شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۱
  • ۰

یا لطیف..

چرا نهادهای

فرهنگی ما نتوانستند الگویی از ازدواج موفق ارائه دهند؟

IMG13041568


برای دانستن این موضوع مهم پای صحبت سرکار خانم دکتر فاطمه قاسم پور

کارشناس مرکز تحقیقات زن و خانواده

می نشینیم .

چرا نهادهای فرهنگی ما نتوانستند الگویی از ازدواج موفق ارائه دهند؟

  • ۹۴/۰۶/۲۸
  • محمد ساعدی

نظرات (۴۵)

دیروز آقای جراح فوق تخصص کودکان (بیمارستان خصوصی طرف قرارداد بیمه) در حضور من و همسرم: آقای ایرانمهر، فردا تشریف بیارید مطب، کار مهمی دارم در خصوص وضعیت کوچولوتون.
من: میشه همینجا بفرمایید( همسرم وا رفته و رنگ پریده).
دکتر: نه، اینجا نمیشه مطرح کرد ضمنا فردا تنها بیاید.
( خواهش و التماس همسرم برای اینکه حضور داشته باشد بی نتیجه است، عصر همان روز دچار افت فشار می شود و تنها با تزریق آرامبخش آرام می گیرد، او مطمین است دکتر علیرغم ابراز رضایت ظاهری خبرهای بدی دارد، من سعی می کردم خودم را کنترل کنم و تقریبا یقین داشتم که خبر بدی در راه نیست).
روز بعد: همسرم اصرار دارد که او را هم ببرم، کودکمان بستری است و متقاعدش میکنم که بماند، وضعیت روحی اش به شدت خراب، دستها دچار رعشه و چشمها از شدت گریه، سرخ.
بالاخره به مطب می رسم و وارد اتاق می شوم. آقای دکتر نتایج آزمایش را نگاه می کند و از من می خواهد آرام باشم . این را که می گوید، استرس تمام وجودم را می گیرد و حالا وضعیتی بمراتب بدتر از همسرم دارم.

دکتر خیلی سریع می گوید: "همه چی خوبه و خدا رو شکر هیچ مشکلی نیست اما اینکه گفتم بیاید برای این بود که بگم درسته بیمه هزینه ها رو می ده اما حق ما پزشکارو می خوره، منتی ندارم عمل سنگین بود و انتظار دارم مبلغ ٩ میلیون تومن به این شماره حساب بریزید، لطفا این موضوع رو با کسی مطرح نکنید چون الحمدالله برای اختلاس های میلیاردی همه لالمونی می گیرن اما حق و حقوق ما پزشکا که مطرح میشه همه زبونشون درازه!".

الان که این ماجرا را می نویسم از شدت استرس ( روش بیان موضوع پول )، بعد از یک دهه، تبخال زده ام، پسر حاجی لندن نیستم که بگویم پولش مهم نیست هرچند مهم هم اگر باشد قانون طرف مرا می گیرد و عمل هم به خوبی انجام شده و حالا ابتکار عمل در دست من است و اینجا مراد اصلی ام روش طرح موضوع است، مرض هم ندارم که حکم کلی در مورد همه پزشکان صادر کنم،

مومن همیشه شاکر هم نیستم که بگویم :'بازم خدارو شکر قبل از عمل نخواست"(همسرم مثبت اندیش است و معتقد است اندک وجدان باقی مانده جراح با مشاهده وضعیت کودک و ضرورت عدم تعلل باعث شد تقاضا بعد از عمل مطرح شود) ،وکیل مدافع دولت هم نیستم که بگویم جایی هم که دولت حمایت می کند خودمان چطور سر گردنه را می گیریم، اینکه من چه واکنشی نشان داده یا خواهم داد هم مهم نیست(هرچند به هیچ وجه زیر بار حرف زور نخواهم رفت)،

مهم فقط یک چیز است : نیچه اگر می گفت خدا مرده ، من می گویم مردن و نمردن خدا آنقدری مهم نیست که در جامعه ما :" انسان ، آن هم نه انسان عامی ، یک انسان تحصیلکرده و مدرن، در باجگیری از یک انسان دیگر، آن هم نه انسانی در وضعیت عادی، ملاحظه این را هم نمی کند که دست کم رک و راست بگوید فلان قدر می خواهم بلکه با سواستفاده از وضعیت شکننده روحی پدر و مادر یک طفل شش ماهه، از همه عناصر تعلیق به سبک هیچکاک برای بهم زدن توازن روحی و جسمی استفاده می کند تا با یادآوری اختیار ترخیص و نیاز بیمار به تداوم نظارت پزشک معالج بگوید: ٩ میلیون!". خواستم بگویم انسانیت مرده است، مرده بود جای تاسف نداشت، زنده است اما به لجن کشیده شده .

مدتی قبل از آغاز جنگ جهانی سوم نوشتم ، امروز در مرحله مقدماتی این جنگ قرار داریم و اگر اتفاقی جلوی آنرا نگیرد بزودی شاهد اوجگیری آن خواهیم بود ، تنها نکته یی که این جنگ را متمایز می کند آنست که هیچ جای جهان برای فرار جای امنی نخواهد بود ، امروز خاورمیانه در لهیب آتش ، آواره گی و فقر می سوزد ، فردا نوبت اروپا ، امریکا و حتی گریبان کشورهای دور افتاده یی مثل استرالیا و کانادا را هم خواهد گرفت . تنها یک جرقه می تواند شرق آسیا را هم به آتش بکشد .

درست مثل قبل از جنگ جهانی اول هیچکس تصوری حتی نسبی از این نبرد تازه ندارد ، نبردی که می تواند تمدن بشری را به پایان ببرد و در بهترین حالت توحش را جایگزین آن کند و در غیر این صورت کل بشر را نابود کند . متاسفانه در طرف نخبگان و توده ها هیچ درکی از این ماجرا ندارند و به این دلیل هیچ مقاومتی در برابر این فاجعه وجود ندارد .

حتی حکومتهای که این جنگ را دامن می زنند هم تصوری از آنچه آگاهانه آغاز کردند ندارند . آنچه آگاهانه به صورت جنگ نیابتی آغاز شد در دام سیر خود انگیخته رویدادها ناآگاهانه پایان خواهد یافت . این جنگ هیچ برنده یی ندارد ، ولی همه ما بعنوان انسان بازنده آن هستیم . این بار بحرانهای اقتصادی مبدل به چالش های سیاسی و بعد به نبرد بین المللی می شود . تاریخ تکرار می شود ولی هر بار خونبارتر و خوفناک تر

  • یه دختر خوب
  • سلام من میخوام بدونم چرا موتور سواری برا یه دختر بده آخه کجاش اشکال داره من دیگه برام عقده شده امروز سوار موتور داداشم شدم تو حیاطمون همه ی خانوادم بهم حمله ور شدن و گفتن تو یه چیزیت شده
    سلام ادمین شهر خوبان
    من زنی 27 ساله هستم و سوالم تکراریه اما خواهش میکنم خودتونو بزارید جای من و جواب بدید آقای محمد ساعدی چون روزای سختی رو میگذرونم،
    دو روز پیش متوجه خیانت شوهرم شدم. بهش گوشیشو دادم گفتم پیام داری و بعد هم خیلی معمولی شام آوردم، حتی شب کنارش خوابیدم،هیچ واکنشی نشون ندادم،شاید فک کنید احمقم اما حتی مثل همیشه شب بخیر و حتی صبح بیدار شدم صبح بخیر همیشگی.قلبم شکسته بود اما تو خودم میریختم.خیلی خودش خجالت زده بود و من میخواستم خودش بگه.
    منتظر بودم بدون هیچ بحثیی واسم توضیح بده اما نداد،که مجبور شدم خودم ازش سوال کنم،بهش گفتم از طرف من کمبودی داشتی حتما که رفتی با اون،پیگیری کردم دختره دوس دختر دوران مجردیش بوده و تو شهر ما نیست.من فقط بش گفتم چرا اینکارو با من کردی گفت معذرت میخام همین.گفت دو ماهه که پیامک میده. بهش گفتم که به یه شرط باهات میمونم،که اجازه بدی منم دو ماه با یه مرد رابطه پیامکی داشته باشم بعد دیگه بهت قول میدم هیچ بحثی از این موضوعات نکنم و زندگی عادیمونو شروع کنیم.البته من این حرفو زدم که ببینه حتی فکر به این موضوع هم چقد دردناکه اما گفت اجازه نمیدم همچین کاری باهام بکنی،الان سوال من اینه،شوهرمو در حد زیاد دوست دارم،ازش بدی ندیدم تو این 5 سال زندگی مشترک تا همین دو روزپیش که این اتفاق افتاد، اما با اینکه این موضوع پیش اومده من از علاقم بهش کم نشده، ازش متنفر نیستم، بچه ها به خدا میدونم کارم احمقانه ست اما از جونم بیشتر دوسش دارم.چیکار کنم؟؟؟ تو رو خدا بگید من چیکار کنم؟برای یک بار جای ببخش داره؟ اگه ببخشمش تا یه مدت رفتارم
    چطور باهاش باشه؟؟؟ ؟؟؟ ااالان فقط باهاش حرف نمیزنم زیاد.و اینکه با اون دختر حرف بزنم؟؟؟ یا بهش زنگ نزنم اصلا.ضمنا بچه هم نداریم. ایشونم 32 سالشه.ببخشید سوالم در همه. فکرم خیلی آشفته ست. ممنون
    پاسخ:
    راحله بانو سلام لطفا بگذر واین برای آینده ات است .نگذار اوضاع از کنترلت خارج شود بخشش از اصول ابتدایی زندگی مشترک است همین .
  • محسن باقرلو
  • من اگه خدا بودم بی عدالتی در تمام زمینه ها دنیا رو ورمیداشت ! حتتا بیشتر از الان ! مثلن دستور میدادم خوشگلا هیچوخت پیر نشن !
    بعد غیرخوشگلا اعتراض میکردن و مجبور میشدم برای اینکه کمپین را نندازن و اعتراض مُد نشه ! غضب کنم بزنم توو دهنشون و از چیزی که هستن هم غیر خوشگل ترشون کنم ! بعد عذاب وجدان میگرفتم و در راستای صیانت از ساحت عدل الهی میزدم خوشگلا رو چپ و چول میکردم ! بعد اونا اعتراض میکردن ! و همینجور بچرخ تا بچرخیم ! یعنی یه وضعیا ! تازه این یکیش بود !
    "عمر سعد" در جواب " بریر" که خواسته بود راه هر عذری را ببنددو عمق جنایتی را که در حال وقوع بود روشن کند وحسین را بشناساند گفته بود :
    همه چیز ر امی دانم ؛ حق حسین را می شناسم و به اندازه ی جنایت خویش آگاهم ، اما حکومت " ری " را چه کنم ؟
    قبول حق یعنی پذیرش شکست ، یعنی در آرزوی حکومت مردن.براستی چگونه می توانست بپذیرد؟
    وقتی که هستی آدم به مقامی بسته است و آنچنان پوک و خالی و طبل وار است که اگر با ضربه های حکومت بصدا در نیامد پوستی بیش نیست ، چگونه می تواند میان حق و حکومت اولی را انتخاب کند؟
    " عمر سعد " آدم بدی نیست فقط خالیست . می داند که اگر حکومت ننوازدش هیچ صدایی نخواهد داشت .برای جبران این خالی وحشتناک درون است که چنان به حکومت جنگ می زند که براحتی دست به بزرگترین جنایتها هم می زند تا حکومت بیابد .

