شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

یا لطیف

37سال است آدم ها عوض می شوند اما مشکل همچنان پابرجاست

 بادو مطلب گزینشی از خبرگزاریها  به روز می شوم

1--نماینده مردم تبریز و وزیر دولت اصلاحات است که خواندنش را توصیه می کنم


37سال است آدم ها عوض می شوند اما مشکل همچنان پابرجاست .

مطلب مهم دوم سوژه تکراری آب که برای هیچ مدیری در طی سالیان متمادی مهم نبوده است آری  آب... واین بار از زاویه ای دیگر...لطفا برروی متنها با نوشته های  آبی رنگ کلیک کنید هرچند زحمت است .



انسانیت؛ آبی بر داغ تشنگی
 آغاز دوره جدید خشکسالی ایران را از 14 سال پیش تاکنون می‌دانند و ظاهرا تا سالیان دیگر نیز این خشکسالی امتداد خواهد یافت.

  • ۹۴/۰۶/۱۹
  • محمد ساعدی

نظرات (۲۹)

سلام به همگی و امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشین...میخواستم در مورد تحصیل ازتون سوال کنم...
من درسم خوب بود و از سوم دبیرستان تصمیم گرفته بودم واسه کنکور سنگ تموم بزارم و معدل کتبی دیپلمم 18.80 شد و از تابستون قشنگ شروع کردم به کلاس رفتن و کتاب های تستی و...ولی وسطای تابستون بود که شکمم بدجوری درد میکرد و خون دفع میکردم (قبلا همین مشکلات رو داشتم که مداواش در حد دارو بود) خلاصه رفتم دکتر و کلونوسکوپی شدم دیدن چند تا توده تو شکمم هست و باید جراحی بشه... خلاصه جراحی شدم و با عوارض و غیره رسیدم به ترم اول پیش دانشگاهی...ترم اول رو با معدل 13 خورده و با کمک معلمام گذروندم...
بهمن بود که درد فوق العاده افتضاحی رو شب داشتم رفتم دستشویی و خون دفع کرده بودم و بیحال شدم و افتادم زمین...منو بردن بیمارستان دیدن کلا جراحی قبل اشتباه بود اصلا نیازی به جراحی نبود با بیوبسی میتونستن بردارن...ولی جراحی باعث شده بود که اون قسمت دستکاری بشه و عوارض بده...
خلاصه باز حدودا 1 سال خورده مداوا طول کشید و شد اواخر فروردین 94...ما هم که قراره کنکور بدیم و ترم 2 بعضی درسا مونده و از این حرفا :|...یا علی گفتم و شروع کردم به درس خوندن...
جاهای مهم رو خوندم و دروس 3 سال رو مرورو کردم و یه جمع بندی کوچیکی کردم که حداقل از آزاد تبریز دربیام...خلاصه ترم رو گذروندم کنکورم دروغکی دادم...بیماری هم کاملا رفع شد...
شروع کردم تو تابستون معافیت پزشکی رو پیگیری کنم یکی از دکترای نظام وظیفه آشنا بود رفتم باهاش مشاوره کنم گفت اگه قبل جراحی میومدی بهت معافیت میدادن الان فوقش معاف از خدمات رزمی هستی (خیلی داغون شدم سر این قضیه)...پشت هم که نمیتونم بمونم معافیت تحصیلیم تموم میشه مجلورم برم دانشگاه...جواب دانشگاه اومده از ریاضی دانشگاه تبریز و معماری آزاد قبول شدم...
با اصرار پدر و همچنین با علاقه خودم میخوام برم دانشگاه آزاد معماری...میخواستم بپرسم از الان که دیگه خداروشکر مشکلم رفع شده اگه ترم های دانشگاه رو با نمره خوب پاس کنم و واسه ارشد سنگ تموم بزارم...میتونم ارشد از سراسری دانشگاه تبریز یاحداقل از پردیس دانشگاه تبریز قبول بشم ؟
شاید مسخرم کنین که مرتیکه زود میومدی اصل مطلب این همه علاف کردی با این زندگی نامه که نوشتی..
ولی چکار کنم جوونم و پریشون...از لحاظ روحی هم داغونم به خاطر بیماری و عوارض کثیف و دردناکش و شکست تو کنکور با اینکه درسخون بودم و موقعی که درس نداشتم واسه المپیاد نجوم میخوندم... از کجا تا کجا...
  • خرید خودرو صفر ممنوع
  • همین چند وقت پیش تا چیزی گرون میشد میرفتیم تو صف که بخریم و بزاریم کنار گرونتر که شد بفروشیمش ولی الان کمپین راه میندازیم و همه با هم تحریمش میکنیم و نمیخریمش تا ارزون شه !!!

    همین چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ، سگ و گربه های بدبختو میزدن ولی الان میبینیم تو هر کوچه ای براشون آب و غذا میزارن کنارپیاده رو !!!

    همین چندوقت پیش اگه تیپش عجیب بود , تیکه بارونش میکردیم ولی الان میگیم دوست داره این تیپی باشه به ما چه !!!!

    همین چند وقت پیش اگه کسی کمربندشو پشت فرمون میبست بهش میگفتیم بچه سوسول ولی الان ماشینو روشن میکنیم اول کمبربندمونو میبندیم میگیم واسه سلامتمون واجبه !!!!

    همین چند وقت پیش اگه زنی متارکه میکرد بهش میگفتیم بیوه و همه میزدن تو کارش ولی الان میگیم ببین چی کشیده که جداشده , خداصبرش بده شاید منم جای اون بودم همینکارو میکردم !!

    همین چند وقت پیش میگفتیم ترکها ... رشتیا ... اصفهانی ها ... قزوینی ها ... فلانن و براشون جوکهای آنچنانی میساختیم ولی الان میگیم همه ما ایرانی هستیم و همه ما از یک آب و خاکیم !!!

    همین چند وقت پیش یکی حرفی خلاف میلمون میزد میریختیم تو صفحه های اینترنتیش و انواع فحش های .... را نثارش میکردیم ولی الان اگر کسی هم اینکارو بکنه میریم و بعنوان یک ایرانی ازش عذرخواهی میکنیم !!!

