر اینکه دیدم در شهری به این بزرگی که جائی برای قضای حاجت فراهم نشده باید رید و خود شما هم اگر بودی همین کار را میکردی...
    اگرچه سر و صدای موضوع را در نیاورده و زیرسبیلی رد کردند اما چندان شد که برای احداث توالت عمومی از آن اصفهانی الهام گرفته و دقیقا همان نقطه یعنی وسط خیابان مستراح ساختند و برایش دو راهرو زنانه و مردانه در جهت مخالف همدیگر احداث نموده و برای هم کدامش متصدی گماردند....

    منبع: تهران در قرن سیزدهم

    یک نفر کارکن چهارده نفر بخور....

    طبق احصائیه ( آمار) سال 1262 خورشیدی تعداد افراد کار بکن و مفید و خرج بیار 12 درصد و افراد غیر مفید و سربار 88 درصد معلوم شده بود. واقعیت هم همان بود که نوشته بودند تازه اگر کارآمدهایشان را هم بحساب آوریم کارهائی که انجام میدادند عمدتا از این قرار بود: لبوفروشی، آب زرشکی، گردو فروشی، سقائی، بساطی، معرکه گیری، پرده خوانی، روضه خوانی، مداحی، قبرکنی ، مرده شوئی، قمارخانه داری، شیره خانه داری، فالگیری، دعا نویسی، دلاکی، تونتابی، چارواداری( گوسفند چرانی)، حمالی، دلالی، آب حوض کشی، هیزم شکنی، دوره گردی، شاطری، سورچی گری، قهوه چی، خرس رقصانی و از این میان نیمی هم به شغلهای شریفی چون راهزنی و ولگردی و باج گیری و گدائی و مفت بری و شرخری و قلندری و درویشی مفتخر باشند.
    متخصصین هم آنهائی که دسته آفتابه ای لحیم کرده یا چاک قبائی را بهم آورده دوخته یا نعل اسب و الاغی ساخته و چهارپایه و کرسی درست کنند و بقیه نیز بقال و چقال و عطار و بزاز و رزاز و حلاج و سراج و کفاش و پینه دوز و امثال آن که سر هم را تراشیده و کار راه اندازی کنند و تنها کار کنشان کشاورزی و کشاورز آنهم به طریق ابتدائی یعنی با گاو آهن و بیل و اینکه هزار نفر باید کار یک تراکتور را بکنند.
    اما هر کاسب و هر مرد خانه باید جورکش تا چهارده نفر بیکاره و سربار را بکشد. طرف پدر شده بود محکوم شده بود و باید همه متعلقات از فرزند و عروس و داماد و نوه را نان بدهد.
    دختر حق داشت شب و روز تا هر وقت که دلش بخواهد با شوهر و بچه هایش بر سر سفره پدر بنشیند و داماد نیز توقع داشت چون دختر از آن خانواده گرفته تمام مخارجش را پدر زن بدبخت عهده دار شود و بهترین پذیرائی را ببیند و پسر نیز که بقول معروف حدش به شارع بوده با زن و فرزندان بر سر سفره پدر بنشیند و زیادتر از همه عزت و نوازش ببیند. سفره که گسترده میشد گاهی تمام دور سفره را خورنده در بر میگرفت و جا کم آمده و باید سفره دیگری کنار آن بگسترند. که اگر بر خلاف آن رفتار میشد پدر خانواده به نان کوری و چشم تنگی و کنسی و خساست متهم میگشت.
    این وضعیت ادامه داشت تا اینکه رضاشاه بر سر کار آمد و اقدامات وی شروع شد اقداماتی از قبیل خیابان کشی و احداث خیابانهای جدید و میدان سازی و تعویض رو کار ساختمانها و دکاکین و تجدید رنگ و نقاشی در و پیکر مغازه ها و دستور میز و صندلی ساختن برای اماکن عمومی و سنگفرش خیابانها و جاده کشی و راه سازی و احداث خط آهن سراسری و ساختن مهمانخانه و هتلها و کارخانه ها و ایجاد ساختمانهای جدید دولتی و سرباز خانه و پست های دیده بانی در مرزها و ژاندارمری و شهربانی و غیره که نه تنها بیکاره ها با کار شدند بلکه چندان کسر کارگر بوجود آمد که آژانها و امنیه ها از سحر به بعد هر صبح دور کوچه ها براه افتاده و هرکس پا از خانه بیرون میگذاشت دستگیرش نموده به طرف کار مبردند،
    اگر چه طرف کاسب یا کارگر دیگران بوده باشد و تا میخواست ثابت کند لااقل چند روزی طول میکشید و به کاری مجبور شده بود و تا آنجا که از ممالک همجوار نیز کارگر آوردند....

    منبع: تهران در قرن سیزدهم جلد اول

    سوفی و هانس شل نماد مقاومت مردم آلمان

    روزگاری که نام هیتلر لرزه براندام خودی و بیگانه میانداخت دو خواهر و برادر به نام های هانس و سوفی شل به همراهی چند تن از دوستانشان اقدام به تکثیر اعلامیه هایی علیه حکومت نازی کردند. آنها اسم گروهشان را رُز سفید گذاشتند.
    سوفی فارغ التحصیل رشته پرستاری بود و برادرش دانشجوی دانشگاه در برلین. ماجرا مربوط به سال 1943 در شهر مونیخ است.
    آنها اعلامیه ها را به مخالفان پست می کردند اما یک روز هانس تصمیم گرفت آنها در کف سالنهای دانشگاه بگذارد.
    آنها ۱۰۰۰ اعلامیه به همراه داشتند که روی آنها جملاتی علیه رژیم نازی و جنایتکاران آن نوشته بود.
    هنگامی که سوفی در یکی از سالن‌های دانشگاه دسته‌ای از این اعلامیه ها را از روی نرده‌های طبقه بالا به محوطه پایین‌ انداخت، آنها شناسایی و دستگیر شدند.
    "گشتاپو" (پلیس مخفی آلمان نازی) بازجویی از سوفی و هانس شل را بر عهده گرفت. این خواهر و برادر تلاش کردند تمام تقصیر را به تنهایی به عهده بگیرند اما مدارک زیادی علیه آنان وجود داشت. ۲۲ فوریه ۱۹۴۳ "دادگاه خلق" سه حکم اعدام برای هانس و سوفی شل و کریستف پروپست صادر کرد. این احکام همان روز اجرا شدند.
    "زنده باد آزادی" آخرین عبارتی بود که از دهان هانس شل خارج شد.
    امروز کمتر شهر متوسط یا بزرگی در آلمان وجود دارد که در آن مدرسه‌ای به نام این خواهر و برادر نامگذاری نشده باشد. جایزه "خواهر و برادر شل" نیز یکی از مهم‌ترین جوایز ادبی این کشور است.
    برای کودکان و دانش‌آموزان آلمانی داستان زندگی اعضا و فعالیت‌های سیاسی "رز سفید" از جذابیت فراوانی برخوردار است...

