یا لطیف
خوشا به حال درختی که سبز میشکند
که مرگ برگ، نیارزد به درد زرد شدن

http://mohammaddarvish.com/desert/
انسانیت، آبی بر داغ تشنگی ..
- لطفا با کلیک بر روی نوشته های با رنگ آبی مطالب مهم در رابطه را دنبال کنید از دوستانی که با ارسال کامنت ,گزارش ,خبر و, در بحث این پست مشارکت می کنند تشکر می کنیم
پاسخ:
تکراری بود طرفدارجان . واین متن چندین بار در گروهای مجازی ودر همین وبلاگ تایید شده است .البته بدون اون ترانه معین
پاسخ:
قاسم جان سلام
من الان هم رادیکال ترین نظرات را تایید می کنم نظراتی که حرفی برای گفتن داشته باشند و اعتراف می کنم شاید باشد نظری که نخوانده تایید کرده باشم قاسم جان بحث من این است اگر قرار به ایجاد بحث باشد برای حرفهایی درگیر شوم که فردا خود شما سوالتان این نباشد که این موضوع قابل بحث بود؟؟ که شما ورود کردید؟ متاسفم که تغییر جهت می ببینید و فکرمی کنید که احساسی برخورد کرده ام
قاسم اقا من نظرات خانوادگی را حذف کرده ام که همه چیز را به سخره گرفته بود و کلا با سه ای پی کامنت شده بود. نظر با به سخره گرفتن تفاوت اساسی دارد . یقینا شما هم موافق سبک شدن و لوث شدن هیچ وبلاگی نیستید ..راستی من نشنیدم که از خیل کامنتیان به رادیو ساوه یک نفر برای تامین وثیقه ادمینش کوچکترین حرکتی کرده باشد..اقا قاسم من یک مسلمانم وبه هیچ حزب وگروه خاصی وابستگی فکر ندارم واز هر آدم بد چه در جناح راست وچه درچپ مثل عامه مردم متنفرم .برایم فرق نمی کند اختلاسگر و بد اخلاق مالی به کدام وحزب گروه وجریان فکری تعلق دارد اقا قاسم شما مختارید که هرجور که دلتان می خواهد قضاوت کنید ولی هرگز به خود اجازه نخواهم داد که شهر خوبان پایگاهی شود که طرفداران بیست ونه نامزد نمایندگی مجلس برای تاختن به هم دیگر کنند. و نقد منصفانه به نماینده حاضر را بارها تایید کرده ام وباز هم تایید می کنم .نه دفاع دفاع از کاندیدا دیگر واین مشکل ترین کار ممکن است که دارم . وبلاگ من سابقه ده سال دارد و در این ده ساله یادگرفته ام در راستتای تعهدی که از بدو تاسیس داشته ام حرکت کنم و قدم وقلم هر مخاطبی برایم محترم بوده و هست با هر دیگاهی . روزی همه حرفهایم را در صفحه اول خواهم زد از نقد فاخرت هم ممنونم در ضمن من از آقا زاده با املای لاتین توقع بالایی دارم خیلی بالا ...بازهم بنویس سپاس
پاسخ:
اینه .... مریم بانو اینه مرد ایرانی ...درود بر خانواده های پاک .عشقهای پاک ممنون مریم بانو
پاسخ:
سلام علیکم من سانسور نمی کنم لطفا یکبار دیگر ارسال کن هرچند زحمت است مخلص هرچه میهمان است قدمتان روی چشم ببینید اگر قرار باشد وارد مباحث چالشی بشویم مسایل فوق العاده مهمتری هست چرا برای چند اسم که مردم بهتر از ما می شناسند ممنون می شوم اگر تفبل بفرمایید
پاسخ:
اقا سعید , من تا حالا نظری در رابطه موضوع ندیدم . وتمام نظراتی هم که تایید نکردم کلا در رابطه با مسایل خانوادگی که هیچ کارشناسی توان پاسخ دادنش را نداشت بوده, و تمام پیامها دیگر را تایید کردم دوستی شعری به زبان شیرینی اذری کامنت کرده که بسیار بسییار عالی است. ای کاش خودش نام چند تا از مداحان را نمی آورد و اجازه می داد مردم نظر بدن. واین تنها نظری است که منتظر تایید است علاوه بر اینکه از نام یکی از مرورگران قدیمی وبلاگ با انشائ خودش استفاده کرده !!!واین اصلا خوب نیست . شمانظرات تایید شده وبلاگ مرا بخوان اگر در وبلاگ دیگری دیدی ؟؟ . من مخلص تمام مرورگرانم هستم ولی حق بدهید که نظر نوشتن و اهانت کردن دو مقوله جدا گانه است و من هم باید صلاح وبلاگم را بدانم از مجموع دویست نفر وبیشترمرور یکی نخواست به سوالات پاسخ بدهد!!!
خواستن کامنت عزیزی در صفحه اصلی گذاشته شود خواستن و باز خواستن علی ایحالا ما از نظرات سازنده و نقد منصفانه استقبال می کنیم و حضرتعالی مختارید ولی خودتان را همیشه جای دیگران بگذارید و خودتان قضاوت کنید
کسی ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺁﻫﻨﮓ «ﺻﺒﺤﺖ ﺑﺨﯿﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ» از ﻣﻌﯿﻦ ﺭﻭ تا حالا ﺷﻨﯿﺪﻩ؟؟؟
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﯾﮏ ﺗﺮﺍﻧﻪ:
ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ ، ﭼﻨﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻦ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮه ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺑﻨﺎﯼ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ بپیچاند، ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
من هم ﭘﺲ ﺍﺯ آﻥ ﺑﺎ ﺟﺪﯾﺖ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻌﺪ از گرفتن دیپلم ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﻭﻡ، ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ.
ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ آﻣﺪﻥ ﻫﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪء ﺟﺪﯾﺪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﯾﻢ.
ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
آﻥ ﺷﺨﺺ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺩﺭ 32 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ.
ﺟﺸﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺮ ﭘﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ آﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪء ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ أﺵ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ.
ﺻﺒﺢ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ، ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ. ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺶ ﺑﻮﺩﻡ ولی همسرم بیدار شدنش خیلی طول کشید و من ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ. ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ همسرم ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ.
ﺳﺮﯾﻌﺎ ﭘﺰﺷﮑﯽ آﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
و من ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ آﻭﺭﺩﻧﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ.
¤ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺕ ﺍﺯ ﻗـﻠـﺐ ﺧـﺴﺘـﻪ ﺗـﻮ ﮔﻮﯾـﺪ ﺣﺪﯾﺚ ﺑـﺴـﯿـﺎﺭ
¤ﺻـﺒـﺤﺖ ﺑـﺨـﯿـﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑـﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫـﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
¤ﺑـﺎ ﺁﻧـﮑـﻪ ﻟـﺤـﻈـﻪ ﻟـﺤـﻈـﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﺗـﻦ ﺧـﺴـﺘـﻪ ﺍﯼ ﺯ ﺗـﮑـﺮﺍﺭ
¤ﻋﻬﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﺷﮑﺴﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
¤ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺗﺎ ﺩﻡ ﻣﺮﮒ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﺴﺴﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