    همین چندوقت پیش هر چرت و پرتی بهمون میگفتن قبول میکردیم و به دیگران هم انتقالش میدادیم ولی الان هر حرفی را که میشنویم سریع میگیم منبع معتبرشو اعلام کن !!!!

    همین چندوقت پیش واسه پرسپولیس و استقلال دست به یقه رفیق چند سالمون میشدیم ولی الان میگیم چیش به من و تو میرسه ؟؟!! کل کل میکنیم و آخرش عذرخواهی میکنیم !!!

    همین چند وقت پیش کسی نظرش باهامون مخالف بود داغونش میکردیم ولی الان میگیم خوب اینم نظرش اینه , هرکی نظرش برای خودش محترمه !!!!

    همین چند وقت پیش عمرا فکر نمیکردیم ملت بافرهنگ و متمدنی بتونیم باشیم ولی داریم میبینیم که یواش یواش داریم میشیم و به اصل و ذات خودمون برمیگردیم و اینها همش از نشانه های باسواد شدن اکثریت جامعه و شعار خواستن توانستنه ...
    شاید هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل باشعور و بافرهنگ بشیم ولی همینکه شروع کردیم خیلی خوبه ...

    رفتم از این چشم بندایی که خارجیا موقع خواب میزنن خریدم!

    که مثلا با ارامش بخوابم....

    هروقت میزنم

    همش استرس دارم یکی بیاد بپره رو شکمم

    قیمت دلار به سه هزار و پانصد تومان رسید . وقتی دلار به دلایل خوش بینی بازار در آغاز مذاکرات هسته یی به پائین سه هزار تومان ریزش کرد، رئیس کل بانک مرکزی بلافاصله و با لحن تند ورود کرد تا مانع کاهش قیمت ارز شود . در آن روزها این استدلال از هواداران دولت شنیده می شد که تثبت و کاهش دامنه نوسانات نرخ ارز مهمتر از کاهش قدرت پول ملی است.

    حامیان دولت امروز دیگر این استدلال را در صندوقهای پنهان بانک مرکزی قرار داده اند و هیچ سخن از آن نمی گویند. گمانه زنی ها حاکی از آن است دولت بدش نمی آید نرخ دلار را حتما به چهارهزار تومان برساند و بعد آنرا تک نرخی کند، تا بجای افزایش عرضه با کاهش اجباری تقاضا بتواند جوابگوی نیازها باشد.

    معنای این افزایش آنست که دستمزد واقعی کارگران، کارفرماها و بازنشسته ها کاهش می یابد و آنها مجبورند دامنه خرید و مصرف شان را کاهش دهند. در این میان چه کسانی سود می برند جز غارتگرانی که در هر حال از هر تصمیمی که دولتمردان می گیرند سود می برند و جیب مردم را خالی می کنند و آنها را به فلاکت می اندازند؟

  • محسن باقرلو
  • سه ماه آموزشی در گرمای پنجاه درجهء اهواز خودش به اندازهء کافی سخت و صعب بود اما رفتارهای وحشیانه و سادیسمی کادری ها و درجه دارهای بی همه چیز سختی اش را صد برابر میکرد ...
    مسئول گروهان ما یک جوانک بچچه تهران مو بور و چشم آبی به اسم بختیاری بود که حتتا درجه هم نداشت و صرفن یک سرباز قدیمی بود ... در یکی از خشم شب ها در حالی که داشتم سینه خیز میرفتم به جرم اینکه با بغل دستیم حرف زدم با پوتین دو پایی رفت روی کمرم واستاد و من چن متری همانطوری سینه خیز رفتم ... چن ماه بعد که در تهران دژبان موتوری سطح شهر بودم اول خیابان پیروزی دیدمش ... با دوس دخترش قدم میزد ، لباس سربازیش نامرتب بود کلاه هم سرش نبود ... من را نشناخت ...
    دفترچهء مرخصی اش را گرفتم و گفتم شما امشب را بازداشتی ... در حالیکه داشت از ترس میلرزید و یواشکی زیر لب طوری که دختر نشنود قسم میداد و التماس میکرد من به انتقام فک میکردم ... تصمیم گرفتم وسط خیابان جلوی دوس دخترش سینه خیز ببرمش اما منصرف شدم چون انتقام سخت تری به ذهنم رسید : با آرامش و سر حوصله ماجرای آن شب را برای دختر تعریف کردم ... وختی دفترچه اش را دادم و خداحافظی کردم دختر جوان مث یک آدم ناغافل سیلی خورده ، هنوز توو شوک بود ...
    اعتراف می کنم ﺗﺎ ﭘﻨﺞ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ که ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ آﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻪ!!!!!
    نخندید... راست میگم. بچه بودم.
    سلام ادمین شهر خوبان
    من یک خانم ٣٥ساله هستم و دو تا فرزند دارم ١٤و٣ساله
    شوهرم خیلی بداخلاقه تو خانه فقط فحش و کتک کاری می کنه کن هر وقت خواستم از اون جدا بشم پسرم میاد پیشم گریه می کنه می گه نکن مامان به خاطر من نکن
    در ضمن من هیچ کس ندارم که از من حمایت کن بعد از طلاق به نظرتون چه کار کنم؟  بدجوری گیر کردم هیج فقط هیچی ازش نخواهستم نه لباس نه طلا و ....ولی قدر شناس نیست شما بگید من چه کار کنم؟؟مرسی آقای ساعدی
    پاسخ:
    فقط صبر
    از صبر و نماز کمک بخواه
    البته باید از یکی هرشنویی یا رودربایستی داشته باشه . اگر چنین کسی بود ازاو کمک بخواه وگرنه جز صبر و احترام زیاد  پیشنهاد دیگری نمی توانم بدهم .نه نکن .خودت را به اینده فرزندانت پیوندبزن
     . باورکن تحمل برخی اقا بالاسرهایی که شوهرتان تحمل میکند کم از تحمل کردن شما نیست . توکل برخدا کن و احترامش را بیشتر نگهدار  فکر میکنم بهتر می شود تجربه ثابت کرده اینگونه ادمها با گذشت زمان بهتر خواهند شد شش ساله دیگر پسرت بیست ساله میشود با شبکه مجیر هم مکاتبه کنید نتیجه بخش تر است موفق باشیدلینک یا مجیرhttp://link.yamojir.com/sh-link-show.php?id=153
    دموقراضه