    منبع: دو ویچه وله فارسی

  • محسن باقرلو
  • این کارگرهای ساختمانی که صُب روزهای تعطیل حمام رفته و با موهای خیس و براق ، با لبخند و لباس تمیز از سوپرمارکت برمیگردند ، کیسهء نایلونی دوغ و تخم مرغ و سوسیس در یک دست و نان تازه در دست دیگر ... حالشان خریدنی ست ... خدا حفظشان کند ... خدا قوت عزیز ...
    سلام بچه ها
    من یک دخترم از تهران،خواستم بدونم الانم هنوز مثل قدیم خانواده ها برای ازدواج بچه هاشون میرن از در و همسایه ها تحقیق کنن؟
     آخه پسری که چند وقتیه باهاش آشنا شدم قراره چند وقت دیگه بیاد خواستگاری ولی ما تو آپارتمان زندگی میکنیم و با یکی دو تا از همسایه هامون سر مسائل ساختمون اختلاف داریم و رابطمون زیاد خوب نیست ولی من خودم واقعا هیچ مشکل اخلاقی ندارم ولی همش میترسم یه وقت خوانواده ی خواستگارم بیان تحقیق این همسایه هام از رو لجبازی الکی یه چیزی بگن.
    سلام  بر ادمین شهر خوبان
    یه سوال از شما:
    با سرمایه حدودی 20 میلیون چه کاری رو پیشنهاد میدین؟
    مغازه از خودمه(حدودا 15 متری) دقیقا توی خیابون اصلی نیست ولی 10-15 متر با خیابون اصلی پر تردد فاصله داره
    ممنون
    سلام آقای ساعدی
    دوستان من دختری هستم ۱۶ ساله یک خواستگار ۲۷ ساله دارم که خیلی پیله شده تقریبا۵ ماهه داره میاد و اول با مختلفت والدینم روبه رو شد و حالا بازم اومده و مامان بابام دیدن این خیلی پیله شده تقریبا راضی شدن و چون از همه لحاظ اوکی بود تصمیمو گذاشتن به عهده خودم ...
    تقریبا یک هفتس که دارم فکر میکنم و به این نتیجه میرسم که خیلی برام زوده اینم بهم پیام داده تو رو خدا رد نکن و هرکاری بگی میکنم و خوشبختت میکنم و اگه ردم کنی به تصمیمت احترام میذارم ولی نابود میشم ایشون از فامیل هستن و میگن که عاشقم شدن من اصلا علاقه ای ندارم بهشون اما خیلیا میگن علاقه بعداز ازدواج بوجود میاد .. کلا گیجم و نمیدونم چه تصمیمی بگیرم ایشونم ازهمه لحاظ اوکی هستن یعنی هم کار هم قیافه نه اهل دود و .... و میگن هرکاری بگه میکنه تا خوشبختم کنه .. دختر تو فامیل زیاده ولی نمیدونم چرا از همه این مورد منو انتخاب کرده ... دوستان خواهش میکنم کمکم کنید واقعانمیدونم چه تصمیمی بگیرم و از یه طرف عذاب وجدان دارم چون داره التماس میکنه و میگه من اینهمه برات تلاش کردم نصفشم برا کسه دیگه ای نکردم ...
    بهشم میگم سنم کمه میگه هرچقد بخای واست صبر میکنم کمکم کنین دوستان تصمیم درست بگیرم ممنون ..
    کسایی که مادر یا پدرشون به رحمت خدا رفته مواقعی که دلتون خیییییییییلی تنگ میشه براشون چیکار میکنید که آروم شید؟
     من مادرم رو از دست دادم ولی بعضی مواقع دیگه خیلی از لحاظ روحی بهم فشار میاد حس میکنم دارم له میشم. ممنون از راهنماییتون.
    سلام دوستان...من مشکل مالی شدیدی برام پیش اومده چاره ایی نمونده برام جز فروش کلیه/کلیه ام سالمه تازه آزمایش دادم و اُ مثبت هستش/میخواستم بدونم کسی میدونه چقد میخرن؟ و با یه کلیه زندگی کردن خیلی سخت میشه؟ تهران هم نیستم /ممنونم از راهنماییتون
  • محسن باقرلو
  • مامان من فوق تخصص عیادت از مریض دارد!
    هر جای دنیا ! کسی بیمارستان بستری شود اولین فرصت چادرش را سرش میکند و تنهایی با مترو و تاکسی و اتوبوس توو گرما و سرما آن سر تهران هم که باشد خودش را به ساعت ملاقات میرساند ، فرقی نمی کند مریض فامیل خیلی دور باشد ، هم دهاتی باشد ، همسایه باشد یا هرچی ... از این عیادت ها خاطره های زیادی هم دارد ...
    تعریف میکرد مریض تخت بغلی یکی از بستگان ، خانم جوان و بسیار زیبایی بوده شبیه مجسمهء الهه های یونان ، در نهایت زیبایی و بلندبالایی اما صورتش رنگ نداشته ، میگفت زرد نبود ، سفید هم نبود ، اصلن انگار بیرنگ بود ، مث این ماهی های شیشه ای که آنطرفشان پیداست ... سرطان داشته ... از همان فامیلمان شنیده بود که همسر بانوی جوان دو ماه پیش زن گرفته و از همان موقع دیگر به عیادتش نیامده ...
    هفتهء بعد که مامان دوباره رفته بود ملاقات ، تخت زن بیرنگ خالی بوده ، پرکشیده بود ...
    وختی مامان با بغض این را تعریف کرد من به آن مرد فک کردم ، به اینکه خودش را چه ارزان فروخته ، فقط به قیمت دو ماه و یک هفته ...
    با عرض سلام
    در طول سالها همیشه در این منطقه بهترین وبلاگ نویسان مورد ازار و اذیت بوده اند. هروقت وبلاگی با اقبال عمومی مواجه شد اغاز مشکلات بود. وبلاگ اقای صدیق با خودسانسور مواجه شد وبلاگ اقای بیات از  زاویه بعد از بارها فیلتر شدن حک شد و ادمین فرهیخته رادیو ساوه که بعد از تفتیش منزل روانه بازداشتگاهها شدند و اطلاع دقیقی از سرنوشت ایشان نیست. گویی امروز نوبت به شهر خوبان رسیده.وقتی اقای ساعدی اعلام کردند نظرات مخاطبان را بدون سانسور به نمایش میگذارند عده ای بعد از فحاشی و توهین به ایشان این روال معمول را راهگشا نیافتند و حالا سعی دارند با کپی کردن نظرات سایتها و منابع دیگر جو وبلاگ شهر خوبان را تخریب کنند و به ناکجا بکشانند تا خدایی ناکرده در این وبلاگ بحثی از مسایل منطقه بین کاربران درنگیرد. گویی این عده هرروز روش های جدیدتری برای جلوگیری از کار وبلاگها کشف میکنند.
    ای کاش این عزیزان بجای کشف چنین روشهای مبتذلی کمی تمرین پاسخگویی به مردم مظلوم و موکلانشان را میکرند. ای کاش بجای قربانی کردن ششصد گوسفند در روستاها در زمان انتخابات نفس عماره را قربانی میکردند و ای کاش بجای پرداخت دستمزد به فلان شخص برای زیر نظر گرفتن فضای مجازی و نظارت به مطالبی که به ذایقه شان خوش نمیاید یکبار جوابگوی افکار عمومی بودند. جای تعجب نیست عزیزی که قبل از انتخابات تا این حد هوشمندانه عمل میکند که تک تک مدیران رده بالای شهرستان را از دم تیغ بگذراند برای فضای مجازی هم برنامه داشته باشد و همین عزیز جزو معدود نمایندگانی است که وبسایت شخصی ایجاد کرده اگرچه شخص دیگری اداره ان را بر عهده دارد.
    گلایه من از تک تک مسوولین زرندیه و ساوه به خصوص اقایان کردی و بهاروند است. نه بخاطر وضعیت وخیم نویسندگان و خبرنگاران و نه بخاطر وبلاگ نویس بیگناهی که مورد انواع توهین ها قرار گرفت بلکه به عنوان یک شهروند سوال من از مسوولین شهرستان این است که چرا بجای انجام وظیفه مثل طفلان بازی میکنند. معنی این تودیع و معارفه های پی در پی پیش از انتخابات چیست؟ چرا همه مسولین بازیچه و غلام حلقه به گوش یک فرد میشوند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    در پاسخ یه اقای همایون:
    تنوع طلبی تو وجود همه هست، نه فقط مردا، اما چیزی که باعث میشه ادم تصمیم بگیره به یه نفر متعهد بشه داشتن ثبات نسبیه و یه ارامش داعمی، بنا بر این ادم چشمش رو رو تنوع طلبی میبنده و متعهد میکنه خودشو به یک نفر،که این قشنگه،با کسی زندگی رو شروع کردن و در کنارش پیر شدن،تا کی بخوای با اینو اون و ان باشی،تهش میبینی کسی رو نداری که درکت کنه کامل،کسی که تو همه شرایطی پیشت بوده،یکی برای تو،تو برای یکی.
    والسلام
    سلام 34 سالمه متاهلم واززندگیم باهمسرم کاملا راضی ام مشکلم پدرومادرم هستندکه متاسفانه همه چیزوهمه کس اولویتشون هستندبغیراز فرزندانشون فکرنکنیداین دردکمیه که بدونی مادرت حتی جزئی ترین نیازهای خواهرزاده ها وبرادرزاده هاش رو برآورده میکنه ولی براش مهم نیست دلت براش تنگ شده یانه درواقع اصلا براش مهم نیست تو خونه اش چی میگذره یاپدرم بعد ازاینکه خواهروبرادراش سهم ارث پدریش رو بالاکشیدن اصلا به روی مبارک نیاوردن وکلید ویلای شمالش رو ازش می گیرن به مادرم وماهم سلام نمیکنن ولی کی جرات داره اینا رو به زبون بیاره اینها مثالهای کوچکی بودکه مساله اصلی یعنی بی توجهی اونها رو درک کنیدوگرنه مثال زیاده ووقت من و شما کم نمیدونم اینهمه نفرت ازوالدینم داره نابودم میکنه آدم نفرت ورزیدن نیستم ولی میبینم پدرومادرم زنده ان جوون وسر حالن ولی همه توجه ووقت وانرژی وپولشون مال خانواده هاشونه ومرده وزنده سه تا بچه شون براشون مهم نیست شما جای من بودیدبرای تخلیه روحی چه می کردید؟
    سلام دختری 28 ساله هستم،حدود 9 سال پیش با پدرم و نامادریم و مادربزرگم تصادف سختی داشتیم که اونا فوت کردن و من هم از ناحیه نخاع دچار مشکل شدم و متاسفانه دیگه نتونستم راه برم،مادرم فوت کردن 20 سال پیش.
    برادر من 10 سال بزرگتر از منه و من نمیدونم با چه هدفی پدر من خونه یی که توش مینشستیم رو به اسم برادرم کرده بود.
    پدرم شغل ازاد داشت و بعد از فوتش برادرم همه کاره شد مغازه رو تو دست گرفت و وضعیتش خوب شد به طوری که الان تونسته همون مغازه رو بخره. همون موقع هم که تصادف کردیم ایشون زن داشتن و من کل دورانی که بستری بودم و بعد از اون که مدت ها نیاز به پرستاری داشتم عمم ازم نگه داری میکرد و دیگه این آقا هیچ.یک سال و نیم با عمم بودم بعد به چشم مردم مجبور شد منو بیاره پیش خودش،.تو این مدت اگه شما بگید آب خوش از گلوی من پایین رفته به روح پدر مادرم نه.اینقد که این زن برادرم منو آزار میده،من دو سه سال خیلی داغون بودم اون مدت چون نتونسته بودم با وضعم کنار بیام بعد هم که تا حددی کنار اومدم زندگیم جهنم شد.،برادرم و زن برادرم منو آزار میدادن به طوری که بارها از برادرم کتک خوردم.من همیشه غذا درست میکردم با همون وضعیتم،لباساشونو میشستم برادرزاده هامو نگه میداشتم که اونا برن بیرون حتی گاهی مسافرت و بچه ها رو پیش من میذاشتن.خودم گلدوزی میکنم،قلاب بافی میکنم،خیاطی میکنم،و تا حالا خرجی ازشون نگرفتم،حتس پول ویلچری که عمم برام خریده بود رو با درامد خودم پس دادم، منظورم اینه که از لحاظ درامد مستقل بودم.
    بیرون هم نمیتونم زیاد برم. یک بار هم که دلم گرفته بود رفتم دم در زن برادرم واسم داستان درست کرد که من با پسر همسایه دوستم و باز کتک و...اونم با این وضعیتم...
    خسته شدم برادرم انگار بویی از انسانیت نبرده متاسفانه کسی تو زندگیمون دخالت نمیکنه اون عمم هم که تنها امیدم بود رو دو ساله از دست دادم.زن داداشم همش دعوا میکنه که من از زندگیم خیری ندیدم و این دختر مزاحمه.نمیدونم شاید حق داره اما حدودا یه ماهه قهر کرده با داداشم و رفته خونه باباش،گفته هر وقت من برم میاد خونه.
    داداشم هم با من هر روز دعوا میکنه و فحشم میده.بهش گفتم که حیاط به این بزرگی تو حیاط پشتی یه اتاق واسم درست کن،من برم اونجا دیگه هیچوقت چشم زنت بهم نیفته به من میگه من هزینه اضافی ندارم براات از این کارا بکنم.من سالمم فقط پام اینجوره از پس خودم بر میام.دلم میخواد زندگی کنم مث همه آدما.بعد من همچین حقی ازم گرفته شده.الان حتما میگید من آدم ضعیفی هستم اما دلم میخواد خودمو بکشم،از طرفی از پدرم نمیگذرم که این خونه رو به نام برادر نامردم کرد،اصلا هر بار هم نفرین میکنم واسه جفتشون اتفاقای بهتری می افته،احساس میکنم سر بارم و دیگه واقعا کم آوردم.چیکار کنم اخه.دلم میخواد یه اتاق بسازم واسه خودم،اخه خونه به اون بزرگی چرا واسه من جا نباشه،. خیلی تو منگنه هستم،امروز هم برادرم کلی دادو بیداد کرد و چرخمو شکست،گوشیمو که با درآمد خودم خریدم رو زد به دیوار، دیگه طاقتم سر اومده از آزار اذیتاشون،جایی ندارم برم،درامدمم اونقدر نیست که بتونم مستقل شم الانم که چرخمو شکسته.دلم میخواد بمیرم. تو رو خدا بگید چیکار کنم.یعنی من به خاطر برادرم باید بگذرم از کمترین حقم؟؟؟
    نمیدونم چرا اینقدر با من بدرفتاری میکنه و منو آزار میده،تابع زنشه و حتی این اواخر حدودا دو ماه پیش شاگرد مغازش اومده بود وسایل بیاره برای زن داداشم من تو حیاط بودم بهم گفت ناراحت نشی اما داداشت گفته بیست میلیون بهت میدم بیا خواهرمو به عنوان زن دوم بگیر ببر خونتون،فقط اونجا باشه کلفتی زنتو بکنه. خیلی دلم شکست.به خدا من آدم بدی نیستم هر چی گفتن گوش کردم اما الان زندگیم برام جهنم شده.
    بمیرم بهتر نیست؟

