یا لطیف
با تشکر از حسن نظر دوستان و بخصوص خوبانی که ارادت حقیر را به خود می دانند .وبا احترام فراوان به نظرات خصوصی پیرامون متن شهر مسلمانی به عرض شریف دوستان وبزرگواران می رسانم این پست بدون کوچکترین دخل تصرف عینا از سایت شفقنا انتخاب و کپی شده است و از چندتن از علمای حاضر در شهرستان نیز دعوت نموده ام وباز می نمایم وارد این مبحث شده و توضیحات را کامل تر کنند و دوستان با مراجعه به سایت نظراتشان را در مورد متن فوق ارسال کنند و هر نظری که درمورد متن باشد هرچه که باشد تایید خواهم کرد با این توضیح که در انتخاب پستهای بعدی دقت بیشتری اعمال خواهد شد.
در میزگرد شفقنا عنوان شد:شهر مسلمانی شهری است که علاوه بر آباد بودن گرسنه ای در آن نباشد
پیامبر می خواست دل های آدم ها، بدون کینه باشد
ما امروز فقر فهم از اسلام داریم
برای این پست میزگرد ی فراهم آورده ام از کارشناسان مسایل دینی دعوت می کنم که با من همراه شوید.
مهم ترین مواردی که در این میزگرد بیان شده از جمله:
- کسانی که ادعای مسلمانی دارند از همه بیشتر خطا می کنند
- اولین مشکل ما فقر فهم و عدم آگاهی است
- لازم است با داعشی ها بدون دعوا صحبت کنیم
- قطعا باید به فهم جامعی از دین برسیم
- برخی از بزرگان می خواهند فرهنگ پیغمبر را در نگاه خود مصادره کنند؛ فرهنگ پیامبر مصادره ای نیست
- شهر مسلمانی باید شهری باشد که علاوه بر آباد بودن گرسنه ای در آن نباشد
- ولایت اخلاق مقدم بر شقوق دیگر اسلام است
- پیامبر می خواست دل های آدم ها، بدون حسرت، کینه و حسادت باشد
- اگر منافعی داریم که می خواهیم به آنها برسیم از پل دین استفاده نکنیم
-
اعتقادات بدون اطلاعات انسان را بیچاره می کند
کافی است بر روی کلمه میز گرد پایین تصویر کلیک کنید
- ۹۴/۱۰/۱۵
در مسیر هر روز صبحم به محل کار ، یک پیرمردی به رحمت خدا رفته ... خانه اش بر خیابان است ... چسباندن هفت هشت تا بنر و پارچه نوشتهء تسلیت در اینطور مواقع خب کاملن طبیعی ست ولی برای این مرحوم بی اغراق چل پنجاه تا بنر زده اند به اضافهء یک عکس خیلی بزرگ از خودش وسط این جنگل تسلیت نوشت ها ... انقد تعدادشان زیاد است که علاوه بر کل نمای منزل خودش ، به نمای ساختمان همسایه های چپ و راست هم سرایت پیدا کرده ... امروز محض کنجکاوی واستادم چن تاشان را خواندم ، بیشتر از طرف دوستان و همکاران بچچه های پیرمرد بود و البته فک و فامیل دور و نزدیک ... همانطور که داشتم بنرها را میخواندم حس کردم چشمهای پیرمرد توی عکس دارد به چپ و راست میچرخد و اسامی زیر بنرها را می خواند و زیر لب یک چیزهایی می گوید ... قیافه و حتتا لباسهای پیرمرد در عکس خیلی خسته و تار عنکبوت بسته و نگون بخت طور است ... اصلن داد میزند که سال تا سال کسی سراغش را نمی گرفته و زنگ خانه اش را نمی زده جز مامور اداره برق ... دیدم دارد دیرم میشود گذاشتم توو دنده و راه افتادم ، آخرین چیزی که دیدم این بود که پیرمرد از دیدن اسم زیر یکی از بنرها خنده اش گرفته بود و قهقهه میزد ، بیچاره هی میخواست دستش را بگذارد روی شکمش و بخندد ولی دستهاش توی عکس نیفتاده بود ...