    نویسنده: سید مهدی شجاعی

    کتاب، حکایت کشور خیالی غربستان شده است. پادشاه غربستان به نام «ممول» 25 پسر دارد. ممول وصیت می کند تا بعد از مرگش پادشاه بعدی با یک انتخابات مردمی از بین پسرانش انتخاب شود. 
    پس از مرگ پادشاه، مردم پسر اول را به پادشاهی «انتخاب» می کنند و همینطور حکومت بین بیست و چهار پسر دست به دست می شد. 
    داستان کتاب دوره حکومت آخرین پسر یعنی دموقراضه را (که به دلیل زشتی و کوتاه قدی و نقائص جسمانی به این نام خوانده می شد) روایت می کند.

    رمان «دموکراسی یا دموقراضه» اثر سید مهدی شجاعی که زمان تألیف آن به سال‌های هشتاد تا هشتاد و شش برمی‌گردد، در سال هشتاد و هفت، با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسید. ناگفته نماند که این اثر، از آثار جنجالی شجاعی می باشد 


    بخشی از کتاب:
    متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن می‌کوشد اصول حکومت‌داری را به آنان بیاموزد.
    ۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان:
    حواستان باشد! بزرگ‌ترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آنها حکومت کنید.
    بهای مردم را شما معین می‌کنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان می‌گذارند که هیچ‌جور نمی‌توانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدم‌های اندیشمند چاق و چله. قیمت بقیه‌ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.
    نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار می‌آیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر می‌کنند که شما موظف‌اید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان می‌کنند که شما موظف به توضیح دادن‌اید.

    ۲- هیچ‌وقت شنیده‌اید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش می‌ریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعی‌ترین و مسلم‌ترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار می‌شوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر می‌کنند که شما موظف به عزت گذاشتن‌اید و دنبال باقی مطالبات خود می‌گردند.

    ۳- طوری برنامه‌ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می‌کنند، بداخلاقی می‌کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف‌ها می‌افتند.
    یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله‌اش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که می‌شود دور کرد. هزار جور قانون می‌شود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه‌ای برسند که قبلاً بوده‌اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.

    ۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته‌ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می‌شوند و دسته‌ی دوم، از ترس دسته‌ی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می‌شود، بی‌آنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغه‌ای داشته باشید.

    ۵- مردم به دو دسته‌ی خیلی نامساوی تقسیم می‌شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عوام‌اند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمی‌گذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچ‌یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:
    اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان‌تر از خواص است.
    ثانیاً: رضایت عوام را فله‌ای می‌شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
    ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی‌توان جایش را پیدا کرد.
    و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی‌گیری، رأی خواص و عوام یک‌اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ‌تر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همه‌ی مشکلات‌شان جدی بگیرد.
    خلاصه این که: این عوام‌اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می‌زنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته‌ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست‌تان می‌دهند.
    عوام، هزارتایش کم است و خواص یک‌دانه‌اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکی‌شان دوتا نشود.
    پاسخ:
    ممنون اقا محسن
    از دوست عزیزی که این کتاب و کتاب شبهای پیشاور و دوقرن سکوت را قرض گرفت و فراموش کرد پس بده لطفا برگرداند هرچند زحمت است دوست عزیز کتاب تاریخ اجتماعی ایران را برای بردن جلد دوم هم که شده برگردان و ایضا تاریخ ایران را
    ممنون که باعث شدی یاد برخی از دوستان بیافتیم درود اقا محسن بیشتر سر بزن
    (یاسمن السادات - ش)  دانشجوی سال پنجم پزشکی و دوست صمیمی دختر خاله ام ؛ به راحتی و بدور از هیچ هیاهویی ، با تزریق یک داروی تقلبی چینی در یکی از بیمارستان های تهران واقع در سعادت آباد درگشت.
    کاش در این کشور به قد سر سوزنی جان انسانها برایمان ارزشمند بود . در دین ما تاکیید شده حتی اگر به قدر نوک مدادی کسی را زخمی کردی باید دیه او را بدهی و ناگهان می شنویم که در سکوت و بی خبری دختری که با مشقت و رنج بسیار پدر و مادری به سنی می رسد که افتخار جامعه اش می شود ناگهان بوسلیه افرادی بی لیاقت که خود را متولی امر می دانند جانش از بدنش خارج می شود و تنها تسلیت می گیوند به خانواده داغدارش . چطور میشود مسئولین ما آنقدر نگران جان ملتهای یمن و فلسطین و امثالهم هستند ولی جان ملت ما برایشان بی تفاوت است ؟ مگر این دختر معصوم از این آب وخاک نیست ؟ هیچکس درد پدر و مادر داغدارش را نمی تواند درک کند الا خودشان . متاسفانه این نخستین بار نیست که داروهای تقلبی صدمات غیر قابل جبران جانی به بیماران وارد می کند و درد آور است که وزارت بهداشت هنوز نتوانسته بر این مشکل غلبه کند. تا جاییکه برخی گزارش ها از رواج خرید و فروش این داروهای جعلی در بازارهای سیاه دارو نیز خبر می دهد.
    جناب دکتر هاشمی وزیر محترم بهداشت ودرمان جمعوری اسلامی تا یاسمین های بیشتری جانشان را از دست نداده اند لازم است با تشکیل ستادی جهادی در زمینه مبارزه با قاچاق دارو و فروش داروهای جعلی در کشور، هرچه سریعتر در جهت ریشه کن شدن این عارضه خطرناک و غیر قابل جبران اقدام نمایید.
    درگذشت زنده یاد یاسمین سادات عزیز را به خانواده داغدارش تسلیت گفته و از خدای بزرگ برایشان علو درجات را خواهانم . روحش شاد ویادش گرامی باد . شاید این اتفاق برای ما می افتاد . پس بیاییم فریاد بزنیم تا گوشهای دلواپسان مصلحتی از کری خارج شود .
    پاسخ:
    ممنون فرید جان واقعا متاثر شدم خداوند به پدر مادرشان صبر عنایت کند گاها یک خبر خوب و خوشحال کننده هم برای ما ارسال بشود بد نیست .درضمن مافیای دارو و مواد مخدر یک ریشه دارند  همانگونه که مبارزه با افیون همت مردمی می طلبد  مبارزه با پدیده شوم قا چاق دارو هم چنین اراده ای می طلبد . خداوند ریشه زراندوزان که به جان ومال مردم رحم نمی کنند بخشکاند .
      لطفا یک خبراز عروسی و شادی دم دستت افتاد صواب داره یاد ما هم باش ممنون پیامت تایید شد
    1.بهتره مسئولین بجای ایجاد اضطراب بین مردم عادی و به قول خودشان تشویش اذهان عمومی راه حلی برای بحران آب پیدا کنند. باتوجه به اینکه نود درصد هدررفت آب کشور دربخش کشاورزی هست پس آنقدر به مردم شهرنشین که تقریبا نقشی دراین قضیه ندارند استرس وارد نکنید .مردم دیگه تا کجا صرفه جویی کنند؟!
    2.دولت به حرف افراد متخصص گوش کنه و با اساتید این رشته همکاری بکنه تا بحران کنترل بشه
    3.کشور کره جنوبی زمینهایی در قاره آفریقا اجاره کرده و درآنجا بااستفاده از آب و خاک آفریقا کشاورزی میکنند و درعوض اجاره بها میپردازند پس ما هم لزومی نداره بخوایم با آب نداشته خودمون کشاورزی کنیم و در همه چیز خودکفا بشیم. باید درک کنیم که دنیا جای تعامل، دادوستد، معامله هست. نمیشه خودمون را ایزوله کنیم و درهمه علوم و فنون  خودکفا بشیم، و هیچ کشوری هم نخواهد تونست در همه زمینه ها اولین و بهترین باشه...

    زیباترین شاهزاده زندیه چگونه کشته شد

    لُطفعَلی خان زند (۱۱۴۸-۱۱۷۳ خورشیدی) جانشین کریم خان زند بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد.
    وی پسر جعفرخان زند برادر کریمخان بود. او دارای ویژگیهای برجسته چون خوش‌سیمایی، دلاوری، نیرومندی و هوش سرشار بود.
    لطفعلی خان را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند.
    او با حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد، بدو سلام و تعظیم نکرد. آقامحمد خان دستور داد که اصطبل‌بانانش وی را مورد تجاوز جنسی قرار دهند. فردای آن روز وی را درحالیکه جانی در تن نداشت، و بر روی زمین می‌کشیدند نزد خان قاجار بردند.
    خان قاجار با نیشخند بدو گفت:
    هان لطفعلی هنوز هم غرور داری؟ شاه زند که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد به او گفت:
    «من از تو نمی‌ترسم ای اخته فرومایه».
    این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور داد او را کور کنند.
    سپس وی را به تهران بردند و پس از چندی دستور کشتنش را داد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشته‌اند. پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند.
    وی از شعر و ادب بی‌بهره نبود شعر زیر منسوب به او میباشد :

    یا رب ستدی مملکت از همچو منی
    دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی
    از گردش روزگار معلومم شد
    پیش تو ، چه دف‌زنی چه شمشیرزنی

    از آنجا که لطفعلیخان با دغلکاریها و شکنجه وحشیانه کشته شد در نزد مردم به شخصیتی افسانه‌ای همچون چهره‌های شاهنامه‌ای تبدیل شده‌ بود. برای او تصنیفهایی سروده شد که جهانگردان نیز از آن یاد کرده‌اند. یکی از این تصنیفها را که مردم کرمان ساختند و سالها آن را میخواندند این بود:
    هر دم صدای نی میاد
    آواز پی در پی میاد
    لطفعلی خان ام کی میاد؟
    روح و روانم کی میاد؟

    «شاهرخ زمانی» کارگری که بر آن بود تا سندیکا تشکیل دهد و افراد زحمتکش و فرودستان مثل خود را متشکل کند تا بتوانند حداقل زندگی را برای خود و خانواده هایشان تامین کنند به زندان رفت، زجر کشید و با یک سکته چشم از جهان بست بدون آنکه جهان ذره یی به رویاهایش شبیه شده باشد. کارگران نباید متشکل شوند تا غارتگران بتوانند با خیال راحت بهشت زمینی را برای خود و فلاکت را برای اکثریت جامعه تدارک ببینند.

    شاهرخ زمانی را اصلا نمی شناسم، نمی گذارند بشناسیم، مثل همه کارگران، چه که می دانم در این کشور هیچ حقی جز کار کردن و سر سفره گرسنگی نشستن برای کارگران وجود ندارد، اما ماجرای کارفرماها متفاوت است، آنها در ساختمان اتاق بازرگانی می نشینند و وزرا و مقامات به پا بوس شان می روند و سعی می کنند رویه های اقتصادی را متناسب با منافع آنها شکل دهند و تضمین کنند.

    اما شواهد نشان می دهد شکاف طبقاتی در ایران و همه جهان آنچنان به مرزهای خطرناکی رسیده است که اگر به موقع کنترل نشود هیچ نیروی مخوفی نمی تواند جلوی اعتراض هایی که نیروی حیاتی اش را از گرسنگی می گیرد، بایستد.

    سلام دوستان شهر خوبان و آقای ساعدی
    اول بابت طولانی بودن و غلط غلوطای احتمالی متن عذرخواهی میکنم اما انقدر ذهنم پریشونه که نمیتونم درست تایپ کنم و... واقعا در مونده شدم لطفا راهنماییم کنید! من یک ازدواج ناموفق داشتم، سه سال بعد از طلاق با یک پسر مجرد ازدواج کردم (منظورم اینه که ایشون ازدواج اولشون بود)و الان هم هفت هشت ماهی از عقد ما میگذره، خانواده ی شوهرم از دوستان خانوادگی ما بودن و من از سالها قبل میشناختمشون و ایشون هم از اولین خواستگارای من بودن اما اون موقع من قبولشون نکردم و بعد از طلاق باز اومدن خواستگاری و انقدر اومدن و رفتن تا بالاخره با این شرط که یک سال نامزد بمونیم قبول کردم ازدواج کنیم!
    یک سال نامزدی من سعی کردم خود واقعیمو بهش نشون بدم و کاملا باهاش رو راست بود و از ایشونم همینو خواستم(چون خیلی از شکست دوباره ترس داشتم) خلاصه همه چیز خوب بود اما از وقتی که عقد کردیم هر اتفاقی که می افته هر اختلاف نظری که داریم من رو تهدید به جدایی میکنه!
    واقعا خسته شدم، میدونم مقصر خودم بودم چون اجازه دادم نقطه ضعف من رو بفهمه و بدون که چقدر از طلاق آسیب دیدم و چقدر از ازدواج دوباره میترسیدم، اما الان واقعا بریدم از طرفی دوست ندارم باز جدا بشم، چندین بار باهاش رک و پوست کنده حرف زدم که این هربه ی خوبی نیست (حتی برای اینکه فکر کنه واسم مهم نیست بهش گفتم اگر واقعا میخوای طلاق میگیریم) ولی بی فایده بوده، خواهشا اگر راهکاری به ذهنتون میرسه که کاری کنم که دست از این تهدید کردنها برداره راهنماییم کنید!
    پاسخ:
    سیما بانو بشین و خوب فکر کن وتمام جوانب کار را در نظر بگیر و نگذار نقطه ضعفت بهنقطه قوت طرف مقابلت تبدیل شود یک بار قاطع با ایشان صحبت کن .صحبت یک عمر زندگی است حتما با متخصص در مسایل خانوادگی مشورت کن و سعی کن با ایشان چند جلسه به متخصصی در زمینه مسائل قبل از ازدواج مراجعه کنیدبه خدا توکل کن
    تاحالا ب راه رفتن مارمولک دقت کردین؟؟
    .
    .
    .
    دو قدم میره وایمیسه...
    .
    .
    .
    چهار قدم میره دوباره وایمیسه
    .
    .
    همش فک میکنه یه چیزى جا گزاشته
    فردریک کبیر ،که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می کرد معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می دانست. او یک روز سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان های برلین می گذشت، گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند.
    فردریک آن را به دقت خواند و گفت: “بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده اند ما که سوار اسب هستیم آن را به راحتی خواندیم ولی افراد پیاده برای خواندنش به زحمت می افتند. آن را بکنید و پایین تر بچسبانید تا راحت تر خوانده شود”.
    یکی از همراهان با حیرت گفت: “اما این اعلامیه بر ضد شما و اساس امپراتوری است”.
    فردریک با خنده پاسخ داد: “اگر حکومت ما واقعاً به مردم ظلم کرده و آنقدر بی ثبات است که با یک اعلامیه چند خطی ساقط شود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آن را بگیرد، اما اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیک خواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و قلم است مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا نیفتد
    دعوتنامه؛
    همایش فرهنگی ادبی روستا
    با حضور ادبا و فرهیختگان شهرستان زرندیه و اجرای موسیقی محلی
    ساعت15 روز سه شنبه مورخ 94/7/7
    روستای علیشار بخش خرقان شهرستان زرندیه
    اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان زرندیه
    آیا می‌توان بیش از یک بار عاشق شد؟ در جواب باید گفت که با توصیفی که از عشق کردیم اولین نشانه عشق پایداری و ماندگاری است و در نتیجه امکان ندارد عشق واقعی در زندگی کسی تکرار شود. و یا اینکه چگونه باید عشق را تشخیص داد و فهمید ابراز علاقه‌ای که دیگران نسبت به ما می‌کنند از روی عشق است یا هوس؟ درجواب این سوال باید گفت تنها راه تشخیص آن امتحان و آزمایش است‌که ازنظر من آنکه مدعی عشق است باید با نشان دادن ایثار و وفاداری عشق خالصانه‌اش را به اثبات برساند و اگر از پس این کار بر نمی‌آید نام عاشق بر خود ننهد. راههای آزمایش عشق و علاقه در افراد مختلف است و با کمی تفکر و تامل در مورد وابستگی‌های طرف مقابل می‌شود وی را مورد آزمایش قرار داد که تا چه اندازه حاضر است برای بدست آوردن معشوق، از خود گذشتگی‌و ایثار داشته باشد و بدانید آنکه برای رسیدن به معشوق حاضر است از بسیاری علائق درگذردعاشق است و لایق بهترین عشق که در غیر اینصورت عاشق نیست و لاف عاشقی می‌زند و لاف زدن کار عاشقان نیست و نهایتا باید بگویم که عشق به عمل است نه به سخنوری و هر که در زندگی خود آثار عشق را پدیدار کند عاشق است و می‌تواند به وصال برسد.

    خدایا همه چیز عشق تویی و عشق تو همه چیز من است و معشوق تنها تویی و یاد تو آرامش جان من است و می خواهم که همه چیز ناچیزم را فدایت کنم که همه چیز من فقط تویی و من ناچیز بی عشق تو هیچ.

