یا لطیف
چند روزی بنا به دلایل کاملا شخصی به وبلاگ کمتر سر می زدم از آنجاییکه اوضاع نت کاملا به هم ریخته و بی کیقیت بود و مدیریت بر نوشته ها هم کمی تاقسمتی مشکل و نوشتن مطالب در گروهای واتس آپ و لاین و وایبر و اینستا گرام هم که کلی ازوقت همه را گرفته و ما هم استثا نیستیم ودر این آخر عمری چه وقتها گرانبهایی در این فضا از دست داده ایم و می دهیم .این یعنی اینکه ما هم از قافله دنیای پر هیاهو مجازی در هدر دادن عمر گرانمایه عقب نمانده ایم .
علی ایحالا امروز سعادتی یافتم وچند پیام خصوصی را خواندیم وچند پیام رانیز تایید کردم تا معرض قضاوت اساتیدم قرار بگیرند و مطلبی باز تهیه کرده بودم در باره بی سرانجامی وعدهای مسئولین محترم محترم شهرستان وبخصوص استان که چرا اولا پروژهای وعده داده شد به جز پروژه مفید و لازم شهر زاویه عملیاتی نشده و چرا پروژه مهم ساماندهی گردنه رنگرز شروع نشده تموم شده!!و گلایه ای از اوضاع فرهنگی شهرستان که به بعد مکول می کنم واگر عمری بود ظرف چند روز آینده به آن خواهم پرداخت .و برای خالی نبودن عریضه شعری از جناب رضا احسان پور که ظاهری طنز دارد ودر باطن بیشتر از پیاز سرخ تبریز چشمها را می آزارد انتخاب کرده ام و هرکس با توچه به ذائقه خود بخواند و مجاز است بخند و یا بگرید ....
بنده آدم حسابیام اما، نه به اندازهی شما حضرات
بنده اینجایم و شما آنجا! من کجا و شما کجا حضرات؟
خرده پایی که غیر کار و تلاش، هیچ چیزی ندارم آقایان
و غلط میکنم اگر بکنم، کردهام را قیاس با حضرات
من و امثال من فقط شاید، سر سوزن تخصصی داریم
ای به قربان آن تعهدتان، عذر تقصیر بنده را حضرات...
پیش سرچشمهی علوم شما، مدرک بنده، کاغذی پاره است
در مدیریّت خدادادی، بس که دارید دکترا حضرات
فکر ما جای خود، شما حتّی، صاحب جان و مال ما هستید
بس که دارید حق به گردن ها، نشود حقّتان ادا حضرات
چاکر البته سعی دارم تا بعد از این بیشتر تلاش کنم
بالاخص در خصوص بربری و سنگک و چای ناشتا، حضرات
یا که حتی امور شخصیتر، هر چه شخصیتر از قضا بهتر
فیالمثل... چیز!... بگذریم اصلاً؛ ترس دارم شود ریا حضرات
بعد صبحانههای کاریتان، حال کاری اگر که بود، که بود
و اگر هم نبود، طوری نیست، چون نپرسد کسی "چرا؟" حضرات
چون شما نور چشم ماهایید، ما همه نوکریم و آقایید
ما ز پایین، شما ز بالایید! ما کجا و شما کجا حضرات؟
هر کسی خاک پایتان شده است، ره صد ساله طی نموده شبی
تا نظر سوی خاک فرمایید، میشود درّ و کیمیا، حضرات
الغرض مخلص کلام اینکه، بنده خدمتگزارتان هستم
گاه گاهی اگر میسر شد، نظری نیز سوی ما، حضرات...
جهانیوزرضا احسان پور:
پیشنهادات برای مرورگران عزیز
- ۹۴/۰۲/۱۴
امروز دندان غقلم را کشیدم ، حتی با وجود درد و خونریزی خیلی روز خوبی را تجربه کردم ، وقتی یک دوست - دکتر گودرزی نژاد- دندان ات را می کشد ، کلی با او هم صحبت می شود و از مهربانی اش بهره می بری ، با سرنوشت عجیب یک زن آشنا می شوی و بعد می روی بسراغ دوستانی که مدتهاست ندیدی ، از آنجا بسراغ تحریریه آتیه می روی و یادداشتی را برای شماره بعد قلمی می کنی ، از بالکن ریزش باران بهاری را تماشا می کنی و خوردن پرتقال و سیب که میترا فردوسی برایت می گذارد روی میز کنار بالکن ، احساس ضعف که می کنی برایت آژانس می گیرند ، تا برسی خانه کلی با راننده کپ و گفت می زنی و خداحافظی ات طعم رفاقت می دهد ، هرچند او را هرگز او را نبینی
یادم رفت بنویسم ، صبح برای عکس گرفتن از دندانم به مرکزی در گیشا رفتم ، چند بار عکس گرفتن تگرار شد ، چون نمی توانستم زبانم را بچسبانم سقف دهانم ، همان جا قصه یی به ذهنم رسید ، برای کسانی که عکس را می گرفتند ، چقدر دقیق ، محترما و حرفه یی عمل می کردند این زنان متخصص ، گفتم امروز قصه یی به ذهنم آمد ، مردی را در آستانه پیری را تصور کنید که تا عمرم بخاطر زبان تلخش دیگر دوست و همراهی ندارد ، وقتی می رود برای عکسبرداری از دندانهایش ، زبان مزاحمت می کند ، به خانه باز می گیرد و با لبخندی زبانش را می برد ، جلوی آینه می ایستد و خون ریزی از دهانش را تحمل می کند و بعد با لبخندی به خواب می رود.
یکی از آنها گفت چقدر خشن و دیگری با نگرانی گفت آقا نکند این کار را بکنید ، مشکلی است که همه دارند ، مطمئن اش کردم ، چقدر نگرانی اش خوب بود ، هنوز آدمها نگران هم می شوند بدون آنکه هم را بشناسند و این نشان می دهد جامعه هنوز زنده است ، باید قدرش را دانست ، امروز روز خوبی بود ، راستش به خانه رسیدم کلی خوابیدم و درد دندان ذهن مرا کشاند به این روز خوب