    آقا محمدخان قاجار

    پسر محمد حسن خان قاجار، پایه گذار سلسله قاجاریه در نوروز سال ۱۱۶۱ خورشیدی تاجگذاری می نماید. وی شب هنگام نوروز ۱۱۷۶ توسط 3 نفر از همراهان نزدیک خود در پناه آباد قره باغ (شوشه) کشته میشود، جسد وی در نجف اشرف مدفون است.
    آقا محمد خان با همیاری برادرش حسینقلی خان جهانسوز پس از درگذشت پدرشان دست به جنگ‌های پارتیزانی میزدند تا آن که خراج استرآباد را سرقت کردند.
    همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریمخان زند و او شد که در نهایت دستگیر و به تهران برده شد. کریم خان همین که فهمید او دیگر خواجه‌ است امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد.
    بهترین شرحی که راجع به صفات و عادات شخصی و سیاست آقا محمد خان در کتب تاریخی ذکر شده، شرحی است که در تاریخ ایران نوشته سرجان ملکم آمده:
    ... اندامی ضعیف داشت چنانکه از دور مانند پسری 14 ساله به نظر می آمد چهره بی موی پر چینش چون زنان سالخورده مینمود. صورتش اگرچه در هیچ وقت از دیدن نیکو نبود در هنگام غضب حالتی مهیب مییافت و هم بدین سبب خود نمیخواست کسی بر صورت وی نگاه کند، احیانا او را غشی نیز هر از چندگاهی عارض می شده است و تا یکی دو ساعت از هوش و حواس عاری میماند …… بالجمله طبیعتی منتقم داشت و حب جاه و مال بر مزاجش غالب و رسوخش در مزاج دیگران به غایت بود. با اهل شریعت با احترام و رافت زیستی، خود نیز علی الظاهر مقدس بود همیشه نماز بر وقت کردی و هر نیمه شب را، اگر چه در عرض روز زحمات بسیار کشیده بود، برخاستی و به عبادت پرداختی.
    در عقوبت خطا کاران و سیاست مفسدان بر کسی ابقاء نکردی. سلوک وی با سپاه بهتر از سایر طبقات رعایا بود.
    میتوان گفت آغا محمد خان در لشکر زندگی میکرد و در جمیع اوقات معلوم بود که اعتنائی به تجمل و احتشام سلطنت ندارد به جز در اعیاد و اوقات مرسومه همیشه لباس ساده و بی تکلف میپوشید.
    ولی با اینکه خصائل سنیه و رذایل دنیه در نهاد وی جمع بود در عهد سلطنت وی ایران آرام و پادشاهی در خانواده وی قوام یافت. از میان صفات اخلاقی که به آغا محمد خان نسبت داده شده آنچه مسلم است بیرحمی و سخت کشی و قساوت قلب اوست که در تمام دوره زمامداری اساس اقدامات و مشی سیاسی وی بوده و به سبب همین خشونت طبع و خونسردی و بیرحمی به ایجاد حکومت واحد در کشور و استقرار سلطنت قاجاریه در خاندان قاجار موفق گردید.
    وی در کارنامه خود فتح خراسان در سال ۱۱۶۹ خورشیدی که بقایی سلطنت نادر توسط شاهرخ را در خود داشت و همچنین محاربات قفقازیه را دارد.
    او بسیار کتابخوان بود و حتی شب آخر عمرش نیز این عادت را ترک نکرد. دشمنانش خواجگی و بیکاری اش را دلیل کتابخوانی اش می‌دانستند، ولی او حتی در جنگ‌ها نیز کتابخانه شخصی اش را با خود حمل می‌کرد. همچنین سال‌ها به تحصیل فلسفه نزد شیخ علی تجریشی پرداخت. وی به زبانهای فارسی، ترکی، عربی و روسی مسلط بود...