     « در پناه حق »
    فَرُّخ‌رو پارسای،  متولد اسفند ماه ۱۳۰۱ خورشیدی نخستین زن ایرانی بود که در دوران سلطنت پهلوی به مقام وزارت رسید و نیز نخستین نماینده زن مجلس شورای ملی بود. پست وی وزارت آموزش و پرورش ایران در کابینه دوم و سوم امیرعباس هویدا بود.
    فرخ‌رو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش را در دبستان هما در تهران سپری نمود و برای ادامه تحصیل در دوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره متوسطه را با کسب رتبه اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی راه یابد. او در سال ۱۳۲۱ خورشیدی دانشسرای عالی را با اخذ مدرک لیسانس در رشته علوم طبیعی به پایان رسانید و به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و توانست در سال ۱۳۲۹ خورشیدی با اخذ درجه دکترا از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل گردد.
    فرخ‌رو پارسا در سال ۱۳۲۱ خورشیدی با احمد شیرین‌سخن ازدواج کرد و از همان سال پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستان‌های تهران پرداخت. او پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تا مقطع دکترا، علی‌رغم اینکه در رشته پزشکی دانش‌آموخته شده بود کار طبابت را رها کرد و ترجیح داد که به کار فرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او در وزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد.
    وی در سال ۱۳۳۳ خورشیدی به همراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستان‌های دخترانه آن دوران تأسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ خورشیدی به عنوان یکی از اعضای هیئت رئیسه «شورای همکاری جمعیت‌های بانوان ایرانی» انتخاب شد.
    فرخ‌رو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹ خورشیدی با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران، وی عهده‌دار سِمَت مدیر کلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد. انتصاب یک زن به این سمت، اعتراضات زیادی را در محافل اداری، فرهنگی و سیاسی تهران به راه انداخت ولی مقامات دانشگاه توانستند از برکناری فرخ‌رو پارسا جلوگیری کنند.
    او در سال ۱۳۴۷ خورشیدی به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد.
    پس از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی، وی در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد و به عنوان «مفسد فی الارض» (عامل فساد بر روی زمین) در تاریخ ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ خورشیدی برابر با ۸ مه سال ۱۹۸۰ میلادی اعدام گردید.
    منصوره پیرنیا در کتاب خانم وزیر که با عکس‌ها و اسناد همراه است پس از شرحی مفصل از خانواده فرخ‌رو پارسای بر اساس خاطرات، دست نوشته ها، مصاحبه‌ها و یادمانده های دیگران به سرگذشت وی می‌پردازد.
    موقع خرید لباس متوجه این کلمات روی لباس ها باشید'''

    ⬇️Vixen
    زن شرور

    ⬇️Nude
    لخت

    ⬇️Whore
    فاحشه

    ⬇️Sow
    ماده خوک جوان

    ⬇️Pig
    خوک

    ⬇️Theocrasy
    شرک به خدا

    ⬇️Hussy
    زن گستاخ

    ⬇️Vice
    گناه، فساد

    ⬇️Chorus girl
    دختر رقاصه تو جمع 

    ⬇️Lusts
    شهوت ، هوس

    ⬇️Dram
    ظرف شراب
     
    ⬇️Adulterer 
    مرد زناکار

    ⬇️Eccentricity
    بی قاعدگی

    ⬇️Adultery
    زنا، بی دینی

    ⬇️Charm
    طلسم، فریفتن 

    ⬇️Base-born
    حرامزاده 

    ⬇️Bawdy
    هرزه، زشت 

    ⬇️Mason
    فراماسونی 

    ⬇️Tippler
    میگسار

    ⬇️Atheist
    خدانشناس
     
    ⬇️sister for sale
    خواهرفروش

    ⬇️Take me
    مرا لمس کن

    نشر کنید تا هموطنان با آگاهی و دقت بیشتری خرید نمایند...
    خدایا! 

    آدم‌های خوب سر راهمون بگذار ... .

    حس بسیار خوبیست هنگامی که در لحظه‌ پریشانی؛ 
    بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود... 

    کلامش؛ نگاهش؛ حتی نوشته‌اش آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی ات. 
    فقط از دستِ خودِ خدا برمی‌آمده که آن آدم را، یا کلام و نگاه و نوشته‌اش را برای آن لحظه‌ خاص‌ سرِ راه زندگی ما بگذارد.

    شاید یکی از دعاهای روزانه ام این باشد که:
    خدایا مارا واسطه ی خوب شدن حال دیگران قرار بده

    آمین...
    با سلام خدمت ادمین شهر خوبان
    یه مشورت می خواستم.
    پسر هستم 25ساله از استانهای شمالی تو خانواده ما همه ازدواج ها سنتی هست پدرم کارمند و دختر همکار خودشو برای ازدواج بهم معرفی کرد(ایشون 25سالشونه و 7ماه کوچیکتر از من) ما برای خاستگاری(آشنایی اولیه) رفتیم آشنا شدیم ...
    همه چیز خوب بود حتی ما آزمایش خون هم رفتیم و سر بچه توافق کرده بودیم (با اجازه خانواده ها بیرون میرفتیم ...) قرار بود به خانواده ها بگیم که ما از هم خوشمون اومد و برای خاستگاری اصلی ... آماده بشن!
    بعد این دختر خانوم بهم گفت من دوست ندارم همکلاسی های من بفهمن من ازدواج کردم ... و من حلقه نمی زارم با دلیل های مسخره که گفتن نداره ... من ترسیدم از حرفش (ایشون ارشد میخونند و من کارشناسی دارم) و قرار بود خانواده ما 80تومن و خانواده اون30تومن کمک کنند یک آپارتمان بخریم و من درامدم در حال حاظر 1 تومن در ماه و اگر سرکار جدیدم میرفتم به 1.600هم میرسه
    روز آخر که قرار بود بریم خاستگاری اصلی. ایشون تلفنی گفتن خانواده ما کمک نمی کنند من میخوام بعد ازدواج برای دکترا بخونم تا دانشگاه(آزاد) حلقه نمیزارم منم چیزی نگفتم زیاد.
    فقط به پدرم گفتم قرار خاستگاری رو ... لغو کنه بنظرتون کار بدی کردم؟ بنظرتون زن یک زندگی آروم بود یا نه؟ پدر دختر خانوم 5بار تا حالا باهم تماس گرفته ببینه مشکل چی بوده اما جوابشو ندادم باید چی بهش بگم؟
    ممنون مرسی وقتتون رو بهم دادید
    پاسخ:
    سلام علیکم باورکن من تجربه اینکار را ندارم و این خودتی که باید برای آیندت تصمیم بگیری .با این وجود پیشنهاد می کنم که آنچه بین شما و ایشان گذشته را بین خانواده به مشورت بگذار تمام آنچه گذشته موفق باشی 

    امانت داری 45 ساله پیرمرد زنجانی

    «حاج حسن نعلچگر» ۴۵ سال است در مغازه نعل‌سازی خود منتظر است فردی که دوچرخه‌ای را جلو مغازه‌اش گذاشته برای بردن دوچرخه باز گردد ولی هنور خبری ازآمدنش نیست وحاج حسن خود را ملزم به حفظ امانت می‌داند.