    دقت کردید ، با ماشین به سفری می رویم . تعداد نفراتی که درون ماشین هستند حدود پنج نفر است . می تواند اعضای خانواده باشد و یا دوست . فرق نمی کند .

    ناگهان از مقابل گاوداری و یا کارخانه کود رد می شویم . هیچ کس هم خبر ندارد که در این نقطه گاوداری و یا کارخانه کود است . بوی متعفنی در فضای ماشین پخش می شود . اولین کاری که می کنیم . این است که هر کس می خواهد این بوی تعفن را تقصیر دیگری بیاندازد . در صورتی که همه قضاوت اشتباه می کنند .این است نقل افکار کشور ما که هر کس اشتباهات پیش آمده را می خواهد گردن دیگری بیندازد .

    مگه می شود قبول کرد همه اشتباهات مقصر اصلیش احمدی نژاد است . دوست اصلاحاتی من که هم اکنون بهترین نقطه تهران دفتر دارد و در دوران احمدی نژاد بهترین سوء استفاده را از موقعیت بی برنامگی بازار کرد و خود را به انواع اقسام مالها رساند چگونه می شود دائم به نقد احمدی نژاد پرداخته است . متاسفانه عادتمان دادند و دادیم که اکثرمان بوی گاوداری و کودسازی را گردن این و آن بیاندازیم.