  • یاسر توکلیان
  • سلام بر مرد خوب شهر خوبان.
    در دنیای مجازی آنقدر پوشش خبری فشرده و متراکم است و افکاری این اخبار را چیندمان می کنند که همه ی ما در این بمباران خبری گیج و موجی شده ایم.گاهی برای رها شدن فقط نمی خوانم و نمی بینم.در این ایام روزه داری اطلاعاتی و خبری,آزرده از شهر و شهرداری به شهرخوبان می رسم.«شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند».الحمدلله.

    در میان این همه عناوین داغ خبری چه دقت و نکته سنجی جالبی در این شهر خوبان هست.مطالبی که گفتنش زبان را می سوزاند و نهفتنش مغز استخوان را.

    این که قاتل و متجاوز به عنف در واپسین لحظات پیام اخلاقی میدهد و سفارش به رعایت حجاب دارد خود نکته ی تامل برانگیزی است.بیایید کمی در این گفته دقیق شویم و برای خودمان معنایش کنیم.گذشته از امر به معروفی که این حضرت قدیس فرموده اند در کلام ایشان این مطلب مستتر است که تجاوز از ناحیه ی مردان همیشه وجود دارد و این یک واقعیت و یک حتمیت اجتماعی است.(دقیقا مثل زلزله یا بلایای آسمانی).اما خانم ها در قبال این واقعیت تلخ و در جهت پیشگیری از این واقعیت می تواند حجاب خودشان را حفظ کنند تا به آنها تجاوز نشود.بازهم اگر بیشتر معنی کنیم یعنی اینکه تحریک شدن و تجاوز احتمالی در نتیجه ی رعایت نکردن حجاب است و تلویحا حق تحریک شدن و تجاوز به مرد داده شده.آیا فلسفه ی حجاب تنها برای مورد تجاوز قرار نگرقتن است؟بهتر نیست به سفارشات دینی و مذهبی خودمان از زاویه ی کامل تری نگاه کنیم؟آیا این نوع نگاه به زن خرد کردن ارزش معنوی و انسانی زن نیست؟و سوال آخر آیا این نگاه اسلامی است؟

    ادامه دارد...
    پاسخ:
    جناب توکلیان سلام   اینکه از دقت نظرت ممنونم  از عادات دیرینه ای که دارم  بردن نام منبع است که درآخر هر نوشتاری می آورم .می آورم نه از ترس پاسخگویی می آورم که اگر برای  نکته سنجی چون جنابتان سوال شد که آی مرد پا به سن گذاشته این چه حرفی است بدانید که حرف را پایگاهی  ثبت کرده با نام نشان و خدادنفرخواننده  نه به راست وابسته است و نه به چپ پارسینه را عرض می کنم واز چنین اتهامی مبراست اگر چه همه از یکجا خبر می آورند پس به زعم جنابتان متهمم که از بین خروارها خبر ریز ودرشت چرا چنین خبری گزینش شده که جواب خیلی ساده است یکم خواندن اخرین حرفهای یک اعدامی که برای مهم بود .برایم مهم بودبفهمم مردانی که تا خرخره در لجنزار اعمال خود فرو رفته اند حرف آخر شان چیست . مردانی که در چرک وعفونت کردارخودند چه برای پایان زندگی  دارند جناب توکلیان امار میگوید از بین زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند بیشترینشان از بین کسانی است که خود را در آرایش غلیظ غرق کرده اند  و قیدی برای نگهداشتن روسری خود ندارند  آمار می گوید مجرمین با دیدن آرایشهای غلیظ و بد حجابی همیشه به اولی فکر کرده اند و در این زمینه داریم مجرمی را که اقرار کرده بود من فکر می کردم با این وضعیت ظاهری اهلش است و نمی خواهد با من کنار بیاید . واین شده بودکه  یکی  متجاوز ,ومنتظر حکم  آن دیگری آبرو به داد داده .جناب توکلیان من به کشور عراق و عربستان سفر کرده ام انهم به بلاد صد درصد زیارتی و تحت نظر آمران به معروف ولی شنیده ام که در برخ کشورها بین زنان پاک و فلان کاره ها تفاوتهایی است .که آنهم در همین نوع آراستن سر و صورت موی خلاصه می شود قبلا از تمام خانمهای مرورگر شهر خوبان با تمام وجود پوزش می طلبم  .این است که میشود انگشت اتهام رابه سوی برخی دخترکان و زنان پاکدامن وعفیفه که کمتر در قید حجابندو خود را  بد می آرایند و دوم اینکه معدومان بدان اشارت نمودند وجود خانه های فساد است  کمی از حرفهایش را بخوانیم ( از همه مهم تر خانواده ها هستند که باید کنترل مناسبی در وضعیت ظاهری، نوع پوشش و همچنین رفت و آمدهای فرزندان خود داشته باشند. از سوی دیگر هم مسئولان باید در برخورد و جمع آوری لانه های فساد جدی تر عمل کنند چرا که بدبختی ما نیز از وقتی شروع شد که پایمان به این خانه های فساد باز شد. مبارزه جدی با زنان خیابانی و فساد باید در اولویت هر کاری قرار بگیرد چرا که وقتی فردی در منجلاب فساد افتاد دیگر از هیچ جرمی روی گردان نیست و ما هم به جایی رسیدیم که هیچ چیز جلودارمان نبود.)   ای کاش به میزان معلومات اجتماعی معدومان اشاره می کردند  چنین حرفهایی باید از دهان آدمی با شعور اجتماعی متوسط خارج شده و یا حرفه ای گری نویسنده  مطلب چاشنی کار شده باشد . دقت بفرمایید  معدومان تفاوتی بین عفیفه بودن مقتولین با زنان خیابانی ندیده بودند و این اتهام اصلی است نه بی حجابی  . دونفر از جوانان کشور به دار مجازات آویخته شدن که می توانستند چون ادمهای دیگر نانی به کف آرند و با غفلت یا بی غفلت بخورند و از دیگر سوی چند زن و دخترکه جان  مال و ناموسشان به غارت رفته و به خاک وخون کشیده شده اند و همه اینها دست به دست هم داد تا این خبر را با کمال تاسف و تاثر و اشک بر صفحه اصلی شهر خوبان قرار دهم  و جز این بهانه ای نبود  شهر خوبانی با مدیرکی خسته  و با چنگک سئوالهای فراوان تایید نشده  رو بروست ....  امشبم نیز به پاسخی به شما و واقای همایون صبح شد ممنون از حضورت و با امید به اینکه تند نویسی ما که حتم با غلطهای املایی و انشایی توامان بوده بر من ببخشایید   لطفا به ما بیشتر سر بزن و راهنمایت را از من دریغ مدار .باشد تا رستگار شویم خدا حفظ کند
    سلام دوستان عزیز
    من خانمی هستم ٣٠ ساله که به علت ازدواج به مدت سه ساله که از ایران مهاجرت کردم در ایران شرایط کاری خیلی خوبی داشتم چون هم استاد دانشگاه بودم هم اینکه مدیر چندین پروژه تحقیقاتی.
    ولی متاسفانه توی این سه سال کلا نتونستم کاری باب میلم پیدا کنم و کلا خونه نشین شدم مثل یک خانم خانه دار.
    دیگه به حدی از این زندگی خسته شدم که الان دیگه واقعا تصمیم گرفتم برگردم ولی یک تردیدی دارم که ممکنه برگردم و باز هم پشیمون بشم . ببخشید دیگه قدرت تفکرم از کار افتاده دیگه و همش فکر میکنم توی تصمیمم خیلی اشتباه کردم.
    شوهرم میگه هرجا که فکر میکنی تو میخوای زندگی کنی من هم مشکلی ندارم. میخوام نظرتونو بدونم هم کسانیکه مشکل من رو دارند یا داشتند که به ایران برگشتند آیا واقعا راضی هستند یا پشیمانند؟؟؟؟
    با احترام از تک تک عزیزان شهر خوبان
  • امیرمحسن خان زاده
  • سلام .وقتتون بخیر ....نامزدم واسه فرم استخدام واسه یکی از قسمت های بیمارستان پر کرده ( رشته اش یکی از شاخه های پیراپزشکی بوده ) حالا باهاش تماس گرفتن که دوشنبه مراجعه کنه واسه مصاحبه...میخاستم بپرسم داخل این مصاحبه چه چیزای میپرسن ...باید چطوره بره .... بعد اینم بگم که تازه فارغ التحصیل شده ....و هنوز طرحش را نرفته ...میخاد قبل از طرح یک مدت داخل بیمارستان کار کنه...لطفا اگر تجربه ای دارین ..در مورد مصاحبه ..بگین ..ممنون میشم
    وارسی روحیه دانشجویان ترم اول دانشگاهها و مراکز آموزش عالی نشان می دهد آزمون سراسری بیش از آنکه در ارتقای نظام آموزشی نقشی بر عهده داشته باشد ماشین تولید افسرده گی و بی انگیزه گی در نسل جوان است و این ماشین کارکرد دیگری هم دارد، ایجاد فضای مناسب برای موسئسات کمک آموزی و مدارس غیر انتفاعی که با بهره گیری از شبح کنکور به ثروتهای باد آورده برسند .
    آنها کمک می کنند تا دانشجویان وارد دانشگاه شوند ، مدارج علمی را طی کنند و با گرفتن کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکتری به خیل تحصیل کرده های بیکار بپیوندند که با دستمزد حداقلی حاضرند به هر شغلی تن دهند که اصلا نیاز به مدرک تحصیلی ندارد
    سالی هزار فارغ التحصل در رشته های هنری به بازار کار اضافه می شوند بدون آنکه در سالهای اخیر امکانات سخت افزاری و نرم افزاری برای جذب ذره یی افزایش یافته باشد ، حتی به دلیل فرسوده گی امکانات موجود روز به روز فرصت کمتری در اختیار هنرمندان حرفه یی قرار می گیرد ، چه برسد به جذب هنرمندان جوان.
    در این شرایط هیچکس از خود نمی پرسد نظام آموزشی اینهمه سرمایه ملی و وقت و انرژی خانواده های ایرانی را برای کدام هدف طرح ریزی شده بر باد می دهد . جز آنکه یک عده سوداگر را به ثروتهای باد آورده برساند
    تعداد پزشکان عمومی بیکار برای نظام درمانی کشور یک معضل جدی شده است ، پزشکانی که برای ورود به دانشگاه کلی رنج درس خواندن را تحمل کرده اند ، چه کسی جوابگوی این پزشکان بیکار است.
    به نظر می رسد کلیت دولت هیچ مسئولیتی برای تحصیل کرده ها ندارد و این بی مسئولیتی زمانی بیشتر حاد می شود که در چند دهه اخیر هیچ دولتی نتوانست بین بازار کار ، بین صنعت و دانشگاها پیوند ارگانیکی برقرار کنند و اصلا آموزش و پرورش و آموزش عالی به صورت انتزاعی مشغول تربیت است بدون آنکه توجهی به نیازهای شغلی جامعه داشته باشد و این امر کلیت نظام آموزشی را تبدیل به امر مهمل کرده است و گویی با یک مضحکه روبروییم.
    متاسفانه باندهای مافیایی ثروت با تدبیر و نفوذ در مراکز تصمیم گیری مدتهاست تغییر ساختاری در نظام آموزشی را از دستور کار خارج کرده اند و حتی کسی به اصلاحات سطحی هم نمی اندیشد.
    اگر نفوذ این افراد و قدرت تاثیر گذاری شان نبود با انحلال کلیت نظام آموزشی دستخوش تحول می شد.
    تنها تعداد محدودی دانشگاه امروز برای ورود رقابت جاذبه دارند و اگر کار جذب دانشجو را به خود آنها سپرده می شد بسیاری از خانواده ها از زیر فشار آزمون در می آمدند و به راحتی می توانستند جذب مراکزی می شدند که در حال حاضر قدرت جذب کافی برای صندلی های خالی شان را ندارند و برای آن عده محدود هم رقابت تخصصی تر می شد و استعداد های واقعی وارد این مراکز می شدند نه کسانی که تنها هنر تست زنی دارند.
    آقایون خانوما! من هرچی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم. واقعا دلیل اینکه مردی یا زنی قبول میکنه که تن بده به قیدو بند ازدواج و تا آخر عمر به یک نفر تعهد بده چیه؟ اصلا نمیتونم درک کنم همچین کاری رو!  اصلا چرا مردم انقدر علاقه به اینکار دارن؟ شما چه نظری داری آقای ساعدی؟ بنده مرد هستم. 33 ساله.
    پاسخ:
    آقای همایون . پیمان خانواده امروز تحت تاثیر کانالهای ماهواره ای وادغام  فرهنگ چند کشوری دست خوش ناملایماتی شده ناملایماتی که اساس و کانون خانواده هایی که تماشگر این کانالهای هستند مور تحت تاثیر شدید قرار داده است که دچار مشکل شده اند وگرنه خانونده لباس سفید عروس بود درآخر کفت   اقای همایون خیلیها دچار مشکل نشدناجازه بده  راه دورنروم چند روز پیش سالگرد 29نهمین سال ازدواج مان را به جشن نسشتیم و خدا راشکر عروسی پسرم و دخترم را هم دیده ام این بحث تعهد اول من وبعله ای که بیست و نه سال پیش شنیدم  به معنای کلیترش یک خانواده ایرانی .آقای همایون فرض را براین قرار می دهیم که چند نفر آدم بیکار وبدون سرگرمی یک وبلاگ محلی را در استان مرکزی ودر یک شهر کوچک مورد هجمه قرار داده اند و این چند نفر در روز دویست پیام برای این وبلاگ محلی با پرچمهای گوناگون   انواع اقسام سئوالاترا می پرسند  چون تنها راه ضربه زدن یک سوراخ کوچک بود که در حال بزرگ شدن است حالا به اسلام ومسلمین ضربه بخورد یا به یکی که شما دوستش دارید  آزارتان می دهد؟؟؟ بر گردم به قبلترها  در  سالهای قبل  در همین شهر خودمان یکی از اساتید محفلی ساخته بود برای جواب دادن به سوالات خدا حفظش کند  الان دیگر آنقدر بزرگ شدن که با شاه هم شله نمی خورند الحمد لله ومن از ایشان خیلی کسب فیض کردم از جناب ایشان سوالاتی پرسیدی می شد که برای من آنروزها خنده دار بود  که بی شباهت به برخی سوالاتی که امروز با آن روبرویم نبود جناب همایون امروز چنین محافلی دیگر وجود خارجی ندارد .که اگر داشت این وضع پیش نمی آمد . ای کاش به آمار طلاق نگاه می کردی   خیلیه اقا خیلی  و گاها دلایل انقدر خنده داره که میمونی اینا چند سالشون !! از ازدواجهای سفید هم هست با کمال تاسف .
    اقای همایون پدر و مادر مرحوم من 63 زیر یک سقف زندگی کردن  و دامادی و عروسی شش فرزند  را هم تجربه کردن با این توضیح که بگو مگو و اختلاف سلیقه دعوا سر غذا هم داشتن ولی زندگیشان 63سال دوام داشت .چرایش پاسخ کامل سوال جنابتان است بله  سری به دادگاههای خانواده بزن تا ببینی سر چه موضوعاتی کار به جدایی کشیده است و آنوقت در می یابی که چرا چنین سئولات  پیش آمده   شاید خیلیها به شما حق بدهند که چرا یک وبلاگ محلی و چرا شهر خوبان چرا محمد ساعدی که تخصصش برق قدرت است باید پاسخگوی سوالاتی باشد که نه درسش را خوانده و نه .. ای کاش جایی را می یافتی تا دویست تا سئوالایی  منتظر تاییدن را یک جا برایش می فرستادم و از سر شب تا طلوع صبح  به سئولات که به نظر خیلیها سر کاریست فکر نمی کردم   چون در باورها نمی رود که مگر اینها می تواند سئوال باشد ؟؟؟ جناب همایون روزی  مبلغی که اجازه بده مقدارش را ذکرنکنم به کسی دادم که مدعی بود دخترش به سرطان مبتلا است و همه اعتقاد داشتند که سر کیسه شدم و نشان به ان نشان چند روز بعدش همه کمک کردند .تازه ای کاش من سرکیسه می شدم و دختری سرطان نداشت و امروز تحت معالجه نبود و من مبلغی پول از دست می دادم  ایکاش تجربه سواد شعور معلومات و هرچه که شما اسمش را می گزارید داشتم تا به تک تک این پرسشهایی که به نظر خیلیها برای سربه سر گذاشتن من است پاسخ می دادم و باعث خنده چند نفر میشدم شاد بودن که امروز فلانی را با ریش سفید به سخره گرفتیم خندیدیم و کلا سئوالات را یک نفر مثل شما که جواب همه سئوالات را فوت آبه پرسیده که کلی بخنده . هر کی یک شانسی داره  و شانس منم این شده.  از ته دل عرض می کنم رضایم به رضای خداوند. امشب هم به سئولات فکر میکنم اگر به جواب نرسیدم با جرات می گویم خانم و اقای سائل جوابت را نمی دانم من یک باز نشسته برق قدرت با گرایش تولید وتوزیع برقم و در این چند سال تمام دانسته های برقی را هم نیمه فراموش کرده ام .از اینکه سعی کردی اینجوری کمک کنی ممنون  خدا حفظت کنه ببخشید بدون ویرایش و تند نویسی است همین
    سلام دوستان...
    من دختری 28ساله هستم.حدوود دوساله که با آقایی حدود 37ساله مودب و متین همکارم.
    مدتیه احساس میکنم که خیلی احساس وابستگی عجیبی بهش پیدا کردم بطوریکه با اینکه از لحاظ چهره و تحصیلات پایینتر از من هستند ولی اصلا نمیتونم روی خواستگارای دیگه م فکر کنم.توی محل کار خیلی بهم نزدیک میشه و همیشه حواسش بهم هست توی واتساپ هم مدام احوالپرسی و یا پیغامای فورواردی توی چارچوب باهم داریم ولی هیچ وقت از لحاظ احساسی همدیگرو محک نزدیم.
    از بلاتکلیفی خسته شدم چندبار خواستم از شرکت بیام بیرون که هربار به صورتی رای منو زدن.حالا بنظرتون واسه فهمیدن احساسش چکار کنم که حداقل تکلیفم روشن بشه..
    مرسی از همگی
    چی شده که / چطور شد که در انگلیسی
    .
    در انگلیسی گفتاری و عامیانه و خودمانی چنین منظوری با این عبارت بیان میکنیم:
    How come.....
    که به احتمال قوی مخفف شده است از
    How did it come about that /How comes it
    .
    مثال:
    .
    How come you're so late?
    چطور شد که اینقدر دیر کردی؟
    .
    How come birds fly south in the winter?
    چی میشه که پرنده ها در زمستان به جنوب پرواز میکنند؟
    .
    How come you got invited and I didn't?
    چطور شده که تو دعوت شده ایی و من نه؟
    .
    I haven't watched a football game all year.How come Really?
    من کل سال رو فوتبال نگاه نکرده ام، چی شده واقعا؟
    .
    How come you're not attending the conference?
    چی شده که در کنفرانس شرکت نکرده ایی؟
    .
    You're not going? How come?
    نمیری؟ چطور شده؟/ چی شده؟
    .
    So how come you missed the train?
    پس چی شد که قطار رو از دست دادی؟
    .
    How come you never visit us anymore?
    چی شده که دیگه به دیدن ما نمیایی؟
    .
    How come the reporters aren't asking that?
    چطور شده که خبرنگار ها در موردش نمیپرسند؟
    .
    انگیزه و امتیاز به این پست: از 1 تا 20 ؟؟؟
    .
    دوستان
    برای شروع و یا ادامه یادگیری!!!!!
    تخفیف ویژه مکالمه ایی رو از دست ندید:
    اطلاعات بیشتر و دانلود نمونه های رایگان:
    http://goo.gl/QOXjqM
    .
    آدرس سایت:
    http://www.abcxyz.ir
    http://www.epenglish.ir
    سلام به ادمین شهر خوبان، 
    سلام به همه، دخترم ٢١ ساله ، دانشجوی پزشکی و در خارج از ایران زندگی میکنم همراه خانواده
    حدود ٥ ماه پیش با یه پسری انلاین تو اینترنت اشنا شدم که تو یه شهر دیگه ای زندگی میکنه، دانشجوی مهندسیه، ٢٤ سالشه، خانواده دار و مشغول کار و درس و زندگی ! خلاصه پسر خیلی با ادب، مهربون و با خداییه که به نظر من عالیه چون من خوانوادم یه خورده سختگیر هستن تو این موارد، خلاصه اینکه ما از هم دیگه خوشمون اومده اما من واقعا از اخر این قضیه میترسم و نمیدونم چطوری با خانواده مطرح کنم چون پدرم خیلی سختگیره و میترسم برام بد شه!
    تو رو خدا بگین چیکار کنم؟ واقعا نگرانم !!!
    سلام. پسرم.22 سالمه.از لحاظ ظاهری متوسط تقریبا رو به بالا هستم و از لحاظ مالی شرایطم معمولیه.
    حدود دو سال پیش با یه دختر خانومی تو دانشگاه آشنا شدم و رابطه برقرار شد. یه رابطه کاملا سالم ولی عاشقانه.خیلی خیلی همو دوست داشتیم.قرار شد برم خواستگاری.با خانوادم در میون گذاشتم ولی اونا بخاطر فاصله مکانی که بینمون بود مخالفت شدید کردن. چون هرکدوم مال یه استان هستیم با فاصله زیاد.  خلاصه نشد و با تمام عشق و علاقه ای که داشتیم رابطه رو تموم کردیم. ولی هنوز جفتمون همو دوست داریم و نمیتونیم همو فراموش کنیم. و الان من دیگه دوست ندارم به هیچ دختر دیگه ای برای ازدواج فکر کنم.
    لطفا کمکم کنین که چجوری این مشکلمو حل کنم.آخه نمیشه که تا آخر عمر بخاطر این قضیه مجرد بمونم. تشکر از آقای ساعدی که راهنمایی کنید.
    سلام. پسرم.22 سالمه.از لحاظ ظاهری متوسط تقریبا رو به بالا هستم و از لحاظ مالی شرایطم معمولیه. حدود دو سال پیش با یه دختر خانومی تو دانشگاه آشنا شدم و رابطه برقرار شد. یه رابطه کاملا سالم ولی عاشقانه. خیلی خیلی همو دوست داشتیم. قرار شد برم خواستگاری.با خانوادم در میون گذاشتم ولی اونا بخاطر فاصله مکانی که بینمون بود مخالفت شدید کردن. چون هر کدوم مال یه استان هستیم با فاصله زیاد.
    خلاصه نشد و با تمام عشق و علاقه ای که داشتیم رابطه رو تموم کردیم.ولی هنوز جفتمون همو دوست داریم و نمیتونیم همو فراموش کنیم.و الان من دیگه دوست ندارم به هیچ دختر دیگه ای برای ازدواج فکر کنم. لطفا کمکم کنین که چجوری این مشکلمو حل کنم.
    آخه نمیشه که تا آخر عمر بخاطر این قضیه مجرد بمونم. تشکر از شما آقای ساعدی که راهنمایی کنید.
    سلام . ادمین خواهشا سوالمو بذار
    سلام دکترای عزیز . راستش سوال من جنسی نیست . یه مشورت سادس .
    من 20 سالمه . نامزدم یه شهر دیگه زندگی میکنه ( قبلا تو شهر ما زندگی میکردن) بعد از 6 ماه میخوام چند روز دیگه برم دیدنش، میخواستم یه مشورتی بکنم که چه کادویی ببرم براش، خیلی نمیخوام گرون بشه ولی دوست دارم یه چیز موندگار باشه، یه چیز خاص.
    درضمن دوستم 19 سالشه. . پیشاپیش از شوخی هاتونم تشکر میکنم
    سلام و مرسی از وقتی که میزارین.
    دوستان من 24 سالمه و نسبتا خواستگارام زیاده ولی خونواده متعصبم دوس دارن با پسرداییم که 10 ساله خواستگارمه ازدواج کنم .
    ایشون از نظر مالی کلا 1 تومن بیشتر درآمد ندارن و منم اصلا علاقه ای بعنوان همسر ندارم بهش.
    دو تا سوال دارم
    اول اینکه با درآمد ناچیز ایشون میشه خوشبخت شد؟
    دوم اینکه ممکنه علاقه بوجود بیاد؟

    مرسی
    سلام بر شهر خوبان و آقای ساعدی و پژواک.
    یه پسر دایی 16 ساله دارم که پدرش 14 سال پیش فوت شدن و بیشر اوقات پسر داییم خونه ی ما بودن و مثه داداش خودم ازش مراقبت کردیم. متاسفانه کنترل پسرها در این دوره ی سنی خیلی سخت هست الان دو روز هست که متوجه شدم سیگار میکشه و خیلی نگران آینده ش هستم و باهاش هم صحبت کردیم هم عصبانی شدم ازش اما نمیدونم ایا باز هم تکرار میکنه یا نه. نمی خوام از الان وارد این فازها بشه چون بعدا ممکنه عواقب بدتری داشته باشه.
    مادرش تقریبا 2 ساله ازدواج کرده و پسرداییم تمایلی نداره برگرده خونشون. و مادرش تمام ارث این طفلک رو بالا کشیده.
    پیشاپیش  ر ی د م  تو قوانین مملکت که نمیتونیم هیچ کاری واسه بازپس گیری اموال این بچه انجام بدیم به این دلیل که 500 سکه مهریه داره و میگن اول باید مهریه از اموال متوفی داده بشه. کسی اگر راهی سراغ داره هم برای سر به راه کردن پسر دایم هم برای باز پس گیری اموالش لطفا دریغ نکنید. بگید ما باید چکار کنیم که سیگار نکشه. ایا میتونیم کتکش بزنیم؟ آقا شرایط بسیار بدی داره. خیلی ممنونم از همتون.
    سئوال خیلی خیلی خیلی خیلییییییییی  خصوصی
    سئوال خیلی خیلی خیلی خیلییییییییی  خصوصی

    جناب آقای ساعدی با سلام. و امیدوارم حالتون خوب باشه.
    گاها بعضی از خانواده ها قبل از برگزاری مراسم ازدواج از خانواده دختر تقاضای گواهی سلامت میکنند. از نظر شما این کار توهین به دختر و خانواده ایشون هست یا نه؟ مردم در این باره چه فکری می کنند؟ آیا باید این درخواست را تحمل کرد یا عادی است؟ از نظر شرعی و اسلامی چطور؟
    خب در اینصورت خانواده دختر باید چ جوابی بدن؟
    اصلا اگر این موضوع شرط مهمی باشه، بنظرشما چه روشی بجای درخواست گواهی سلامت میتونه بکار بره؟ باتشکر فراوان - آناهیتا
    سلام آقا ساعدی. میخوام بدونم اگه مشکل من برا شما پیش بیاد چیکار میکنی؟
    من دو سال پیش به دوستم پول قرض دادم ولی الان خودم به اون پول نیاز دارم ولی اون ظاهرا توان پس دادنشو نداره البته موقعیم که داشت پولمو پس نداد همش برا خودش خرید میکرد و مسافرت میرفت
    الان من چجوری میتونم پولمو ازش پس بگیر که بهش برنخوره?
    سلام به ادمین شهر خوبان. خسته نباشید.
    من واقعا نمیتونم تصمیم درست بگیرم حدود هفت ماه پیش یه آقایی به محل کارم اومد و بهم پیشنهاد اشنایی بیشتر داد ولی شماره تماسی نداد وگفت این اشنایی برای ازدواجه وکلا خانوادمو میشناخت چون بچه محلیم بعد اون هفته ای دوبار میومد محل کارم وبه بهانه خرید یکم با هم حرف میزدیم. پسرخوب و خیلی خجالتیه طوریکه موقع حرف زدن صداش میلرزه.
    سوال من اینه من تکلیفم مشخص نیست خیلی دوستش دارم ولی نمیدونم تا کی باید منتظرش بمونم خودمم خجالت میکشم ازش بپرسم چون باهم صمیمی نیستیم والان خاستگارم دارم ولی همچنان منتظرم که یه حرفی بزنه بگه تاکی باید منتظرش باشم.
    درضمن من۲۵سال وآقا ۳۳سال داره. ممنون از جواباتون
  • مهندس بهروز
  • سلام دوستان. من و همسرم هر دو سی‌وپنج سالمونه و هشت ساله ازدواج کردیم. خوشبختانه هنوز زندگی‌مون روبه‌راهه و همدیگرو دوست داریم. هر دو کار می‌کنیم و با وجود فشار زیادی که کار هردومون داره ازش راضی هستیم. بچه هم فعلا نداریم.
    و اما مشکلمون: ما هر چی برنامه برای تفریح می‌چینیم کسل‌کننده از آب در میاد. سینما، تئاتر، رستوران، سفر ... البته دوستای خوش‌سفری نداریم و تنها مسافرت می‌ریم. سوالم اینه که پیشنهاد شما برای یه برنامه مفرح چیه؟ با این همه کار هر دومون خیلی خسته‌ایم و احتیاج به یه تفریح درست و حسابی داریم ولی با توجه به تجربیاتمون به جایی نرسیدیم هنوز. لطفا سفر خارجی پیشنهاد ندین.
    تو همین مرزای خودمون چی کار کنیم یه کم خستگی‌مون در بره.
    ممنون از همه.
    قبل از شروع این مبجث اشاره ای کنم به کلینیک ویژه ی اساتید.
    وقتی دولت دید که نمی تواند حقوق مطلوب را به اساتید بدهد، تمهیدی اندیشید بنام کلینیک ویژه. به این ترتیب، روزها استاد به کار استادی مشغول بود و بعد از ظهر ها از امکانات بیمارستانهای دانشگاه کمک می گرفت برای کار انتفاعی!
    برین باورم ، همانگونه که ورود منافع اقتصادی به حیطه ی نظامی، چرخش امور را در مملکت، با مشکلات بسیار مواجه کرده است، ورود منافع اقتصادی و بنوعی تجارت در حیطه ی فرهنگ و آموزش، مقدمات فساد آن را فراهم کرد. بتدریج اساتید دریافتند که کار انتفاعی بسیار پر منفعت تر از کار فرهنگی و آموزش است و حتی آن عده که پایمردی کرده و ماندند، آموزش در درجه ی دوم اهمیت برایشان بود!
    پژوهش که دیگر به صفر میل می کرد!
    و اما در باب حرمت شکنی ها:
    رعایت سلسله مراتب، در هر نهاد مدنی یک امر اصولی است. نه تنها از جنبه ی بوروکراسی حاکم بر آن نهاد، بلکه از منظر احترامات و اخلاق اداری.
    پس از انقلاب فرهنگی، ظاهر امر حفظ شد، اما حواشی زیادی بر آن مترتب گشت. خود این امر ناشی از این مساله بود که فضای دانشگاههای ما پس از انقلاب فرهنگی کاملا امنیتی بوده و هست! حتی اگر در ظاهر به چشم نیاید! برای مثال اگر چه نظافت چی دانشگاه، یا نگهبان آن، و یا دانشجوی وابسته، شرح وظائف تعریف شده ای داشتند و جایگاهشان در نمودار سازمانی دانشگاه، مشخص بود، اما به سهولت می توانستند با گزارش کوچکترین جمله ای که به مذاق نظام سیاسی خوش نیاید و از دهان استادی شنیده شده باشد، مقدمات پاکسازی وی را فراهم کنند. این فضائی که ایجاد شده بود و هر کس را توان آسیب زدن به دیگری بود، ( حتی بدلایل واهی و مشکلات شخصی) نظم اداری و سلسله مراتب را در دانشگاه به هم می زد و احساس امنیت و حرمت را هم از استاد و هم از دانشجو می گرفت.
    به یاد دارم بالای سر بیمار پوستی بودیم و دستیار مربوطه ؛ مشغول تدریس و توضیح. یکی از دانشجویان مرتب جلسه را ترک می کرد ، به حدی که نظم جلسه مختل شده بود. چندین بار دستیار به وی تذکر داد. آخرالامر ، دانشجو که مرد میانسالی بود صدایش را بلند کرد و بر سر دستیار فریاد کشیدن که تو من را نمی شناسی. همین ادامه ی تحصیلت در رشته ی دستیاری پوست ، منوط به رضایت بنده است و اگر بیش ازین سر به سر من بگذاری، ما می دانیم چگونه با شما برخورد کنیم.!
    می دانم هیچ یک از شما باور نمی کنید، اما قسم می خورم چند روز بعد آن بانو ، دردسر بدی برایش درست شد. یادم نیست که انگ بد حجابی به وی زده بودند یا مشکل دیگری. اما دوستان او را با چشم گریان دیده بودند که مدعی شده، در خطر تعلیق است!!
    این عدم امنیت شغلی و تحصیلی و بی حرمتی های متعاقب آن، مقدمه ی بسیاری از خشم های فروخورده ی پزشکان بود که سالهای بعد بسان آبشخوری برای عصبیت های بعدی گشت.
    جماعتی که بی حرمتی دیده بودند، اگر دستشان می رسید، خودشان هم بی حرمتی می کردند. به این ترتیب، همان نظم پادگانی دانشگاه شیراز هم که علی الاصول باید مطلوب می بود و بازدهی را می افزود، به گونه ی دیگری دردسر ساز شده بود. افراد خشن شده بودند. درسها بسیار مشکل بود. استاد نه حقوق مکفی داشت، نه حرمت لازم. بی انگیزه، بی تحقیق ، گاها می آمدند و با بی رغبتی و دهن کژی دو کلام مطلب می گفتند و می رفتند. بسیاری از جنبه های تدریس و آموزش دانشجو به دستیارها سپرده شده بود. پس از مدتی، تنها امید آن بود که شاید بتوانی دو کلام از دانشجوی سال بالاتر خود یاد بگیری.
    همین احساس تنها ماندن، و اینکه باید خودت معلم خویش باشی و توقع کمک زیادی نباید داشته باشی، در کنار حجم فوق العاده ی کتب درسی، در کنار حجم کمر شکن وظائف بیمارستانی در قبال بیمار و دانشجوی بالاتر و دستیار و استاد، که بسیار مواقع با اهانت، رفتار سرد و متکبرانه و دستورات بی پایان لایه های فرادست ، همراه بود، ذانشجو را از پا می انداخت. یک جور فروپاشی درونی ایجاد می شد. نفرت از همه چیز. از استادی که درست درس نمی دهد، از دستیاری که مرتب غر می زند، از دانشجوی سال بالاتری که مرتب دستور می دهد، از بیمارانی که با بی تابی ها و فقر فرهنگی خود ، دانشجوی بیچاره را مرتب مورد شدتهای ریز و درشت کلامی و غیر کلامی قرار می دهند وووو
    توهین و بی حرمتی ها، تنها شامل موارد ذکر شده نبود.
    خوابگاههای دانشجوئی خود نمونه ی بارز حرمت شکنی و له کردن کرامات انسان بودند. دولت، تعداد دانشجو را زیاد کرده بود، اما تدبیری برای افزودن امکان اسکان آنها نیندیشیده بود.
    در بدو ورود، بسیاری از همکلاسی های ما در سالنهائی اسکان داده شدند که چند ده نفر را در خود جای داده بود، حتی امکان حمام و دستشوئی مناسب هم نداشتند. همهمه این سالنها عملا امکان مطالعه را می زدود و کتابخانه ها و سالنهای مطالعه هم به وسعت امروز نبود!
    بعد ها که شرائط بهتر شد در سوئیت هائی که مثلا برای دو نفر آماده شده بود 4 یا 6 نفر را جای می دادند.
    منطق ایجاب می کند که مسئولین خوابگاهها از میان افراد فرهیخته ای برگزیده شوند، که بتدریج و طی جلسات و نظارت مداوم، آداب و اخلاق شهرنشینی و یک زندگی مدرن را به داشجو آموزش دهند و قوانین را به آنها تفهیم کنند. طبعا در دراز مدت نتیجه ی اینگونه آموزشها، کم کردن فاصله ی فرهنگی بین دانشجویانی بود که از شهر ها و روستاهای مختلف و با سطوح مختلف فرهنگی، به دانشگاه راه یافته بودند. اگر بدین گونه عمل شده بود ، چقدر تضادها در دانشگاه و حتی در جامعه رو به نزول می نهاد. !
    به عوض اراذل و اوباشی را در خوابگاهها بکار گرفته بودند که کوچکترین حرکت دانشجو را گزارش دهند. مراوداتش، سطح حجاب و کلا تمام زندگی شخصی دانشجو، رصد می شد!
    حتی شنیدم سالهای بعد ، کسانی که به شوخی فاطی کماندو نامیده می شدند، گردنها و پوست دخترکان را هم وارسی می کردند، مبادا در مدتی که بیرون خوابگاه بوده اند، با پارتنری سر کرده باشند!
    قوانین وضع شده، در جهت بالا بردن نظم اجتماعی و کاهش برخوردها نبود. قوانین ، شامل اصولی بر مبنای ایدئولوژی بود که معمولا خاموش بودند و به مناسبتهائی ناگهان روشن می شدند تا به عنوان ابزار سرکوب، تذکر ، تعلیق و پاکسازی از آنها بهره برده شود.
    مثال می زنم.
    کم و بیش اکثر دختران دانشجو که مذهبی متعصب نبودند، آرایش داشتند. به طور معمول هم کسی کاری به آنها نداشت. اما یک روز می خواستی وارد محوطه ی دانشگاه شوی، می دید ی که دو بانوی محجبه ای که از شدت چادری بودن ، تنها بینی شان پیداست، کنار در دانشگاه ایستاده اند و تذکر می دهند که چرا کفشتان زیادی رنگی است، چرا مویتان پیداست، چرا آرایش دارید ووووو. و بعد با لحن بسیار محقری از دانشجو خواسته می شد که خود را اصلاح کند. در دانشکده ای نظیر اصفهان شرائط به مراتب بدتر ازین بود و رفتارهای اهانت امیز پایانی نداشت!
    ورود به محوطه ی خوابگاه که همواره با این گونه بازبینی ها میسر بود!
    اتفاق بسیار بد بعدی این بود که بتدریج، لایه های پیشرو دانشجویان، این مشکلات را متاثر از میل و اراده ی لایه های رپرسیو اجتماع قضاوت می کردند.این تصور همگانی می شد که به جهت همسوئی با طبقه ی حاکم، لایه های رپرسیو، به زور و با بی احترامی، خواسته هایشان را به بخش های پیشروتر غالب می کنند!
    روزبروز این فاصله ها بیشتر می شد و بتدریج دانشجوئی که خود را مظلوم و بی دفاع هم می دید، آماده می شد که در صورت فراهمی شرائط، این لایه ها را مورد
    (passive aggression) قرار دهد!( خشونتهای انفعالی!)
    از آن طرف لایه های رپرسیو، متوجه نمی شدند چرا و به چه علت مورد بی مهری اند و روزبروز درک متقابل آنها از یکدیگر کمتر و کمتر می شد!
    در ادامه خواهیم دید که چگونه معضلات بعدی دایره ی اختلافات و رفتارهای ناهنجار را بیشتر می کند و چگونه ناسازگاری در همه جا و به هر شکل خود را نشان می دهد!
  • زن زجر کشیده
  • سلام دوستان شهر خوبان و آقای ساعدی
    من یک خانم هستم و دنبال یه وکیل خوب میگردم . دوستان همسرم نه تنها خیانت کرده بلکه حتی خرجی هم به من نمیده به بار پنجاه تومن بهم داد انداختش تو صورتم میگه از اول تو رو نمیخواستم تو رو مامانم انتخاب کرد خیلی دلم شکست احساس میکنم وجودم اضافه شده صبح میره نصف شب میاد هر چقدر مشاوره میرم و مشاور بهش زنگ میزنه نمیاد.
    به بزرگ ترهای فامیل زنگ زدم باهاش حرف بزنن که حداقل بچسبه به زن و زندگی فایده ای نداره .خداشاهده تو خونه از صبح تا شب چند کلمه اونم در حد اینکه بره حمام بگه حوله مو بیار در غیر اینصورت هیچ حرفی نمیزنه با من گاهی حتی جدا میخوابه. یه ساله عروسی کردم تمام موهای سرم سفید شده از حرص از ناراحتی. فقط میخام رها شم آزاد شم تازگیا میگه ایشالا شوهر بری خوشبختت کنه برو خونه بابات.
    خلاصه تو فکر جداشدنم این تنها راهه دیگه غروری واسم نمونده توروخدا تو اهواز کسی که بتونه طلاقمو بگیره سراغ ندارین. چون شوهرم میگه برو مهرتو ببخش همین فردا طلاقت بدم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی