یا لطیف
ادامه خواهم داد.....
- ۹۴/۰۴/۱۴
یا لطیف
ربایندگان یک معلم مؤسسه خصوصى دخترانه که با کشاندن وى به زمین کشاورزى درجنوب تهران، به او تجاوز کرده اند
ازسوى قضات دادگاه کیفرى استان تهران محاکمه خواهند شد.
چندی قبل دختر 22 سالهیی به نام فهیمه برای رفتن به آموزشگاه از
منزلشان در منطقه شهران خارج شد و دیگر برنگشت. پدر فهیمه که نسبت
به سرنوشت دخترش نگران شده بود، به کلانتری 142 کن رفت و برای
یافتن او تقاضای کمک کرد.
فردای آن روز پسر ناشناسی با پدر فهیمه تماس گرفت و گفت: ما
دخترتان را گروگان گرفتهایم و باید 450 هزار تومان به ما بدهید تا
فهیمه را آزاد کنیم.
پدر فهیمه قبول کرد و شخا آدمربا در میدان صادقیه تهران قرار ملاقات
گذاشت تا پول درخواستی را تحویل بدهد و دخترش را آزاد کند،اما ابتدا
موضوع را با پلیس در میان گذاشت. کارآگاهان به او توصیه کردند، با
کیف پول در سر قرار حاضر شود و منتظر رسیدن آدمربا بماند. ساعتی پیش
از فرا رسیدن زمان ملاقات، ماموران در اطراف محل قرار کمین کردند.
بدون اینکه دیده شوند.
اما پدر فهیمه هر چه به انتظار ایستاد، خبری از جوان ناشناس نشد.
او با ناامیدی و اضطراب به خانه برگشت و همان شب جوان ناشناس در
یک تماس تلفنی به او گفت: دخترت هرگز به خانه برنمیگردد. دیگر
منتظرش نباشید. پس از گفتن این جمله فورا تلفن را قطع کرد. از سوی
دیگر، کارآگاهان جستوجوی گستردهیی را برای یافتن دختر ربوده شده
آغاز کردند تا اینکه با گذشت پنج روز از این ماجرا، فهیمه با پدرش
تماس گرفت و گفت: من در میدان آزادی منتظرت هستم و از چنگ
آدمربایان فرار کردهام. ماموران همراه با پدر فهیمه به میدان
آزادی رفتند و با دختر جوان روبرو شدند. فهیمه همان موقع همراه
ماموران به دایره یازدهم آگاهی تهران رفت تا در آنجا شکایت خود را
مطرح کند. ماموران کنجکاو بودند که بدانند چه بلایی بر سر فهیمه
آمده و چگونه به تنهایی برگشته است. فهیمه که بشدت ترسیده بود
ماجرای ربوده شدنش را چنین تعریف کرد: روز دوم اسفندماه از
آموزشگاه بیرون آمدم تا به خانه برگردم. در میدان نور سوار خودرویی
شدم که سه سرنشین داشت. هر سه پسر جوانی بودند که یکی از آنها در
صندلی جلو و دیگری در صندلی عقب نشسته بود. جوان سوم هم رانندگی
میکرد. در میانه راه پسر جوانی که در صندلی عقب نشسته بود، چاقویی
از جیبش درآورد و به پهلویم فشار داد. میخواستم فریاد بزنم، اما
دستهایش را روی دهانم گذاشت و مرا روی صندلی خواباند.
آنها در تاریکی شب به سمت یافتآباد راه افتادند و مرا در منطقه چهاردانگه به اتاقکی در حاشیه یک زمین کشاورزی بردند.
به آنها التماس کردم که با من کاری نداشته باشند، اما هر سه با زور
وحشیگری به من تجاوز کردند و بعد مرا در اتاقی انداختند و زندانیام
کردند.
فردای آن روز هم دو جوان افغانی که کارگر زمین کشاورزی بودند به سراغم آمدند و به من تجاوز کردند.
چند بار میخواستم خودم را بکشم، اما نشد. مدت چهار شبانه روز در آن
خانه کوچک زندانی بودم، تا اینکه روز پنجم، سه پسر جوان برای
انجام کاری از آنجا رفتند، ساعتی بعد به سراغ یکی از کارگران
افغانی رفتم و با دادن مقداری پول و زنجیر طلایم از او خواستم که
یک اتومبیل برایم بگیرد. او هم پذیرفت و با گرفتن پول و زنجیر طلا
مرا سوار اتومبیل کرد تا از آنجا بروم…
بعد از صحبت های فهیمه، کارآگاهان به منطقه چهاردانگه رفتند و دو
کارگر افغانی به نام اوصف و شکور و پسرجوانی به نام مصطفی
)19ساله( را که راننده اتومبیل بود، دستگیر کردند.
اوصف و شکور به تجاوز به دختر جوان اعتراف کردند و مصطفی در بازجویی
اولیه گفت: من راننده بودم و از ماجرای آدمربایی خبر نداشتم و
یکی از دوستانم به من گفته بود که در منطقه میدان نور با دوست
دخترش قرار دارد. من هم با آنها رفتم، اما وقتی دختر جوان سوار
ماشین شد. دوستم با چاقو او را تهدید کرد و به زمین کشاورزی برد. اما
همین جوان در بازجوییهای بعدی اعتراف کرد که او نقشه آدمربایی را
میدانسته و به دختر جوان هم تجاوز کرده است.
کارآگاهان با اطلاعات به دست آمده، یکی از همدستان او به نام داود
را که در ربودن فهیمه شرکت داشت دستگیر کردند. اما هنوز سومین جوان
فراری است.
پرونده این آدمربایی به شعبه 77 دادگاه کیفری استان تهران
فرستاده شد و دیروز در دادگاه مصطفی و همدستش داود به ربودن دختر و
تجاوز به او اعتراف کردند.
اکنون تلاشی دوباره برای دستگیری سومین جوان متجاوز آغاز شده است تا قاضی دادگاه حکم خود را درباره متهمان صادر کند.
پرونده این جنایت سیاه که با توجه به اقرار صریح ربایندگان دختر جوان به تجاوز به عنف به نظر مى رسد آنان با مجازات اعدام روبرو شوند به شعبه ۷۷ دادگاه کیفرى استان تهران ارجاع شده است وقرار است ۵ قاضى به اتهامات هولناک عاملان جنایت سیاه رسیدگى کنند.
منبع خبر: ایران – اعتماد
رویایی که کابوس می شود :رویای ارزان شدن پنجره یی است که اکثریت مردم ایران از چارچوب آن به تفاهم هسته یی نگاه می کنند ، آنها گمان می کنند با حل مشکلات هسته یی قیمتها آنقدر ارزان می شود تا بتوانند از زیر فشار اینهمه گرانی و فلاکت خلاص شوند ،اما شواهد و نشانه ها به ما خبر می دهند در صورت اعلام این تفاهم نه تنها هیچ چیز ارزان نخواهد شد ، بلکه با پایان گرفتن انتظار که به یک رکود انتظاری میدان داد انفجار تقاضا همه چیز گران تر می شود و این درست همان نکته یی است که تصمیم گیران را دچار بیم و هراس از واکنش ناامیدانه مردم می کند
رویایی که تحقق می یابد : بازرگانان ، دلالان و سوداگران انتظار دارند با بر داشتن تحریم ها بتوانند به کار خود رونق دهند و به ثروت بیشتری دست یابند ، یعنی همانهایی که از قبل به ثروتهای باد آورده رسیدند از قبل رفع آنها هم با شتاب بیشتری ثروت بر ثروت می افزایند و مبدل به قارون می شوند
تلاقی دو رویا : روری که ماشین های مدل بالای امریکایی کنار پورشه ها، بی ام وی ها و بنز ها جولان دهند و سفرهای رویایی به شهر فرنگ شتاب بگیرند و زندگی تجملی چون صاعقه در آسمان شهرهای بزرگ بدرخشند در نقاط اصطکاک دو رویا انرژی آزاد خواهد کرد که هیچکس نمی تواند همه پیامد خوفناک آنرا تصور کند . فراینده یونانیزه شدن ایران شتاب می گیرد و به همین دلیل است که این چنین سرنوشت یونان برای ما سرنوشت ساز است
یک پنجره به سمت امید : تنها نقطه روشن تفاهم هسته یی برای اقتصاد آنست که از ذهن ها توهم زدایی می کند و همه می فهمند مشکل اصلی اقتصاد ایران نه در روابط خارجی بلکه در جای دیگر است و در آن روز همه می فهمند فلاکت اکثریت مردم ناشی از فساد ساختاری ، بی اعنتایی به توسعه همه جانبه و غلبه رابطه سالاری بر شایسته سالاری و بی اعتنایی به آزادی بیان و عمل آزاد سیاسی است که حل مشکلات اقتصادی در گروی تحقق فوری آنهاست
همین چند روز پیش دوستی می گفت دعوای پدر و پسری را شاهد بود . پدر می گفت تو تازه گواهینامه گرفتی . یک ماشین ارزانتر مثلا ال نود بگیر ، بعد که راه افتادی می توانی بروی سراغ ماشین های گرانقیمت تر . ولی قهر پسر پدر را وادار می کند کوتاه بیاید و آنرا بخرد که پسر می خواست
این دو ماجرا را کنار هم بگذارید ، بعضی از دوستان که تحت تاثیر لیبرالها قرار گرفته اند و خود هم از نداری به تتگ آمده اند فریادشان در آید که شما دارید نفرت طبقاتی را دامن می زنید . برای من عجیب است آنها کاری به خود واقعیت ندارند که مدام شکاف طبقاتی را پر دامنه تر می کند و اما در برابر کوچکترین اعتراضی می رنجند
دوست جراحی می گفت وقتی به کسی می گوییم شما سرطان دارید و باید جراحی شوید از ما می رنجد و بعضی مواقع شاید فحش هم بشنویم ، ولی ما نمی رنجیم چون حال بیمار را می فهمیم . ولی راستش من حال این دوستان را نمی فهمم . چرا که شکاف طبقاتی تنها پیامدش فقر یکی و ثروت آن دیگری نیست . این شکاف محیط زیست را نابود می کند ، اینهمه ویلا در شمال و کنار رودخانه ها دیگر چیزی از طبیعت زیبا باقی نگذاشته است و خشکسالی حاصل همین ثروت اندوزی بی محابا است
فقر سیاه به ناهنجاری و گسترش جرایم می دهد و زندانها را پر می کند . ناامنی را رواج می دهد . هیچکس با پیامدهای این شکاف کاری ندارد ، ولی ما که مخاطرات این شکاف را بر می شماریم مورد بغض و کینه قرار می گرییم . کینه یی که باید شامل باندهای غارتگر شود نثار عدالت طلبان می شود .
نولیبرالها بلدند از طریق رسانه های فراگیر چطور شستشوی معزی بکنند و حتی افراد کتابخوان و تحصیل کرده رابه ویروس بی تفاوتی آلوده کنند . اوضاع ناامید کننده است ولی همین ناامیدی باعث می شود که با همه فشارها از واقعیت مدام بگوییم و جنبه های تاریک واقعیت را به تصویر بکشیم. چرا که اگر این شکاف به مرزهای برگشت ناپذیر و انفحاری برسد دیگر نه تنها در آن روز از سکوت هم کاری بر نمی آید بلکه فریاد هم بی فایده است