    سلام بر خوانندگان گرامی لطفا جواب بدن.
    خواهر من نزدیک 20 سال است ازدواج کرده است. تقریبا سه سال بعد از ازدواج ام اس گرفت.
    در این مدت روز به روز از کار افتاده تر شده و ممکن است تا پنج سال اینده نتونه کارهای شخصی خودشو حتی انجام بده. الان دو تا پسر داره یکی پونزده ساله یکی سه ساله.
    شوهرش احتمالا بخواد طلاق بده (اینجور که بوش میاد). حقوق بازنشستگی نسبتا خوبی میگیره. اگر بخواهد خواهر منو طلاق بده میتونه بگه چون از کار افتاده است و مریضه مهریه نده؟ الکی بگه این کار شخصی خودشم نمیتونه دیگه بکنه و ... منم نمیتونم مهر بدم ولی میخوام طلاق بگیرم.
    ایا دادگاه ممکنه رای بده که مهریه تعلق نگیره و طلاق صورت بگیره؟
    ممنون ادمین شهر خوبان خواهشا بذار سوال من را.
    پاسخ:
    من مشکل راسوال میکنم ولی به نظر من اگر چنین ناجوانمردی که متاسفانه حق هم دارد بکند مهریه تاریال آخر به خواهرتان تعلق می گیرد .به امید شفای عاجل کامل خواهرتان وتمام مادران و پدرانی که با چنین بیماری دست به گیریبانندوذکر خیری هم بکنیم از دو همسر فداکار وارسته وشریف که با وجود چنین مشکلی مردانه پای زندگیشان ایستاده اند و خواهر بزرگوااری که برای تامین مخارج سنگین مداوای همسرش به نان اور اصلی خانه بدل شده و با پراید مدام در حال تلاش وکوشش است و دخترش را هم به خانه بخت فرستاده است . سرکار خانم آ..خداقوت خسته نباشی خدا حفظت کند
    سلام آقای ساعدی و خسته نباشید...من و دوستم هر دو دانشجوی دکترا هستیم و موقعیت خانوادگی خوبی داریم و توی خانواده ای بزرگ شدیم که از بچگی همش بهمون گفتن که دختر باید رفتارش خاص باشه و هر کاری که در شانش نیست انجام نده و ...
    ما هم روی تربیتی که شدیم ذاتا دخترایی هستیم که از نظر شخصیت و ادب زبانزد همه هستیم البته تعریف از خود نباشه ولی به خاطر همین حرفا و نوع تربیتی که شدیم هر پسری که تو خیابون حتی با موقعیت بسیار عالیییی حتی اگه سمتمونم بیاد ما یه جور اخم میکنیم و برخورد میکنیم پسره میره چون طرز فکرمون اینه که پسری که به یه نفر شماره میده به هزارنفر دیگه هم شماره میده و کلا انگار یجوری برامون افت داره دستمونو دراز کنیم شماره طرفو بگیریم...
    از طرفی موقعیت آشنایی تو ایران خیلی محدوده یا تو پارتی و دانشگاه یا اینترنت و خیابونه دیگه...
    ما که اهل پارتی نیستیم و خلاف سنگینمون اینه که جای اینکه ساعت 7غروب خونه بیایم ساعت 9 بیایم..دانشگاه ما هم که کلا موقعیت نیست...خیابونم که اینجوری...
    به نظر شما اگه ما از یه پسری شماره بگیریم یا بخوایم ازین طریق با کسی آشنا شیم پسره پیش خودش فکر میکنه دختره دختره بدیه خرابه ؟؟؟
     اصلا میشه اعتماد کرد به اینجور آدما ؟؟؟؟
    ممنون از دوستان شهر خوبان
    پاسخ:
    سلام وسپاس نمی شود کلیت داد که دوستیهای خیابانی یا همین نسخه ای که شما پیچیدید حتما عواقب وحشتناکی دارد . ذکر این نکته را ضروری می دانم اگر پسری دختری را بپسندد حتما تا خانه تعقیب می کند و بعد اتفاق مبارکی خواهد افتاد .ترانه بانو . امروز عمده ترین مشکلی که برای دخترکان کشور اتفاق افتاده تا ناکجا آباد کشیده شده اند فریب حرفهای بلهوسان بد ذات است حرفهایی که اساس زندگی اینده شان را زیرو کرده . واین مربوط می شود به میزان هوشیاری زرنگی شعور دختر تا فریب نخورد . آماری که من امروز از فریب خوردگان دارم وحشتناک است . پسرکی بد ذات تمام احساسات دختر دانشجوی موفقی را به بازیچه گرفته و بد تهدید به افشائ تصاویر می کند تا به نان و نوایی برسد. امروز گرگ سفتانی که بلدند چگونه حرفهای زیبا بزنند هستی بسیاری از خانواده هارا هدف قراد داده اند  وبسیارند کسانی که خانه وکاشانه وهستی وسرمایه شاندر بسته های پیشنهادی کوئیستها سرمایگزار ی سود ده ووو هزینه زندگی اشرافی مکاران شده و خودتان حتما خوانده اید دیده اید شنیده اید . پس پیشنهاد می کنم که هوشیار باشیدو اعتمادتان را در منطقتان وفکرتان وشعورتان جمع کنید .واین باخودتان است .خوشبخت باشید سعادتمند
    سلام و عرض ارادت خدمت جناب ساعدی و دوستان عزیز
    آقای ساعدی از آنجایی که بنده همیشه پیگیر این وبلاگ وزین هستم میدانستم که شما هربار بنای رفتن به سفر دارید قبلا در وبلاگ اطلاع رسانی میکنید اما اینبار بیخبر رفتید و از اینکه چند صباحی نبودید نگران شدیم.امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید. آیا بهتر نبود که قبلا اطلاع میدادید که بر فرض تا چهارده روز وبلاگ غیر فعال خواهد بود تا خوانندگان سردرگم نشوند؟
    بعضی دوستانی که در اینجا نظر میگذارند افرادی فرهیخته دارای افکار بلند هستند که از خواندن نظرات ایشان لذت میبریم و برای آنها ارزوی سلامتی داریم، از جمله خانم نیکا و قسمتهای قندونمک و یادداشتهای سایر عزیزان.
    پاسخ:
    .سلام سودابه بانو با عرض شرمندگی بخدا مسافرت نرفتم چند روزی دچار بیماری شدم و به محض بهتر شدن منزلم که در چندسال گذشته نیاز به مرمت داشت باهمکاری حامد احمد نژاد و بهنام نقاشی کردم و بعد دستگاه دچار اشکال شد بزودی شرح ماوقع را خواهم نگاشت  از محضر شما و دوستان تا انروز جانانه پوزش می طلبم ممنون از شما
    سلام آقای ساعدی امیدوارم حالتون خوب باشه.
    24سالمه .
    مدتیه به یه مشکلی تو زندگیم برخوردم.
    ذهنم شدیدا درگیره این قضیه هست اما راه حلی به ذهنم نمیرسه.جریان اینه که خواهر من حدودا پنج سال پیش با پسر بکی از فامیلای نزدیکمون ازدواج کرد طوری که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم(شوهر خواهرم)کلا دوتا خونواده شناخت خوبی نسبت به هم داشتن.و تا همین چند وقت پیش زندگی خوبی داشتن و میشه گفت ازدواج موفقی داشتن.تا این که چند وقت پیش بعد رواج پیدا کردن برنامه های اجتماعی متوجه شدم رامین خیلی سرش تو گوشیه.گفتم حتما با دوستاش تو گروه تلگرام و اینا صحبت میکنه و چیزه خاصی نیست.
    اما دیدم خواهرم خیلی وقته متوجه این قضیه شده اما بروش نمیاره.چند بار پیش من با لهن شوخی به رامین گفت بیا تو گوشیه منو انگولک کن منم گوشیه تورو که رامین پیچوند و امتناع کرد.اما دیگه یجورایی یقین پیدا کردم که داره به خواهرم خیانت میکنه چون هیچ مرد متاهلی تا ساعت یک شب بغل پریز با همکارش پیام رد وبدل نمیکنه.از این بابت خیلی ناراحتم.
    خواهرمم خیلی ناراحته و مدام تو تنهایی خودش گریه میکنه و بخاطر فوت پدرم که پارسال به رحمت خدا رفت همه غصه هاشو تو خودش میریزه تا مادرم بیشتر از این ناراحت نشه.
    اما من به عنوان برادش احساس مسولیت میکنم اما نمیدونم چه تصمیمی بگیریم.درسته اگه الان بهش بگم منکر میشه و میگه بهم تهمت میزنین.اما راحت میتونم از طریق یه دختر امتحانش کنم و گند کارشو بالا بیارم و ثابت کنم.درسته خیانت گناهی قابل بخشش نیست ولی خب که چی بشه بعد چند سال زندگی و با یه دختر دو نیم ساله طلاق بگیرن؟
    به عنوان یه برادر از شما عاجزانه تقاضای کمک میکنم.اگه شما جای من بودین چه تصمیمی میگرفتین.
    لطفا منطقی نظر بدین
    پاسخ:
    سلام وسپاس در موارد مشابه که جواب داده . پیشنهاد می کنم  از طریق پیامهای ناشناس اوضاع را به اطلاعش برسان و سعی کن بدون ایجاد بلوا و درگیری با متانت   متوجه وخامت اوضاع بشود حتما خودش را جمع خواهد کرد ولی به صرف بازی با گوشی نمی شود قضاوت کرد جای نگرانی نیست سعی کن اوضاع را مدیریت کنی نه اینکه وخیم ترش کنی .ظاهرا خیلی حساس شده اید من امیدوارم این مسیله بخیر خوشی تمام خواهد شد جای پدر بخواهرت دلداری بده . امان از این گروهکهای اپلیکیشن که چها که نکرده اند
    بانوی همکاری داریم، عمده ثروت خود را از حق الناس بدست آورده است. بخصوص آن که قربانیان حرص و طمع او عموما از اقشار فرودست جامعه بوده اند، همیشه مورد نکوهش و تقبیح خاص و عام بوده است!
    بیوه است و حدودا 15 سال پیش همسرش بخاطر ندانم کاری ها و لجبازی های این شخص، خودش را از ارتفاع پائین انداخت و کشت.
    یک هفته قبل، مراسم عروسی پسرش بود. عکس ها را با خود به محل کار آورده و در تمام بخش ها چرخیده و مدعی هزینه های گزاف و مراسم رویال و لباس عروسی که از ترکیه اختصاصی عروس خانوم آورده اند و جواهرات بی بدیلی که از عربستان تهیه شده و سخاوتمندانه از طرف وی به عروسش هدیه شده است!
    برای من خیلی جالب است ، جماعتی که تا دیروز این زن را بخاطر ستمها و خیانتهایش به توده ی مردم، مورد انتقادهای تند و تیز قرار می دادند، از دیروز با چنان آب وتابی از وی و ثروتی که بدون داشتن مرد با زحمت و افتخار کسب شده و مراسم رویالی که چون شاهزاده ها برای فرزندش گرفته شده، و فداکاری ها و همت عالی و هزار صفت نیکوی دیگر برای وی نام می برند. یعنی پول این قدر جاذبه دارد که می تواند قضاوتها را 180 درجه معکوس کند!؟
    پاسخ:
    ممنون
  • محسن باقرلو
  • همین الان نیم خط تایپ کرده بودم شروع یک مطلب طنز بود تا دور هم بخندیم که ناگهان مریم جیغ زد و شوکه سر از گوشی برداشت ... با بغض گفت : فلانی فوت کرد ... گفت و اشکش سرازیر شد ...
     زندگی دقیقن به اندازهء فاصلهء آن نیم خط طنز با این نوشتهء غمگین ، مسخره و بی اعتبار است ... فلانی کی بود ؟ ... صاحب آن کلاه های غمگین و دلشکسته آویزان بر چوبرخت ها ... جوان سی و چن ساله ای که حریف سرطان نشد و رفت ... آنهمه کتاب و صفحه و فیلم و پوستر اُرجینال ... آن خانهء رویایی و با سلیقه ... آنهمه پینک فلوید ... آنهمه کتاب های چاپ اول ... آن تردمیل ... آنهمه عطر و ادکلن ... آنهمه لباس های شیک و مارک ... آنهمه کلاه های رنگی رنگی اما غمگین و دلشکسته آویزان بر چوبرخت ها ...آنهمه قاب زیبا و عجیب که با وسواس به دیوارها کوبیده بود ... آنهمه شور زندگی ... و علی که از سفر درمانی اش برنگشتُ هزاران کیلومتر دورتر از کلکسیون نفیس کتاب و صفحه و فیلم هاش چشم هاش را برای همیشه بست ...
    لطفن اگر دوست داشتید به احترام آنهمه شور زندگی و برای آمرزش و شادی روح مرد جوانی که زندگی را خیلی دوست داشت اما خیلی زود نوبت رفتنش شد ، چیزی بخوانید ... فاتحه ای ، شعری ...
    پاسخ:
    ممنون .دقیقا همین است ممنون
  • هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام علیکم
    خبر سلامتی جنابعالی از طریق آقا جواد گل به دوستانی که به وبلاگ هیأت در بلاگفا آمده بودند رسانده شد
    خبرمهم دیگر اینکه از مدتها قبل برخی از دوستان پیگیر وضعیت این هیأت در استان و کشور در خصوص تبدیل آن به
    هیأت رزمندگان اسلام شهرستان زرندیه و مأمونیه
    شده بودند که این تلاشها به سرانجام رسید البته ناگفته نماند فرماندهی محترم سپاه نیز ما را در این امر یاری گر بودند
    حالا چرا الان این خبر گفته می شود قرار بود این خبر همزمان با آغاز ماه محرم اعلام شود اما با توجه به عدم حضور من حقیر در ماه محرم در شهر و همچنین دوری دو هفته ای اینجانب از وبلاگ (احتمالا) بنا بر ضرورت کار مهمی برایم پیش آمده و از همینجا نیز از همه دوستان حلالیت می طلبم این خبر در وبلاگهای هیأت درج گردیده است مقتضی است زین پس در جایی نوشته شده باشد هیأت رزمندگان شهرستان زرندیه آگاه باشید که همان هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه است 
    خداحافظ و التماس دعای ویژه در ایام محرم
    مدیر اجرایی هیأت رزمندگان اسلام شهرستان زرندیه
    (روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه)
    بابونها نوعی میمون دم کوتاه هستند . در فصل جفتگیری، بابونهای ماده برای دلبری از بابونهای نر، ناحیه ی نشیمن گاه خود را بیرون داده و متورم می کنند. این دو میمون عکس هم ، احتمالا کیم کارداشیان و جنیفر لوپز عالم بابونها هستند.
    آنچه برای جلب توجه از جنس مخالف، انجام می شود، همه و همه در رده ی رفتارهای جنسی هستند. این مساله در مورد جمعیت های بشری نیز صادق است.
    رفتارهای جنسی، جز رفتارهای فاخر و کورتیکال محسوب نمی شوند و از سطوح پست تری نسبت به قشر خاکستری مغز، نشات می گیرند. چیزی که در نزد ابنا بشر قابل افتخار است ، منش های متاثر از قشر خاکستری مغز است.
    اگرچه بروز رفتارهای جنسی در یک فرد ، امری طبیعی و غیر قابل اجتناب است، اما تواتر بیش از حد این رفتارها و وسواسی که در قبال آنها دیده می شود، از جمله اوقاتی که در آرایشگاه صرف ابرو و صورت می شود( پسر یا دختر فرقی نمی کند) ، هزینه هائی که صرف شهوانی شدن اندام می شود، مکالمات ومحاوراتی که در اجتماع بین افراد برای مبادله ی اطلاعات در زمینه ی بازدهی بیشتر رفتارهای جنسی صورت می گیرد( کدام برند لوازم آرایش بهتره؟ کدام آرایشگاه بهتره؟بینی ام را عمل کنم؟ سینه ات کوچیکه پروتزش کن، باسنت این طور و آن طور و.....) و نیز پوشش های خودنمایانه مثل بالا کشیدن بیش از حد شلوارهای جذب و ساپورت که منجر به تن نمائی در نزد بانوان می شود یا پائین کشیدن بیش از حد شلوار در نزد آقایان که منجر به رویت درز باسن می شود، به نوعی بیانگر غلبه ی افراطی بخش های حیوانی وجود بر ماهیت بشری آن است.
    آلودگی وسیع و تمام وقت یک جمعیت به رفتارهای جنسی، آنها را از دستاوردهای بشری محروم می کند. آهسته آهسته فیلم ، سینما ، تئاتر ، موسیقی ، کتاب ، مشارکت های اجتماعی و تشکیل ان. جی . او ، انجام امور عام المنفعه و خیرات ، نیکوکاری، بخشش، ایثار و از همه مهمتر عشق در چنین جوامعی خواهند سوخت.
    یک روز آحاد آن جمعیت بیدار می شوند، میبینند به جمعیت عاطل و باطلی تبدیل شده اند که تنها فکر و ذکرشان جفت یابی و جفت گیری و تعدد طلبی است! درست مثل یک گله میمون خوشگذران!!
    پاسخ:
    سلام نیکا عالی بود و مفید
    اوایل مهر است و خانواده ها گرفتار ثبت نام و تهیه مقدمات رفتن بچه ها به مدرسه اند بعد از چند روز بلاتکلیفی سرویس ایاب ذهاب بچه ها خانواده ها از افزایش حق الزحمه سرویس گله مند و اینکه در یک مینی بوس بیش از حد ظرفیت دانش اموز پذیرفته و مسیر مسافرت هم پر پیچ وخم طولانی است بطوریکه بیش از یک ساعت طول می کشد که اخرین نفر را به خانه برساند !
    مسیولین طی جلسه ایی گفتند راننده ها با این مبالغ حاضر به همکاری نیستند راننده گله مند که انچه خانواده ها پرداخت میکنند مقدار زیادی از ان کسر شده و تتمه اش به او میرسد
    مسئول سرویسها در برابر استیصال خانواده ها نجوا کنان میگوید من فقط در یک مورد از ده درصد حق مدیریت سرویسها ی خودم میگذرم اما سهم مدرسه ، سهم اداره و سهم تاکسیرانی پا برجاست و راننده با تتمه دستمزد خانواده ها راضی به دادن سرویس نیست!
    این مسئله ساده یعنی فراهم کردن ایاب و ذهاب.دانش اموزان نه تنها محل خدمت و همیاری دست اندرکاران نیست بلکه چقدر باید هزینه ی اضافی مصروف کسانی شود که با انواع داستانسرایی ها بدنبال وصول هر چه بیشتر بهره های مادی خویشند
    هیچکس جرات دفاع از حق را هم ندارد چرا که فورا به همدستی و زد و بند متهم خواهد شد
    بطور کلی جدا از این واقعه سیستم به تعبیری بجای رئیس کارمندی به ارباب رعیتی شباهت زیادی دارد که در ان مدیران حکم میرانند و هیچکس حتی کارمندان جرات اظهار نظر و اصلاح اوامر صادره را ندارند و همچنان شاهد فیش های چندین برابری روسا هستند و انکه از همه متضرر این سیستم است همانا مردم گرفتار و مجبورند
    تقریبا همگان شرایط کارکرد درست سیسیتم را میدانند اما از اصلاح ان بشدت سرخورده و مایوسند و در نهایت نا امیدانه ، با این حکم که ما جهان سومی هستیم و چنینیم و چنانیم و همه ی عیوب عالم بشری در ما یکجا جمع شده است به سوختن و کنار امدن با وضع موجود روزگار سختی را می گذرانند

    دو باغبان در پارک شهر با هم حرف می زدند،یکی اهل گیلان و دیگر در حوالی مشهد ،هر دو ناراضی و پر از خشم،چند لحظه قبل دو نفر از کنار آنها می گذشتند یکی از باغبانها خواستار مرخصی شد ، آنها نایستادند ، حتی رعایت سن و سال پیرمرد را نکردند و حتی لحظه یی نیایستند تا جوابش را بدهند، او مرخصی می خواست و این دو در حالی که می رفتند با دست عدد دو را نشان دادند ، تنها پنجشنبه و جمعه . اما بعد فهمیدم برای رفتن به شهرش باید دو روز وقت بگذارد ، آنها از نبودن انصاف سخن می گفتند ، وقتی فهمیدم که آنها در طول ماه تعطیلی ندارند تعجب کردم .