    در نگاه اول یک دوچرخه ۲۸ ساده و فرسوده است که روزگاری جوانان قدیم زنجان با این دوچرخه خاطرات و عاشقانه‌های فراوان داشته‌اند ولی پشت این دوچرخه قدیمی و فرسوده قصه مردانگی و امانتداری ۴۵ ساله خودنمایی می‌کند.

    از راسته مسگری در بازار پایین شهر زنجان عبور می‌کنیم و صدای چکش‌های مسگرها همانند یک موسقی یکنواخت زیبا گوش‌هایمان را نوازش می‌دهد؛ در گوشه‌ای از این راسته مغازه‌ای قدیمی که زنگارهای سال‌های دور را در خود نمایان دارد، توجهمان را جلب می‌کند، دوچرخه فرسوده و سیاهی که بر اثر گذر زمان و ماندن مدوام مقابل هوا از رنگ و رو رفته است.

    ماجرای دوچرخه چیست؟

    حاج حسن نعلچگر همان نعل ساز پیری است که به گفته خودش وقتی حدود ۴۵ سال پیش ماموران شهرداری زنجان برای ساماندهی محله مسگرها می‌آیند، یکی از این ماموران دوچرخه وی را به گوشه‌ای پرت کرده و دوچرخه‌اش می‌شکند.

    حاج حسن می‌گوید روزگاری که ما جوان بودیم، روزگار یک‌رنگی و صداقت بود هر چند این روزها هم خوب است ولی روزگار بی‌انصافی است.

    دوچرخه حاج حسن که دو چرخه‌ای فرسوده بوده، می‌شکند و مامور شهرداری برای جبران خطایش یک دوچرخه نو را عصر همان روز‌ برای حاج حسن می‌آورد و بدون حرفی دوچرخه را آنجا می گذارد و می رود؛ دوچرخه‌ای که اکنون بعد از گذشت ۴۵ سال حتی یک‌بار هم کسی سوار آن نشده است.

    حاج حسن نعلچگر می‌گوید: دوچرخه من قراضه و فرسوده بود، همان لحظه که مامور آن‌را پرت کرد داخل گودال وسط میدان افتاد و شکست و او عوضش را یک دوچرخه نو آورد.

    وی ادامه می‌دهد: بعد از این قضیه سعی کردم مامور را پیدا کنم ولی هر چقدر دنبالش گشتم‌ تا از هم حلالیت بطلبیم ولی پیداش نکردم و هنوز هم از این فرد خبری نیست.

    نعلچگر ادامه می‌دهد: به نظر من این دوچرخه امانت است و باید امانت‌داری کنم.

    حاج حسن نعلچگر هر روز صبح هنگام باز کردن مغازه‌اش دوچرخه را جلوی مغازه می‌گذارد و عصر موقع بستن مغازه دوچرخه را به داخل می‌برد، کاری که طی ۴۵ سال هر روز تکرار شده است.

    پاسخ:
    سلام و ممنون از شما و درود بر حاج حسینها در گذشته حال و آینده بسیار زیبا و نغز بود

    ابله هایی که خانم مرکل را بخاطر پذیرش پناهندها را ستایش می کردند و کسانی که می گفتند عزیزان بلاهت هم حدی دارد . کشوری که ملت یونان را نابود کرد چطور می تواند تبدیل به فرشته نجات پناه ها شود . اما شیفتگان غرب از همه می خواستند سر تعطیم در برابر این سخاوت فرود آورند

    اما آلمانی ها خود واقع بینانه تر از طرفدارانی اند که تا مرز بلاهت پیش رفته اند ، امروز وزیر اقتصاد پشت اینهمه مهربانی را فاش کرد و گفت : " با جذب پناهجویان می‌توانیم مشکل نیروی کار ماهر را حل کنیم"،وی پا را جلوتر می گذارد و می گوید :"اگر بتوانیم آنهایی را که پیشمان می‌آیند به سرعت آموزش دهیم و وارد کار کنیم، می‌توانیم یکی از بزرگترین مشکلات آتی اقتصادمان را رفع کنیم: کمبود نیروی کار ماهر را."

    می ببینید پشت نمایش انساندوستانه حل مشکلات بزرگ اقتصادی نهفته است . برای نظام سرمایه داری تفاوتی بین " بی رحمی تا مرز کشتار و گرسنگی دادن "و" اقدامات به ظاهر خبرخواهانه وجود ندارد ، هر کدام را می تواند به صحنه ببرد به شرطی که تشخیص بدهد کدام یک بیشتر تولید سود بکند ، البته شیفتگان غرب از این افشاگری سودی ندارد برای آنها چه غرب آدم بکشد و چه خیرخواهی کند عزیز است و محبوب ، چرا که در این نوع منفعتی دارند و از همان جور با غرب کنار می آیند که سرمایه دار با سود همراه می شود . با این رویکرد مرکل همانقدر انسان دوست است که هیتلر لاجرم بود

    پاسخ:
    من هم مانند شما معتقدم که خانم مرکل هیتلر ثانی است و معتقدم که اردوغان دقیقا مانند عثمانیون ترک است چه درگفتاروچه در کردار و چه در پندار دنیا پر شده از آدمکشان .وقتی لشکر عربی که نتوانست بیش از 6روز در برابر متجاوزان صهیونیزم مقاومت کند والان بیش از دوماه است بی پناهان را در یمن وبیش از سه سال است بیدفاعان سوری و عراقی را قتل عام می کنند جالب است بدانیم همین شکم گندگان ترسو از ترس جوخه های ترور سرهنگ قذافی به زور از حرمسراهاشان خارج می شدن و چون توله سگان برای صدام دم تکان میدادند . روزگار را می بینید حالاتبدیل شده اند به سرداران جنگ !!!.ممنون تحلیل بسیار پربار از شما خواندم سپاس
    دقت کردین اینایی که تو مهمونی کباب باد میزنن
    .
    .
    .
    وقتی ازشون تشکر میکنی جوگیر میشن تند تر باد میزنن مخصوصا اگه پسر جوون باشن
  • هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام علیکم
    امسال شعاری دیده ایم در مورد آب به این مضمون که آب هست ولی کم است.
    یه زمانی می نوشتیم آب سرچشمه ی حیات، الآن می نویسیم آب هست ولی کم است، مبادا برسد روزی که بنویسم آب نیست، حتی کمی!
    طنز کوتاه اما تلخ:
    چندسال بعد
    .
    جات خالی رفتیم عروسی اب خوردیم
    طرف ولخرجی کرده بود اب معدنی داده بود
    خنک........
    تازه برای بچه ها هم اوردیم.

    {نکته:اب هست ولی کم است}
    اما استاد عزیز
    در پی هشدارهای پایان یافتن ذخایر آبی در چندین کلانشهر ایران در مرداد و شهریورماه، "کمپین ملی یک قطره آب" تشکیل شده است. در کمپین "یک قطره آب"، ابتدا مقدمه بسیار کوتاه و در عین حال هشداردهنده‌ای مطرح شده است: «بر آنیم پیش از وقوع فاجعه زنگ خطری باشیم برای یادآوری روزی که یک قطره آب،حتی یک قطره، یعنی زنده ماندن!».


    روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
    پاسخ:
    و علیکم السلام دقیق و زیبا فرمودید .کیست که بداند ؟؟؟کیست که مانع هدر رفت آب دربخش کشاورزی و صنعت شود .؟؟درود برشما 
    با سلام خدمت دوستان عزیز
    پیشاپیش از طولانی بودن سوال عذرخواهی میکنم
    حدود شش ماهی هست به قصد ازدواج باآقایی آشنا شدم که چهار سال قبل ازدواج ناموفق به دلیل خیانت همسرشون داشتن.
    حقیقت این که من همیشه سرم به کار خودم بوده و اهل دوستی نبودم از ابتدای آشنایی شدیدا ابراز علاقه کردن تا من هم به مرور دلبسته شدم و اعتماد کردم.ایشون خونسرد و مهربان هستن ولی زمانیکه عصبی میشن کمی پرخاشگر میشن!
    از نظر شغلی کارشون مناسب هست ولی تازگیها گفتن که پدرشون سالهاست اعتیاد داره و باید خرج پدر و مادر هم بپردازن.
    من مشکلی با خانواده و گذشته ایشون ندارم فقط مشکل اینه بعد از این مدت ابراز علاقه شدید، به من گفتن تنها درصورتی برای ازدواج اقدام میکنن که مهریه من بیشتر از ۱۴ سکه نباشه و همون ۱۴ سکه روهم من باید بعد از ازدواج به ایشون ببخشم چون به خانومها اعتماد ندارن و خانوادشون هم مخالف مهریه هستن. حقیقتش من هیچوقت مهریه ملاک زندگیم نبوده و تنها دنبال آرامش بودم ولی از طرفی از آنجا که تک دختر هستم خانواده سختگیری دارم که فکر نمیکنم با تقاضای ایشون موافقت کنن چون قبلا سابقه جدایی داشتن و از طرفی از درخواست ایشون خوشم نیامد و اعتمادم رو تاحدی بهش کم کرد.
    درضمن هردو بالای سی سال سن داریم و آقا یکسال ازمن بزرگتر هستن.
    خواستم نظرات خانومها و آقایون فهمیده اینجا رو بدونم
    ممنون از همگی
    سلام با سحر کاملا  موافقم 
    از کتاب: "لطفا گوسفند نباشید"؛ تالیف: دکتر محمود نامنی:
    1. مهم بودن را فراموش کنید، تا آرامش نصیبتان شود.
    2. به یاد داشته باشید، هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید؛ بیشتر تحسین می شوید.
    3. گاهی برتر بودن را به دیگران واگذار کنید و خوشبخت زندگی کنید.
    4. فراموش نکنید هرگز نمی توانید عیب خود را با عیب جویی دیگران رفع کنید.
    5. یادتان باشد هرگاه در کار یا تصمیمی همه با شما هم عقیده اند، یقین بدانید که اشتباه می کنید.
    6. اگر در مورد مردم قضاوت کنید، دیگر وقتی برای رفع عیوب خود و دوست داشتن دیگران نخواهید داشت.
    7. انسان بسان رودخانه ای است؛ هر چه عمیقتر باشد، آرامتر است.
    8. تنها یک راه به سوی بهشت وجود دارد که در زمین آن را "عشق" می نامیم.
    9. او که برای ثروتمند شدن تعجیل می کند، پاکدامن نخواهد ماند.
    10. تنفر از افراد؛ مانند آن است که برای خلاص شدن از دست موش، خانه تان را آتش بزنید.
    11. آگاه باشید خنده و شادمانی بهترین نیایش جهان هستی است و نزدیکترین راه به سوی خداوند. انسان شاد دیگران را آزار نمی دهد، بلکه آن ها را نیز در شادی خود سهیم می کند.
    موضوعات وبلاگتون رو متنوع ترکنین خیلی بهتره
    پاسخ:
    سحر بانوسلام ان شا الله از اول مهر ممنون از پیشنهاد 

    کسب درآمد و افزایش بازدید

    Linkz.ir

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی