یا لطیف
![محرم ، عشق حسین، امام حسین](http://img1.tebyan.net/big/1394/07/251712217321680213972382181114174102251221.jpg)
تردیدی
نیست که «گفتار» نسبت به «نوشتار» تأثیر مهمتری بر نهان انسان دارد و گاه
این تأثیر بر نفوس می تواند اعجاب برانگیز باشد که فرمود: «ان من الکلام
لسحر» همانطور که «سحر و جادو» خرق عادت به حساب می آید چه بسا یک سخن و یک
کلام هم مستمع خود را مسحور خویش نماید.
استاد مطهری در اهمیت نقش سخنوران می نویسد:
«مُبلّغ از مرجعیت کمتر نیست».(مجموعه آثار 17/412)
و در بیانی دیگر بر این باور است که:
«مقام منبر از مقام قلم بالاتر است و از شأن ائمه بوده والبته در روزگار ما برعکس شده»(همان3/327)
اهمیت
سخنرانی در این نکته مهم نهفته است که یک مُبلّغ و سخنران دینی در مقابل
سه جریان مهم قرار می گیرد که باید با هنرمندی و تلاش ماهرانه بتواند
پیروزمندانه از پشت تریبون یا بالای منبر پایین آید:
اولاً در طول سخنرانی با روح و روان مردم مواجه بوده و در تماس است.
ثانیاً در اطراف خویش جریانات مختلف اجتماعی را می بیند که نباید از آنها غافل باشد
و ثالثاً مسئولیت تبیین حقائق بلند آسمانی که در آیات قرآن و احادیث نقش بسته را به عهده دارد.
اگر
سخنرانان ،امروزه بتوانند در این سه میدان مهم نقش آفرینی داشته باشند
آنگاه غیر از نمره قبولی آنان در حوزه خطابه و تبلیغ قطعاً شاهد تغییرات
ژرفی در ساختار مذهبی-فرهنگی جامعه دیده خواهد شد.
لطفا با کلیک برروی موتن داخل پرانتز کلیت موضوع را مرور بفرمایید
(سخنگوی دین باشید نه دلال شخصیتها )
خانواده حسینی این گونه است
- ۹۴/۰۷/۳۰
دخترها ساپورت مشکی و ازین روبدوشامبرهای مشبکی که امسال جای مانتو غالب کردند به ملت پوشیده بودند، با کفش های پاشنه بلند و هفت قلم آرایش. پسرها هم طبق آخرین مد یال وکوپالی واسه خودشون ساخته بودند و مشغول عزاداری برای امامشان بودند. البته احتمالا تغییراتی در فهم و اجرای عزاداری پیش آمده. ما که آثار غم در هیچ جا ندیدیم. همه داشتند حسابی حال می کردند و به شکم شان می رسیدند و در تدارک تهیه ی خوراک برای زیر.....!
بعد رسیدیم به محل توزیع نذورات و جالب آنجا بود که فهمیدم طبقه ی متکدی مملکت هم تغییراتی کرده. گدایان و گشنگان جدید با سانتافه و ب. ام .و در صف نذورات ایستاد ه بودند و از زور گرسنگی یک حرصی می زدند، بیائید و ببینید!
چند تا جوون هم داشتند به هم تارنمائی را معرفی می کردند که در آن آدرس محل پخش نذورات را ذکر کرده و جالب یکی به دیگری با چشمک می گفت: جایی ... نذری نمی دن!؟
و اون یکی می گفت: خفه شو. شرم کن. اما بذا ببینم شاید جائی پیدا شه که پیتزا بدن!