    این عین ستم است ، واگذاری خدمات به شرکتهای خصوصی به اسم واگذاری کارها به بخش خصوصی از دوران هاشمی رفسنجانی جز فلاکت کارگران و به ثروت رسیدند باندهای نفوذ تاثیری نداشت،نه نتها کارایی افزایش نیافت بلکه کمتر هم شد، هزینه ها کاهش نیافت بلکه افزایش هم یافت،جالب بود یکی از این باغبانها در جبهه حضور داشته ، کارت ایثارگری دارد و همسرش فرزندش شهید است . او ناامید است که تا زنده بودنش شاهد عدالت باشد

    از پارک خارج شدم ، یکی از مدیران میانه شهرداری را دیدم که سالها بی خبرش بودم و توسط او با چند کارمند دیگر این نهاد آشنا شدم ، کلی حرف زدیم ، کلی آدم در شهرداری حقوق کلان می گیرند ، بیشتر از پنج میلیون تومان ، چیزی دستکم نزدیک به پنج برابر باغبانها که طراوات و تازه گی گلها و درختها از آنهاست. کاری مفید و ثمر بخش . با این سیستم پر از تبعیض آیای امکان اصلاح وجود دارد . همه حسم به من می گوید نه ،

    ورزش و پیاده روی در این پارک به من چیزهایی زیادی می آموزد ، مینیاتوری از وضعیت کلی کشور ، که نوشتن همه آنها را به صلاح نمی دانم .

    سرسختی که عربستان در برابر ایران نشان می دهد بیشتر از آنکه نشانه اقتدار این دولت ارتجاعی و عقب مانده باشد مثل یک لجبازی کودکانه می ماند که پیامد مخوفی برای این کشورخواهد داشت . این سرسختی در کنار حمله به یمن منطقه را دچار تحول بزرگ خواهد کرد و سیستم فعلی قدرت به سود هرج و مرج یا همان فروپاشی و یا نظم مترقی تر کنار زده خواهد شد .

    رفتار باوقار و متین افشاگرانه ایران بیش از هر شعار تند و تیز می تواند این فروپاشی را تسهیل بخشد ، چرا که با منطق خود عربستان بازی کردن به سودش تمام می شود . ملک سلیمان با تبدیل طبقه حاکم محافظه کارسنتی به نیروی تهاجمی و رادیکال بقای تاریخی این طبقه دچار را فروپاشی پیش رس می کند و این به سود کل منطقه تمام خواهد شد . یادمان باشد مدتهاست غرب هم به این کشور بعنوان یک متحد استراتژیک نگاه نمی کند و تلاشی برای پیشگیری از این اضمحلال تاریخی نمی کند ، چرا که درک کرده است تمام خشونت تروریستی از کاخ سران عربستان در تمام جهان چون ویروس خطرناک تکثیر می شود و می کند خیلی زود می تواند غیر قابل کنترل شود

  • محسن باقرلو
  • مرد عرب زبان آمده بود داروهاش را بگیرد ، حتتا یک کلمه هم فارسی نمی دانست و معلوم نبود درد و مشکلش را چطور به دکتر حالی کرده ... آخر وخت بود و داروخانه خلوت ... آقای پشت پیشخوان داشت سعی میکرد نحوهء مصرف داروهای تجویز شده را برای مرد عرب توضیح بدهد و هر چه بیشتر تلاش میکرد کمتر موفق میشد ... دستور العمل یکی از قرصها اینجوری بود که باید یکساعت قبل از نزدیکی خورده میشد ... شاید مشکل ناباروری داشت ، نمی دانم ... آقای پشت پیشخوان هر چه کلمه بلد بود پشت هم ردیف میکرد ... عربی ... فارسی ... اینگیلیسی ... میگفت : واحد ساعت قبل نزدیکی ! ... وان ساعت پیش از حرکت ! ... سیکس تن من قبل الجریان ! ... تلاشش در عین خنده دار بودن ستودنی بود ... قضیه وختی سخت تر شد که خواست حالیش کند باید هفته ای دو بار حرکت ! دو بار جریان !
    پاسخ:
    جالب نبود @@@1111
  • هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام علیکم
    ما را در  طرح سوره های یاسین، الرحمن و واقعه همراهی فرمایید
    آدرس:

    http://sarallahzarand.blogsky.com/

    نظر فراموش نشود به سایر دوستان نیز اطلاع رسانی شود
    با احترام

    روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
    هما روستا، فرزند رضا وستا از کمونیست ها و انقلابی های حرفه ای ایران بود که بعد از شهریورماه 1320خورشیدی به مدت هشت سال از حادثه آفرینان صحنه سیاست ایران به شمار می رفت وسررشته اعتصابات کارگری – تظاهرات خونین خیابانی وتحریک وبلوا در کارخانه ها وکارگاه ها به منظور ایجاد نگرانی واغتشاش به نفع حزب توده در دست اوبود.
    رضا روستا پس از چندسال اختفا ، درسال 1327خورشیدی به شوروی گریخت وتا روزهای آخر زندگی اش رابط بین حزب کمونیست شوروی وحزب کمونیست ایران بود. تا یک سال قبل از مرگش سمت دبیر کل هیئت اجرائیه حزب توده وهمچنین دبیر کلی شورای متحده سندیکای جهانی کارگران وابسته به حزب توده رادر "لابپزیک"عهده داربود.
    زنده یاد هما روستا در بخشی از خاطرات خود آورده است که :
    درهشت سالگی توسط عمال حزب توده در ایران با پاسپورت جعلی درتهران ربوده وبه مسکو برده می شود .در آنجا زندگی سرد وغم انگیزی را آغاز می کند .تنهایی ودوری از مادرش اورا به شدت رنج می دهد تا اینکه پدرش دوباره ازدواج می کند و نامادریش "اوگینا"با مهربانی های خود جای خالی مادر را برای او پر می کند.
    در چهارده سالگی همراه پدرش به برلین شرقی می رود ودر آنجا به تحصیلات خود ادامه می دهد. به اصرار پدرش در دانشگاه رشته شیمی را با موفقیت به پایان می رساندوبرای گذراندن تعطیلات به سوییس می رود در آنجا توسط شخصی که مخالف کمونیست ها بوده پی به ماجراهایی می برد که باعث قهر دوساله اوبا پدرش می شود .بعدها مطلع می شود که کمیته مرکزی حزب توده ، آن دوست ساکن سوییس را به قتل رسانده اند.
    قهر باپدرش ادامه داشته تازمانی که پدرش سخت بیمار می شود ومتوجه می شود که اودرحال مرگ است...
    برای دیدن پدر به بیمارستان می رود وپدرش پس از ده روز بیماری به طرز مشکوکی در بیمارستان شارینه برلن فوت می کند .دکتر جوانی که مسئول بخش بوده نزد زنده یاد هما روستا اعتراف می کند که رضا روستا را عوامل حزب توده با تبانی دکترهای بیمارستان به قتل رسانده اند.
    زنده یاد هماروستا پس از مدتی برای ادامه تحصیلاتش به رومانی باز می گردد ودوسال پس از پایان تحصیلاتش در رشته هنرهای دراماتیک ، به ایران باز می گردد...
    زنده یاد هماروستا ، پس از 20سال زندگی در مسکو وبرلین شرقی در اواخر مردادماه 1349خورشیدی به ایران برگشت...
    زنده یاد هما روستا همسر زنده یادحمید سمندریان، کارگردان و مدرس مشهور تئاتر بود
    سلام آقای ساعدی. امروز که برای شما می نویسم ۵۲ ساله هستم . پس از دیپلم ازدواج کردم و فوری دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول شدم و متاسفانه چند سال هم به انقلاب فرهنگی خوردم و همان اول هم باردار شدم .
    مشکل من نه از شوهر که از مادر شوهرم بود . زنی که از همان اوایل ازدواج ماهی ۲۰ روز به خانه ما می آمد.
    مادر شوهر من خیلی تمیز و وسواسی بود و از من انتظار داشت من هم مانند او باشم در حالیکه سن من کم بود . بچه داشتم و برای همین هر وقت می خواست به خانه ما بیاید من استرس می گرفتم و دچار تنش شدید می شدم .
    اولا او انتظار شد من هم مانند او بعد نماز نخوابم . صبجانه او را درست کنم و نهار را تهیه ببینم و یکی یکی اتاق ها را جارو کنم و تمیز کنم . به همه کمد های من سر می کشید و رختخوابهای کناری را باز می کرد و ایراد می گرفت که کدامیک از لحاف هاملحفه هاش خوب دوخته شده و کدامیک بد .
    دونه دونه قابلمه ها دوباره باید سابیده می شد . از بخچال و گاز ایراد می گرفت و خلاصه در تمام مدتی که خانه ما بود من باید در خدمت می بودم . مادر شوهرم که از راه میرسید باید فوری چادر مشکی اش را عوض می کردم و توی بقچه مخمل سفید بهترین چادر رنگی را برایش می آوردم . البته این داستان بر می گردد به سال ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ولی اخلاق او عوض نشدنی بود .
    حتی دختر هایش هم حاضر نبودند از مادرشان نگهداری کنند ولی من انقدر ساکت و تو سری خور بودم که او روز به روز به من سختگیری بیشتری می کرد .
    همسرم هم حریف او نبود و هر چی می گفت او کار خودش را می کرد .
    وقتی برادر شوهرم ازدواج کرد مادرشوهرم رفت با آنها زندگی کرد و اگرنه من هرگز نمی توانستم درس بخوانم . البته جاری من بعد مدتی مریض اعصاب شد و حتی بیمارستان بستری شد . او هم سنش کم بود و بعدها مادرش ایستاد که باید خانه اش از مادر شوهر جدا شود .
    اخلاق این زن به شدت تند بود . زبان تیزی داشت و مرتب جهیزیه دیگران را به رخ من می کشید .
    البته من به کمک و حمایت مادرم و شوهرم درس خواندم . جالبه بدونید همسرم دیپلمه است ولی از دانشگاه رفتن من حمایت کرد .
    مادر شوهر من نزدیک ۹۰ سال دارد و هر ماه ۱۰ روز خونه ماست و باور کنید هنوز همانطور است در حالیکه من داماد دارم همچنان رفتارش از موضع بالاست و همان توقعات را دارد ولی من با او کنار آمده ام . همه اولادهاش باهاش کنار امدند به جز پسر کوچکش که اصلا تحمل او را ندارد . خلاصه گفتم با شما داستانم را در میان بگذارم . البته عمر خیلی زود می گذرد و امروز باورم نمی شود که چطور رفتارهای او را تحمل کردم . دلم می خواست اسم کامل بگذارم ولی گفتم شاید برای مادر شوهرم خوب نباشد و بچه ها دلخور شوند . البته قضاوت با شما که او رفتارش خشونت آمیز بود یا نه ولی از نظر من خیلی خشونت بود .
    پاسخ:
    سلام زینب بانو
    موفقیت شما ستودنی است در یک کلام شما بردید شما برنده زندگی ای شدید که حاصل متانت وصبرتان بود ومادرشوهرتان مانند شاهان قاجار باخت . شاید هرگز هم نفهمد . درود برشما زینب بانو ممنون ایکاش مادرزنها و مادرشهرها و ...قاتق نان نیستند قاتل جون نشوند ممنون  بیشتر بما سربزن موفق باشید وسربلند
    یک عده هموطن مرده اند، تعداد زیادی مفقود و عده ای بیشتر کلافه و در هراس و اضطراب در یک مملکت غریب.
    خواهش می کنم، التماس می کنم، از یک فاجعه ی انسانی برای فرهنگ سازی، بهره برداری سیاسی، ایجاد قطبیت و تاختن به یکدیگر چه در زمین موافق و چه در زمین مخالف، لطیفه سازی ، شایعه سازی؛ توهم توطئه ووو استفاده نکنید.
    بیائید همین چند حریم باقی مانده را حفظ کنیم، انسان محترم تر از آن است که مرده یا زنده اش، بازیچه ی این و آن باشند!
    حداقل به احترام جنازه هائی که روی دستمان مانده، نباید در هیچ بازی سیاسی، غرض ورزی یا شایعه پراکنی شرکت کنیم!
    پاسخ:
    یقینا بازی با کلماتی که شاهزاادگان عرستان که چند ده موشک خریده اند و حتی نمی دانند چه اتفاقی بعد از شلیک موشک خواهد افتاد  خوب نیست  هرانچه که رهبری فرمودند و ریس جمهورتاکید کردن کفایت می کند . واگر بیشتر ازاین هم لازم باشد هم از سران نظام و نظامیان باید شنید . تهدیدات ما در فضای مجازی باعث سیر عمودی محبوبیت انها خواهد که متاسفانه رعایت نمی کنیم .زدن کمپینهای محکومیت فاجعه منا و هشتکهایی با محوریت حجاج مظلوم و در اخر ضربه کاری پیشنهاد کمپین اوای مظلومان منا بهتر از شعرهای طتز بی سروته ای هست که ملت مودب وشجاع را باید انجام دهند
    اقای ساعدی لطفن این خبر را روی سایت بگذارید:

    به گزارش ایسنا پروفسور مجید سمیعی در گفتگو با شبکه خبری دویچه وله آلمان ضمن تسلیت به هموطنان به خاطر فاجعه صحرای منا گفت اگر هموطنان من فقط یک سال هزینه حج را نذر بیماران کنند میتوان با آن پول در ایران پنجاه مرکز فوق تخصصی جراحی مغز در ایران احداث کرد تا از سراسر جهان برای درمان بیماران استفاده کرد و ایران را بزرگترین قطب درمان مغز جهان میکنیم,وی در ادامه برای پذیرفتن این مسولیت اعلام امادگی کرد.
    ایرانی سهم شما فقط اطلاع رسانی است برای تبدیل ایران به مرکز مغز جهان
    پاسخ:
    سلام چشم و 
    یادمه یه زمان تو یکی از ممالک از ما بهتران، سقف یک معدن فرو ریخت وتعداد زیادی کارگر معدن اون تو اسیر شدند. و باز بیاد دارم که رهبران اون کشور چه غلیانی داشتند و روزهای آخر کنار معدن خودشان وهمسرانشان نشسته بودند و با دلنگرانی عملیات نجات را دنبال می کردند.وقتی عملیات نجات به بار نشست و کارگران شروع به خروج از کانی نمودند، اولین چهره ای که رویت کردند، چهره ی نخست وزیر و بانوی شان بود.
    شاید بی انصافی می کنم، اما به گمانم تلاش دولتمردهای ما برای پیگیری مشکلات حجاج به چند بد و بیراه غیر دیپلماتیک وفله ای به مقامات عربستان محدود شده و اصلا کافی و درخور آسیب دیدگان و ملت ایران نیست!!
    در ساختن کاروانسرای زعفرانیه‌ی نیشابور که هنوز ویرانه‌ های آن میان نیشابور و بیهق (سبزوار)‌ برپاست، یاد می‌کنند که بازرگانی چینی برای آنکه رونق بازار چین را به رخ بازرگانان ایرانی بکشاند، یک کاروان زعفران به ایران گسیل داشت.
    به کاروانسالار فرمود که هر آینه زعفران را به کسی بفروشد که یکجا توان خرید آنرا داشته باشد؛ و بازرگان که از راه شمال شهرهای ایران را پیموده بود و خریدار نیافته بود و به هرکجا که می رسید خودنمایی نموده و می گفت که در ایران کسی توان خرید زعفران های ما را نداشت.
    هنگام بازگشت در نیشابور به جایی رسید که بازرگانی کاروانسرایی می‌ساخت. از وی چگونگی را پرسیدند و او داستان را باز گفت. بازرگان نیشابوری را غیرت به جوش آمد و زعفران را یکجا از او بخرید و بفرمود تا در زیر پی ساختمان کاروانسرا ریزند.
    به کاروانسالار گفت به چین بازگرد و بگو که کاروان زعفران شما را در ایران در گلِ پی کاروانسرا ریختند.
    نام این کاروانسرا زعفرانیه گردید و سده‌ها از آن بوی خوش زعفران می‌آمد....
    منبع: فریدون جنیدی - نیشابور پایتخت فرهنگی
    پاسخ:
    به به

    ظل السلطان حاکم اصفهان پسر بزرگ ناصرالدین شاه بسیار قصی القلب و خونخوار بود. میگویند از اسباب واجب حکومتش چوب و فلک و شلاق و داغ و درفش بود که همواره در رکابش در کوچه و بازار اصفهان آماده مجازات مردم بود.
    با مشاهده اندک تخطئی مجازاتهای سنگین و غیرقابل باوری اعمال میکرد. از جمله در ابتدای حکومتش در اصفهان نان کم شده و ظل السلطان به محض ورود جارچی روانه بازار کرده و رئیس تمام اصناف را که آنموقع کدخدایان اصناف میگفتند برای ناهار دعوت میکند.
    سفره گشوده شده و دور تا دور کاسه و قاشق و نان و سبزی خوردن به همراه دوغ چیده بودند.
    سپس نوکران دیگ مسی بزرگی را کشان کشان به وسط سفره آوردند و از وسط دیگ کدخدای صنف نانوا را پخته شده بیرون کشیدند و میان مجمعه قرار دادند.
    حاکم دستور کشیدن آبگوشت و همراه با ترید کردن میکند و چون مهمانان که دیگر کدخدای اصناف بودند امتناع کردند نوکران با چوب و چماق وارد مجلس شده و آنها را وادار به خوردن می کنند.
    همان شده و به غروب نکشیده نانها روی منبر نانوائیهای شهر دسته میشود .....

    منبع: تهران در قرن سیزدهم

  • شهروندیار
  • اقدامی ستودنی
    کاشت درخت به جای قربانی کردن گوسفند در جشن ازدواج
    ..................

    عروس داماد اصفهانی جشن ازدواج خود را با کاشت نهال به جشن زندگی تبدیل کردند.
    همزمان با عید قربان یک زوج اصفهانی بخشی از مراسم پیوند خود را به کاشت یک نهال میوه اختصاص دادند. قربانی کردن گوسفند در جشن عروسی یک رسم نسبتاً متداول در استان اصفهان است اما این زوج خوشفکر و نیک سرشت ترجیح دادند به جای کشتن حیوان، زندگی خود را با زندگی بخشیدن به یک موجود زنده آغاز کنند.

    نهال کاشته شده زردآلود بوده که ابتدای پاییز یکی از زمان های مناسبت برای کاشت این درخت در شهر اصفهان است.
    گفتنی است کاشت صد و ده درخت، بخشی از مهریه عروس خانم است که آقای داماد باید عندالمطالبه بکارد!
    دیده بان برای این زوج آرزوی خوشبختی دارد.

    لینک به منبع؛ http://arw.ir/?p=63170

  • فرید صلواتی
  • یادم میاد سالها پیش در تشییع جنازه امام خمینی شرکت کردم ،آنقدر در بین تشییع کنندگان بی نظمی هویدا بود ، من که سنی در حدود هفده سال داشتیم متاسفانه در بین جمعیت له شدم و حالم به هم خورد و کارم به بیمارستان کشیده شد و چند ساعتی در بیمارستان بستری بودم . وقتی خبر اتفاق ناگوار رمی جمرات را شنیدم که بسیاری از هموطنانم جانشان را از دست دادند ناگهان یاد آن روز خودم افتادم . واقعا مرگ را آن روز جلوی چشمانم دیدم و درک کردم که افرادی که در این فاجعه جانشان را از دست داده اند چه کشیده اند .من سوء مدیریت دولت عربستان را محکوم می کنم . ولی ....ولی .....آیا خودمان هم در این فاجعه بی تقصیر بوده ایم یا نه ؟ این اتفاق افتاد ولی آیا آخرین اتفاق خواهد بود ؟ چرا غربیان در همه کارهایشان به بهترین وجه نظم را رعایت می کنند و ما جهان سومی ها به بهترین بی نظمی؟ درست است که دولت عربستان را عوضی می نامیم ولی رفتار خودمان را در حرم مطهر امام رضا وقتی می خواهیم دستمان را به ضریح امام رضا بزنیم و همه را هول می دهیم و پا روی همه می گذاریم را چه می نامیم ؟ عید فطر امسال شاهد بودم نمازگزاری که 30 روز را روزه گرفته و برای یک کیک و ساندیس چگونه همه را به طرفی پرت می کرد و حتی به کودکان هم رحم نمی کند تا به کیک و ساندیس دست پیدا کند .
    وقتی پاپ ژان پل دوم درگذشت ملت های بسیاری برای وداع او به واتیکان سفر کردند . جمعیتی بالغ بر 6 میلیون نفر . تصاویرش موجود است دوستان می توانند ببینند که چگونه و در نظم بسیار خوبی تک تک همه با پاپشان وداع کردند . امروز تقصیر دولت عربستان است . فردا و فرداهای دیگر می خواهیم بی نظمی خود را گردن چه کسی یا کسانی بیندازیم ؟هنوز یادمان نرفته پارسال وقتی دولت اعلام کرد ، یک روز به مناسبت روز سینما ؛ تمام سینماهای ایران رایگان است ، به خاطر بینظمی چندین نفر کشته شدند و یا به خاطر سبد کالا چقدر افراد به جان هم افتادند تا یک پنیر بیشتر بگیرند . ما مسلمانان دنیا که خود را تابع بهترین دین دنیا می دانیم باید بسیار روی فرهنگ نظم خود کار کنیم . متاسفانه بی نظمی ما کار دستمان داده .
    با مرگ بر عربستان و اسرائیل و آمریکا و آل سعود و این و آن کارمان درست نخواهد شد . ما مسلمانان باید روی فرهنگمان ابتدا کار کنیم . آنوقت با رفتار درستمان تمام ملتهای دنیا را تابع خود خواهیم کرد .
    آن آقایی که روضه امام حسین می گیرد و راه خیابان را مسدود می کند و مردم را مجبور می کند تا از خیابان های دیگر رفت و آمد کنند و ترافیک راه می اندازد با آن کسی که به خاطر شاهزاده عربستانی راه را مسدود می کند و آن فجایع را به وجود می آور هیچ فرقی ندارد . اشتباه از هر نوعش اشتباه است . ما جهان سومی ها از دنیای نظم بسیار فاصله داریم .
    پاسخ:
    تقصیر عربستان وقصور ما ممنون از شما به ان می پردازیم
    ماشین کردن اجباری موی سر دانش آموزان در مقطع ابتدایی و راهنمایی از آن روش های غلطی است که متاسفانه هفته اول مهرماه را برای دانش آموزان مبدل به کابوس می کند.
    این روزها سلمانی ها فرصت خاراندن سرشان را هم ندارند. روزگاری که سطح بهداشت در کشور کم بود، کوتاه کردن سر دانش آموزان اقدامی بهداشتی برای عدم انتقال بیماری های حاصل از مو بود، اکنون که به طور طبیعی سطح بهداشت افزایش یافته تداوم این عرف واقعا بی معنا است.
    مگر آنکه در مناطقی هنوز کیفیت بهداشت بخاطر فقر پائین باشد، کار دولت است که این مشکل را حل کند، نه اینکه با ماشین کردن سر دانش آموزان مشکل را به حال خود رها کند. در ضمن در مدارس کاملا زنانه چرا دختران روسری شان را بر نمی دارند تا مشکل بهداشتی برایشان فراهم نشود؟ روزگاری ناظم های قیچی بدست نماد سرکوب روح جمعی بود، امیدوارم لااقل این روش از بین رفته باشد.
    اگر مشکلی وجود دارد باید با آموزش درست بهداشتی مشکل را حل کرد و نه اینکه از روشهای کهنه شده استفاده کرد که بهداشت روانی دانش آموزان را آسیب می زند و آنها را از محیط آموزشی بیزار می کند
    پاسخ:
    مثل همیشه عالی 

    طرفهای صبح بر بالین پسر بچه ی 12 ساله ای احضار شدم. دیابت داشت و طرفهای غروب، خودم با تشخیص ( دیابتیک کیتو اسیدوز) بستری اش کردم.
    خیلی بد حال بود، همان موقع که بستری شد ، میدانستم نمی ماند. اوئل صبح حالش به مراتب بدتر شده بود و به کما رفته بود.
    وقتی به اورژانس بازگشتم، چشمهایم قرمز بود. همکاران پرسیدند چی شده؟ گفتم : دلم برای کودک سوخت و اشکم درآمد.
    پرسیدند :چرا این یکی؟! چون نمونه ی این طفلک در دوران خدمت ما بسیار پیش می آید.
    گفتم: باهوش بود وفهیم. حتی درکش از مادرش نیز بیشتر بود.فهم، شدت درد و ضایعه را بیشتر می کند.
    .........................................................................................

    انسانهای فهیم و فکوراز افراد عادی بیشتر رنج می کشند. کاش این جامعه ، قدری بیشتر حرمت انسانهای فهیم خود را داشته باشد.

    پاسخ:
    کاش اینگونه بود بار هم ممنون
    سلام آقای ساعدی خانمی 32 ساله هستم که 8 ساله با شوهرم که 12 سال از خودم بزرگتره ازدواج کردم . و دختر دو ساله ای هم داریم ولی متا سفانه ما 5 روز در هفته با هم قهر هستیم . مرد بدی نیست ولی تنها مشکلی که هست اینه که وقتی مادرش دخالتی میکنه این نمیتونه حرفی بزنه در ضمن مادرش از اون دسته افرادیه که تو جمع یکیو مسخره بکنه و من هم خیلی روی این مساله حساس بودم و بیشتر شدم ولی شوهرم اصلا حرفی نمیزنه ولی پدرش ادم خوبیه .
    ما هر روز دعوا داریم که چرا اجازه میده مادرش به من توهین کنه ، راستش دیگه ازش تنفر پیدا کردم هم از خودش هم از زندگیم .
    به نظر من اون مرد ضعیفی می یاد و این مساله داره نابودم میکنه به نظر شما باید چکار کنم در ضمن بارها و بارها در این مورد صحبت کردیم و نتیجه نداد چون نمی خواد قبول کنه . ولی اگه خانواده من کوچکترین حرفی بزنن هی تو سر من میکوبه و کنایه میزنه. در ضمن خودم هم ادمی هستم که اصلا زیر بار حرف زور نمی رم و کوتاه نمی یام و خیلی زود جوش هستم
    لطفا راهنمایی کنید ممنونم
    پاسخ:
    جز صبر برای شما و کمی جرات برای شوهرتان ودعا برای بهترشدن حال مادرشوهرتان پیشنهادی ندارم .اگر می توانی در حالی که مادرشوهرتان در حال غرغر کردن هست  زیر لب زمزمه کنی کمتر ادیت می شوی . صبر کن و توکل کن یقینا مشکل حل خواهد شد
  • مهدی وزیری
  • چند روز پیش 10 صبح سوار ون بودم و میرفتم میدان امام. تو یکی از ایستگاهها یه مرد حدود پنجاه ساله یه پونصدی دستش بود. ون که ایستاد چند تا مسافر سوار شدن ولی مرد سوار نشد و از پنجره جلو چند بار با خجالت پونصدی رو نشون راننده تاکسی میداد و چیز یهم نمیگفت. من جلو پیش راننده نشسته بودم. کرایه مسیر هفتصد تومنه. متوجه شدم که مرد پنجاه ساله فقط پونصد تومن پول داره. به راننده اشاره کردم که من کرایه ش رو میدم. راننده به مرد گفت بیا بالا. مرد سوار شد راننده نه از من کرایه گرفت. نه از مرد.
    -------------------------------
    همون روز عصر رفتم پای خودپرداز. دو نفر جلوی من بودن. یه دختر حدود بیست ساله با یکی دو تا ساک بزرگ اومد و خیلی عجله داشت. نوبت من که شد یه تعارف زدم فوری رفت جلو خودپرداز. یکی دو بار کارت رو زد و دراورد و اشفته بود. من یه کم حس فضولیم گل کرد و نگاه کردم. میخواست پنج هزار تومن بگیره ولی کارتش موجودی نداشت. از حرکات دستاش که دائما میکشیدشون به پیشونیش مشخص بود که اشفته س. رفت و من هم ده هزار تومان واسه تو جیبم که داشته باشم از خودپرداز گرفتم. تو مسیر برگشت به خونه تا سر کوچه دختر جلوی من راه میرفت. تو مسیر چند بار ایستاد. اطرافشو نگاه کرد. به هر کوچه ای میرسید چند قدم میرفت داخل و برمیگشت بیرون و خیلی اهسته به حالتی که مشخص بود هدفی نداره و فقط پی یه راه میگرده واسه رفتن حرکت میکرد. من نرفتم خونه و دنبالش رفتم تا رسید به ایستگاه بعد. چند بار رفت سمت تاکسی ها ولی جلو نمیرفت. رفتم جلو. فهمیدم مشکلش چیه. دلیلش به من ربطی نداشت. ده تومن رو که تو جیبم بود رو گذاشتم رو کیفش گفتم هر وقت داشتی بریز به حساب محک. هنوز برنگشته بودم که گفت نمیدونم چرا نریختن به حسابم. هیچی نگفتم و واسه اینکه چشم تو چشم نشیم برگشتم و رفتم.
    پاسخ:
    ممنون اقا مهدی ممنون
    حاج داوود موسوی، جانباز 70% تخریبچی عزیزی که دوپای خود را برای پاک ماندن زمین از مین، در راه پروردگار خویش هدیه کرده بود، در روز عید قربان 1394 در فاجعه منی در دیار وحی به لقای معبود شتافت.

    روح همه رفتگان شاد

    پاسخ:
    سلام بر حاچ داود موسوی رحکت خداوند بر اوباد
    داریوش را همه گوش می دهند، از تزریقی های شوش و دروازه غار گرفته تا تزریقی های ادکلن زده ی جردن نشین. از رضا پهلوی تا محمد مایلی کهن(به اقرار خودش)داریوش را عوام همیشه غمگین گوش می دهند و روشنفکرهای کافه نشین در جلوت به سطحی بودن سلیقه شان طعنه می زنند و چون به خلوت می روند اهنگهایش را با یاداوری شکست هایشان گوش می دهند و بغض می کنند. داریوش با آن صدای باریتون حزن آلود دلهای بی شماری را چلانده و می چلاند. من بعد از سال 82 تصمیم گرفتم دیگر داریوش گوش نکنم و نکردم جز مواردی که غیر ارادی بودند و در جبر محیط. اما از همان موقع تا الان حداقل روزی یکی دوبار شبیه نوعی وهم شنیداری اسکیزوفرنیک، صدایش به شکلی ناگهانی و خیلی شفاف و زنده در سرم جان می گیرد. صدای بم و حزن آلود داریوش در مجاورت ترانه های قدرتمندی که برایش گفته اند، تجربه ای فراهم می کند شبیه مواد مخدر . هر کس یک بار تجربه اش کرده اگر سالها هم از ترکش بگذرد باز امکان وسوسه وجود دارد. حالا اسمش را بگذارند احساسات عوامانه یا هر چیز دیگری، گوش دادن به صدایش را نشانه فقر روحی و سطحی بودن سلیقه ی شنونده بگذارند یا امثالهم. داریوش یک پدیده است و کماکان طرفدارهای کهنه و تازه دارد.
    امروز این گونه به ذهنم حمله کرده، با این ترانه ی غریب از مینا جلالی:
    همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
    به خود گفتم ای وای، مبادا دروغ گفت؟!
  • مرتضی برزگر
  • این متن یک باران پاییزی نهفته دارد. برای خواندنش چتر بیاورید...

    اول مهر 67 :

    همه کلاس اولی ها گریه می کردند. من چسبیده بودم به مامانم و غش غش می خندیدم. یکی از معلم ها دستم را گرفت و برد جلوی صف. گفت: «آقا کوچولو اسمت چیه؟.» گفتم: «مرتضا.» گفت: «خوشحالی اومدی مدرسه.» گفتم: «بع......له.» گفت: «آفرین.» بعد گفت همه بچه ها برای مرتضا یک دست محکم بزنند. همه فین فینوها و جیغ جیغوها دست زدند. بعد گفت: «آقا مرتضا. چی بلدی واسه دوستات بخونی؟» گفتم: «قرآن بلدم» یک میکروفون داد دستم که کله اش اندازه مشتم بود. یک بیسمی الله عبدالباسطی خواندم که خودم هم کیف کردم. مامانم را می دیدم که ایستاده بود جلوی در و با دستمال، زیر چشم هاش و دماغش را پاک می کرد. بقیه قل هوالله را همینطوری تند تند خواندم و بعد یک صدق الله عبدالباسطی معرکه. بعد خانم معلم گفت: «بچه ها ببینید مرتضا چقدر خوشحاله که اومده مدرسه. نه بهونه مامانش رو میگیره نه گریه می کنه.» بعد دستم را گرفت توی دستش. گفت: «مرتضا برای مامانت دست تکون بده.» چند باری بالا و پایین پریدم و براش دست تکان دادم.

    مامان پروانه هم با یک دست بیخ چادرش را گرفته بود و با آن یکی دست برایم دست تکان داد. بعد معلم گفت: «حالا همه بچه ها برای مامان هاشون دست تکون بدن و خداحافظی کنن.»

    اول مهر 68:

    «چرا گریه میکنی؟»«گریه نمی کنم.» گفت: «دروغگو. ایناهاش. اشکات معلومه. فین فین هم کردی.» جیغ زدم که من فین فینو نیستم. گفت: «هستی.» خانم معلم گوش پسر را گرفت و گفت: «چیکار به مرتضا داری.» گفت: «آخه داره گریه می کنه.» گفت: «هیچم گریه نمی کنه.» پرسید: «مرتضا گریه می کنی؟» دماغم را کشیدم بالا و گفتم: «نه.» با لب آستینم اشکهام و دماغم را پاک کردم. گفت: «همه مدرسه می دونن که امسال تو مرد مایی. خودت خبر داری؟» سرم را به این ور و آن ور تکان دادم. گفت: «بازم برای بچه ها قرآن می خونی؟» سرم را تکان دادم پایین که یعنی بعله. دستم را گرفت و برد جلوی صف. گفت: «بچه ها مرتضا رو که میشناسید.» بچه ها جیغ کشیدن که بع...له. بعد گفت: «امسال رو هم می خوایم با قرآن خوندن مرتضا آغاز کنیم. یه صلوات بفرستید.» یک صلواتی فرستادند که گوشم پاره شد. لبم را چسباندم به لبه میکروفون. یک بیسم الله عبدالباسطی گفتم که اصلا کیف نداد. داشتم تند و تند سوره را می خواندم. یک لحظه سرم را بالا کردم و دیدم همه مامان ها، بالا سر بچه هایشان ایستاده اند. به جای خالی مامان پروانه نگاه کردم که جلوی در مدرسه نبود. بعد یک هو دیدم قرآن یادم نمی آید و چشم هام می سوزد و فینم دارد راه می افتد. همان پشت میکروفون گفتم: «خانم اجازه. ما دیگه نمی تونیم. قرآن یادمون نمیاد.» گفت: «عیبی نداره مرتضا» بعد دوباره دستم را گرفت توی دستش. بعد گفت: «دست راست همه بچه ها بالا. رو به مامانا.» گفت: «حالا تا سه میشمارم با جیغ و هورا با مامان ها خداحافظی می کنیم. یک . دو.»

    سه را که گفت، دستش را گذاشته بود روی چشم من. هیچی نمی دیدم....

    مرگ همزمان دو جوان افیونی سناریوی اشتباه بیمارستان در تحویل اجساد را رقم زد. همین اشتباه بیمارستان در تحویل جسد مرد 40 ساله، خانواده‌اش را به دردسر انداخت.

    به گزارش «ایران»، 20 تیرماه سال جاری مرد سیاهپوشی با مراجعه به دادسرای امور جنایی تهران خواستار رسیدگی به اشتباه بیمارستان برای تحویل جسد پسر درگذشته‌اش شد.

    این پدر داغدار که 64 ساله است، به بازپرس مدیرروستا گفت: پسرم معتاد بود و مدتی می‌شد که از او خبر نداشتیم. جست‌و‌جوی زیادی برای یافتن او کردیم تا اینکه موفق شدیم او را در یکی از بیمارستان‌های تهران پیدا کنیم. زمانی که پسرم را دیدیم، زنده بود اما مدتی بعد خبر مرگ او را به ما دادند.

    او ادامه داد: آنقدر حالم بد بود که نتوانستم به بیمارستان بروم و پسر و دامادم برای تحویل جسد مراجعه کردند و در آن شرایط و حال و هوا با تأیید مشخصات، جسد را تحویل گرفتند. ما جسد را به خاک سپردیم و درگیر مراسم ختم و عزاداری بودیم که از بیمارستان با ما تماس گرفتند و اعلام کردند جسد پسر ما هنوز در سردخانه است و ما جوان 26 ساله ناشناسی را دفن کرده‌ایم.

    با اظهارات این مرد، پرونده با دستور بازپرس مدیرروستا از شعبه 6 دادسرای امور جنایی در دست بررسی قرار گرفت و با حکم قضایی، خانواده داغدیده جسد اصلی را تحویل گرفتند و به خاک سپردند.

    با توجه به اینکه جسد جوان 26 ساله ناشناس دفن شده بود، بازپرس پرونده دستور تحقیقات تکمیلی برای تعیین علت مرگ این جوان داد را صادر کرد تا اگر ابهامی در آن وجود دارد و قتلی صورت گرفته، مورد بررسی قرار گیرد.
    صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در یک مصاحبه تلوزیونی به خبرنگار خارجی گفت:
    به هر جوجه کلاغ ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال خود را جایزه خواهم داد.
    تنها دو ساعت و نیم بعد پس از این مصاحبه صدام، عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند....
    غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد:
    - من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت.
    ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد.سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت:
    - البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهند داد...
  • مهرداد ملایی
  • هر سال این موقع ها یاد دوران دانشجویی با همه فلاکت هایش می افتم. روزهایی که با ترجمه پروژه این و آن و پول ناچیز آن می گذشت. آن زمان که از اینور شهر سوار مترو می شدم و خود را به آنور شهر می رساندم برای گرفتن ده یا بیست صفحه متن پرینت شده ترجمه ای که استادی جایی آن را در پاچه دانشجویان بی نوایش کرده بود تا به ازایش نمره ای بگیرند و با این کارش نانی در کاسه من آس و پاس گذاشته بود. شب هایش که در کتابخانه خوابگاه تا نزدیکی های صبح بیدار می ماندم و زور می زدم که متنی که برایش یک هفته وقت گرفته بودم همان شب تمام شود تا بتوانم باز متن بگیرم و پولم به حدی برسد که کفاف زندگی دانشجویی را بدهد. غرور مسخره ام اجازه نمی داد از پدرم پول بگیرم و البته او هم خیلی سعی نمی کرد مرا قانع کند که پولی از جیب او در جیب خودم بگذارم. شاید فکر می کرد کسی که دانشگاه دولتی قبول شده و در خوابگاه رایگان زندگی می کند و غذایش را هم بخور و نمیر می دهند نیاز زیادی به پول ندارد. شاید هم فکر می کرد پول دادنش مساوی است با دختربازی و دنبال خانه و خاله رفتن!
    یادم است کارت های کوچکی با درج شماره موبایل دوستم(یک بچه تهرانی مایه دار) چاپ کرده بودم و آنها را جلوی همه دانشگاه های تهران بین دانشجوها پخش می کردم به این امید که از هر ده نفر که کارت را فورا دور می انداختند یک نفر به ترجمه نیاز داشته باشد و زنگ بزند. حتی یادم است یک شب مردی با ماکسیما که آن موقع آخر مایه داری بود جلوی خوابگاه به دنبالم آمد تا مقاله ای بیست و هفت صفحه ای را تا فردا صبح تحویلش بدهم! تصورش را هم نمی توانید بکنید! بیست و هفت صفحه یک شبه! اما من تصورش را کردم و قبول کردم به ازای پولی که به نظرم خیلی گنده بود کارش را راه بیندازم و فردا صبح ساعت هشت با چشمانی ترسناک به او زنگ زدم و نیم ساعتی منتظر هیبت سیاه رنگ ماکسیمایش شدم و وقتی پاکت پول را دستم داد همه خستگی از تنم در رفت.
    حالا که آن روزها تمام شده و مثلا خیر سرم برای خودم دبدبه و کبکبه ای دارم، هر کس که برای ترجمه زنگ می زند باز وسوسه می شوم که کارش را قبول کنم اما خیلی زود به این فکر می کنم که شاید هنوز هم لابه لای این بچه سوسول هایی که با پول ددی و مامی در دانشگاه ها خوش می گذرانند، باشد پسر یا دختری مغرور که شبیه گذشته من با غرور و جیب خالی دست و پنجه نرم کند و شاید این متن پیشنهادی بتواند چند روزی زندگی او را تامین کند. این روزها که پدرم را می بینم که پیر شده و هر چه داشته و نداشته را خرج درمان مریضی های رنگارنگش می کند به این فکر می کنم که این پول ها که به جیب دکترها می ریزد شاید سهم جوانی من است که به کار و کار و کار گذشت و حالا راضی ام که خرج بهتر شدن حالش می شود. هنوز اولین هزار تومانی که پول ترجمه یک صفحه متن مزخرف تربیت بدنی به عنوان اولین کارم بود نگه داشته ام چون هر بار دیدنش حالم را خوب می کند.
    خیلی خوب است که گذشته ها دیگر بر نمی گردند. خیلی خوب است که دیگر دانشجو نیستم. خیلی خوب است که ماکسیما دیگر از مد افتاده است...
    من در کودکی دچار بیماری شدم که موجب شد مشکلی پیش بیاید . نه در صورتم ، که در شکل راه رفتنم .
    باور نکردنی است که بگویم من حتی یک خواستگار نداشتم . درس خواندم و دکترا گرفتم ولی هیچکدام از ویژگی های من برای مردان دور و برم جذاب نبود که حتی اندک توجهی به من داشته باشند .
    حدودا 30 ساله شدم که در محل کار مردی به من ابراز علاقه کرد و من که تشنه محبت بودم عاشقش شدم .
    اون مرد مرتب خواستگاری را عقب می انداخت و بالاخره گفت که تا خانواده را راضی کند ما محرم بشیم .
    از انجاییکه من 30 سالم بود با حکم شرعی دختر رشیده بدون انکه به پدرم بگم با اون اقا محرم کردیم و کم کم رابطه هم بین ما پیدا شد . یک دو سالی گذشت و من واقعا عاشق ان مرد بودم و او می گفت من خودت را دوست دارم ولی مادرم با مشکل پای تو موافق نیست و خواستگاری من نمی آمد .
    در همین مدت یکی دیگر از همکارانم خواستگاری امد شاید برای اینکه دیگر از خودم خانه و ماشین داشتم و وضع مالی ام خوب بود شاید هم واقعا .
    به هر حال من انقدر عاشق بودم که به ان همکارم جواب نه دادم و همان مرد هم وقتی فهمید انقدر گریه و زاری کرد که نگو ....
    6 سال گذشت و ما هفته ای دو بار همدیگر را می دیدیم ولی او به هیچ عنوان حاضر به خواستگاری و ازدواج نبود .
    من هم به هیچ دوست و فامیلی درباره او حرف نمی زدم .
    تا اینکه پس از 6 سال یک بار که برای زیارت به قم رفته بودم او را دیدم . یک زن توی ماشینش بود و دو تا بچه .......
    انقدر حالم بد شد که همانجا دچار تشنج شدم . اوایلی بود که موبایل امده بود . هر چه به موبایلش زنگ میزدم جواب نمیداد .
    خودم را به تهران رساندم و توضیحش بی فایده است که چطور بعد از مدتها انکار و تکذیب که بچه های برادرم بودند اعتراف کرد که زن و دو تا بچه دارد .
    اما دوستان با همه دعواها و مشاجرات من زن تحصیلکرده از او جدا نشدم .
    عاشقش بودم. افتادم به دعا نویسی و خدا می داند چقدر خرج دعا نویس کردم . دچار حسادت شدید شدم . همه جا او را تعقیب می کردم
    دچار جنون شده بودم و چند سال هم با همین منوال پیش رفت .
    اخر هم او یک بار دست من را گرفت و مثل آشغال از ماشین انداخت بیرون
    شاید هم آشغال شده بودم . نمی دانم .
    امروز زنی تنها هستم . زنی در میان سالی که تنها و افسرده است . ان مرد دروغ گو زندگی من را به بازی گرفت . من حاضر شدم برای عشق به ان مرد به زن دیگری خیانت کنم . از ان مرد بخواهم زنش را طلاق دهد . برایش دعا و رمل و اسطرلاب بگیرم ولی امروز بسیار افسرده ام .
    من قربانی هستم و هم زنی که حاضر شد به زن دیگری ظلم کند .
    برایم دعا کنید و از خدا بخواهید من را زنده کند .
    سلام به همه و سلام به اقای محمد ساعدی..دوستان شهر خوبان عاجزانه تقاضا دارم سوال منو بخونید و اگه میتونید کمکم کنید..
    دوستان منو پدر مادرم توی یه ساختمون سه واحدی زندگی میکنیم که همسایه هامون تو واحدای دیگه (خیلی معذرت میخوام خیلی ببخشید) خیلی آدمای مذخرف و آشغالین..همیشه سر مسئله ی ساختمون بحث داشتیم..
    همسایه ی پایینیه ما یه پسر حدودا 30 ساله ی مجرده همسایه بالاییمونم شیش تا خواهرن که باهم زندگی میکنن مجرد هم هستن..از قدیم خیلی دعوا داشتیم سر مسئله های مختل.. جدیدا اینا نه پول آب میدن نه پول گاز میدن نه پول برق میدن نه پولی واسه نظافت ساختمون میدن کلا خونه رو لجن گرفته..همسایه پایینیمون (همون پسره) آشغالاشو میذاره جلو در واحدش از قصد که ساختمون بو بگیره شبا هم صدای ضبطشو زیاد میکنه که ما رو اذیت کنه (جدی جدی فک کنم مشکل اعصاب داره نمیدونم)..همسایه بالاییامونم که شیش تا دختر پدرمونو دروودرن انقد سرو صدا میکنن هیشکیم پیدا نمیشه اینارو بگیره از دستشون راحت شیم..
    بابام خداروشکر داره کم کم راضی میشه که اینجارو بدیم رهن بریم یجای دیگه بشینیم (به دلایلی اینجارو نمیخوایم بفروشیم چون ملکش بزرگه و تو منطقه ی خوبی از تهرانه فروختنش اشتباهه) ولی تا اون موقع که بابام راضی شه ازینجا بریم (حالا حالا ها بعید میدونم راضی شه) منم میخوام همونجوری که اینا مارو اذیت میکنن اذیتشون کنم اما مادر پدرم نمیذارن میگن اینکارا تو شان خانواده ی ما نیستو ازین حرفا (خودشون دنبال شکایتو این حرفام نیستن چون یه بار سر یه موضوعی شکایت کردیم هنوزم به هیچجا نرسیدیم)
    خلاصه که خواستم ازتون بپرسم شما راهی میشناسید که من بتونم این دوتارو همونطوری که مارو اذیت میکنن اذیتشون کنم طوری که بخاطرش با مادر پدرم درگیر نشمو شرش گردن اونارو نگیره؟؟؟
    به فکر اینکه با پدرم صحبت کنم تا راضی شه زودتر ازینجا بریم هم نباشید چون زیاد اینکارو کردم فایده ای نداره (اولا حوصله ی خونه پیدا کردنو دردسراشو نداره دوما میگه از کجا ملوم جایی که بریم ازینجا بدتر نباشه)
    من فقط دنبال راه واسه اذیت کردن اینام طوری که هیچ غلطی نتونن بکنن..ممنون میشم کمکم کنید
    راستی پسرم و 21 سالمه..
    بازم ممنون..
    پارسینه: امام خمینی بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی در خرداد ماه شصت و هفت در پی سخنرانی تند مرحوم آیت الله خزعلی عضو وقت شورای نگهبان علیه یکی از چهره های جناح چپ(محمد سلامتی، وزیر کشاورزی) نامه ای عتاب آلود خطاب به همه فقهای شورای نگهبان نوشتند و در آن نسبت به نفوذ انجمن حجتیه در ساخنار نظام هشدار دادند.

    متن این نامه بدین شرح است:



    «حضرات فقهای محترم شورای نگهبان -دامت افاضاتهم-»

    «با سلام وآرزوی موفقیت برای شما و تمامی آنانی که قلبشان برای پیروزی اسلام می تپد. گاهی دیده می شود که بعضی از آقایان محترم در مسائلی وارد می شوند که موجب وهن شورای نگهبان است .

     فقهای محترم باید توجه داشته باشند که نباید در مسائلی که مورد درگیری هست وارد بشوند. از باب مثال در شان شورای نگهبان و حتی خود حضرت آقای خزعلی نیست که به افراد مختلف تندی کند. اینکه دیگر روشن است که روی منبر ویا هر جای حرام است به مسلمانی نسبت «کمونیستی» داد.

     بر فرض که ایشان بگوید من نسبت ندادم ولی این را که معترفند که گفته اند: می گویند ،آقای سلامتی کمونیست است.آیا این توهین و گناه بزرگ از شخصی که عضو شورای نگهبان است آن هم به مسلمانی که نماینده مردم تهران است،شرعا چه صورتی دارد؟

     مادامی که شما اینگونه عمل می کنید بازهم توقع دارید جوانان انقلابی تند ،احترام شما را بگیرند؟ آیا شخصی که می آید نزد فقهای شورای نگهبان ومی گوید:اگر گناهی هم کرده ام توبه می کنم،راه درستی را رفته است یا کسی که روی منبر این توبه را به عنوان ضعف یک نماینده نقل می کند؟ بحث بر سر خوبی وبدی نمایندگان وسایر افراد نیست، بحث بر سر گناه و کج رفتن است.

     همه باید توجه کنیم که آلت دست بازیگران سیاسی نشویم. باید سعی شود آقایان به عنوان منبری پرخاشگری که تا این مرحله حاضر است پیش رود ؛معرفی نشوند. شما نگویید،آنها به ما بد می گویند وما با این صحبت ها جواب آنها را می دهیم. آنها که به شما بد می گویند،پست مقدس شورای نگهبان را ندارند . شما در مکانی نشسته اید که باید خیلی از مسائل را با سکوت و وزانت  خویش حل کنید.

     حواستان را جمع کنید که نکند یک مرتبه متوجه شوید که انجمن حجتیه ای ها همه چیزتان را نابود کردند. من به شما آقایان علاقمندم ولی لازم می دانم گاهی که مسئله ای را می بینم تذکر بدهم.

     والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته - روح الله الموسوی الخمینی. »

    صحیفه امام - جلد ٢١- صفحه ٦١٢

    http://www.parsine.com/fa/news/254766
    چند وقت پیش یه مرکز علمی تحقیقاتی ازم خواست که براشون یه دوره آموزشی برگزار کنم ، منم یه برنامه جامع آموزشی سه هفته ای نوشتم و اساتید طراز اول کشور رو به عنوان مدرسین این دوره دعوت کردم، دوره برگزار شد و انصافا استقبال پرشوری هم شد.
    یکی از اساتید مدعو هم آدم خوش لباس و شیک پوش بسیار سرشناسی بود که اومد و تاریخ گفت و وقتی ازش خواستم شماره حساب بده برای واریز کردن مبلغی که به همه اساتید می دادیم گفت:"پسرم! من انقدری دارم که کفاف زندگیم رو بده و چون اندک مایه ای برای عرضه دارم باید به مردم مملکتم ارایه بدم و اخلاقا درست نیست این پول رو قبول کنم".
    دیروز به من زنگ زدن که به برگزاری دوره شما انتقاد وارد شده چون افرادی که اومدن در حوزه تاریخ اقتصاد و سیاست حرف زدن عموما جهت دار بودن و از همه بدتر اینکه یکی کراواتی بوده رو سرآستینش هم اسمش رو لاتین زده بوده(!) و دیگه چنین افرادی دعوت نشن، بنابراین دوره فعلا تعطیل برای فردا هم فلان آقا رو دعوت کنید به مناسب هفته دفاع مقدس سخنرانی کنه و بعدش ما سی خودمون شما هم سی خودتون. رفتم سالن رو دیدم چند کیسه شنی رو جلو تریبون گذاشتن و یه چفیه و فانوس.
    تا این جای کار هیچ اشکالی نداره که بی تعارف خیلی هم خوبه که ایثار و وطن دوستی یاداوری شه اما نکته جالب سخنران مراسم بود که از دلواپسان دو موتوره است با دو قبضه ریش و مقادیر زیادی ریش و چربی و غبغب که زن زائو ببیندش همونجا خودشو خلاص میکنه.
    وقتی به جناب مستطابش زنگ زدم که شما رو به عنوان آخرین سخنران دوره دعوت کردن با بی رغبتی تمام گفت :"کی هست؟".گفتم :"فلان روز"
    گفت:" این شماره حساب منه مبلغ رو بریزید بعدن دبه در نیارید!".
    به نظر شما آن کارگر رستوران که شب ها توی رستوران می خوابد،
    آن راننده تاکسی که تا صبح توی خیابان ها با چشم های خوابزده دنبال مسافر است،
    آن کارگر شهرداری که جای رفیقش هم، امشب کوچه ها را جارو می زند،
    آن کودک کار،
    آن مهاجر تنها،
    آن سرباز غریب که از مرخصی هم بهره نمی برد چون شهرستانشان دور است،
    آن معلم حق التدریس که از مهر امسال بیکار است،
    آن دانشجویی که هنوز در زندان است،
    آن کارگر از کارافتاده،
    آن زنی که امشب برای اولین بار از تنش به پول رسید،
    به ژوله رای می دهد یا حیایی؟
    یکی از مسخره ترین آدابی که در رستورانها می بینم ، اینه که یارو با پارتنرش می یاد، سفارش مثلا یه پیتزا می ده، بعد هنوز یک اسلایس رو تموم نکرده، میگه:مرسی. خیلی خوشمزه بود. و بعد بقیه ی پیتزا رو همونجور نخورده رها می کنه. حالا یعنی چی مثلاً؟!
    مثلا می خوای ادعا کنی، سر سفره ی بابات سیر شدی، چشمت به یه لقمه پیتزائی که یارو واست می خره نیست؟یا مثلاً رژیم داری و هیکلت خیلی واست مهمه؟
    می خوای مدعی شی خیلی با کلاسی؟ خیلی اصیلی؟
    اصالت به این ادا و اطوارهاست؟ غیر از اینه که این مسخره بازی ها را فقط یه مشت تازه به دوران رسیده ی نوپا در میارن؟
    کلاس داشتن اینه که سرکار مواد غذائی را هدر بدی؟ هدر دادن مواد غذائی در کشوری که یک عالم فقیر داره، کلاسه؟!
    یه کم دور و برت را نگاه کن؟ می دونی اون کشاورز بیچاره چقدر زحمت کشیده تا گندم خمیرشو بار آورده؟ فکر اون کارگر خسته ای که آرد درست می کنه هستی؟ فکر اون بچه ی فقیری که صبح ها از سر گرسنگی و شکم خالی، چشم هاش زق زده ، هستی؟ می دونی همین حالا که سرکار کنار دوست پسرت نشستی، و داری واسش پز پولداری و شکم سیریتو میدی، یه انسان زحمت کش کنار تنور ایستاده تا این پیتزا رو واسه شما دو تا آماده کنه! فکر کردی شاید اونم در آرزوی این باشه که فارغ البال کنار یارش تو رستوران لم بده؟! اما جیب خالی مجالش نمیده؟
    عزیزم! وقتی میری به رستوران ، مازاد غذا رو با خودت بردار ، بده آدم محتاجی که سر راه می بینی یا بذا یخچال فردا بخور و....
    اما حجم زیادی از غذا را دست نخورده، رها کردن، بیش از آن که نشان از آداب دانی تو داشته باشد، نشان از بی توجهی و غرور کاذب و حتی بی ادبی سرکار دارد!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی