شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰
?الطف

داستان? که م? خوام براتون تعر?ف کنم ?ک برداشت ازخاطرات د?روزها? آقا? "م" است .آقا?? که حساس?ت به  شکل ونوع غذا پدرش را در عنفوان جوان? درآورده بود .وا?ن مشکل اگرچه کمتر ول? هنوز که هنوزه کم وب?ش اذ?تش م?کنه .ب?شتر?ن مشکلش با غذاها??ست که پ?ازداغ دارد .چه غذاها?? که د?گران تا خوردن انگشتانشان پ?ش رفته اند. اما آقا?" م" فقط از تماشا? غذا لذت برده. فکر کن?د در سبزوار م?زبانش گوسفند? درسته سرسفره برا?ش ته?ه د?ده بود و رو? ا?ن گوسفند را به ز?باتر?ن شکل ممکن  با پ?از داغ و فلفها? چند رنگ وگوجه ونارنج   آراسته بود. ب?چاره آقا? "م "  فقط از د?دن منظره ز?با?? که توسط کد بانو? م?زبان به شکل مزرعه ز?با??  تز??ن شده بود لذت بردول? بودند کسان? که آنقدر خوردند که قادر نبودند...بگذر?م .اما داستان اصل? !آقا?"م" ?ک رورصبح خ?ل? زود برا? قرار کار?? که در تهران ساعت نه صبح همراه دوست وفام?لش داشت. وقرار شبانه شان آمدن فام?ل به در خانه آقا? " م" راس ساعت شش ون?م صبح بود. نبود وسا?ل ارتباط? مثل تلفن وموبا?ل وتاخ?ر ?ک ن?م ساعته دوستش آقا? " م" را واداشت که به منزل دوستش برود. نزد?ک در منزل دوستش که رس?د پدر دوستش که آقا? "م "را خ?ل? دوست داشت با نان سنگک داغ سرکوچه پ?دا شد واقا?" م" د?گر  سنگ? که برا? زدن در آماده کرده بود را زم?ن انداخت. ومردمهربان با تعارف بس?ار مجبورش کرد که قطعه کوچک? از سنگک داغ را بردارد و در را باز کرد وداخل شد .چند قدم ب?شتر داخل ح?ات را ط? نکرده بود که همسرش ر ا مامن?ه ا? مورد خطاب قرار داد.صد بار مگه نگفتم" ا?ن م?راث مونداتا تو ?ک ظرف? که آدم بفهمه بل?." زن گفت :م? خواست? گوشت باباتا صبا?? د بخور? که دندن م? خواست?.مرد:م?دون? که من عادت دارم. ? ? روز د د که م?خواست?م خوب با ش?م اوقاتمونو گ..مرغ? کرد? بروفت. وادامه  داد?ک بار د?گه  اگه ? جا بل? که من اشتباه کنم اصلن م?ندازمشون دور م?ندازمشون جلو سگ .زن گفت آره نه ا?نکه خ?ل? خراج و حاتم? فور? م? ر? ?ک د ست طلاشا برم م?خر? چه گ...ا مفت? م?خوره آره جا سوا?? بلم ! تو کدوم ظرف؟ تو اون ظرف? که از کربلا ب?ارد? .از مکه بخر?ده ا? ?ا سوغات? از مشد برم ب?ارد?  ؟گفت تو ظرف? بل که ننت تو جاهازت د ها داده بود من چ?مدونم بل تو ?ک پ?اله ک  من بفهمم و اشتبا?? نلم.. زن:حالا نبا صد بار خاکمال کنم وتا?د وفاف بزنم تا ا?ن بو? گند س?گارش بره آدم د انقدر نفهم انقدر ب? ..بابات ب?سوزه آدم نفهم..و آقا?" م "از فکر ا?نکه ?کنفر داندانها? مصنوع? ?ک نفر د?گه را در دهان گذاشته چندشش شد و حالت تهوع شد?د? پ?داکرد وهرچه به خودش م? خواست بقبولاند که اخه به تو چه مربوط که ?کنفر.. .نشد که نشد جواب مرد را که دعوت به خوردن صبحانه م? کرد اصلا نداد واصلا  حال غر زدن به دوستش که ?ک ساعت تاخ?ر داشت را هم نداشت و دا?م درحال تصور اتفاق? بود که افتاده بود. ا?نجابود که دندان مصنوع? هم به خ?ل چ?زها?? که برا? آقا?" م "تهوع آور بود اضافه شد. سالها گذشت وآقا? "م " به زندگ? آرامش در کنارخانواده خوبش ادامه م? داد تا دست روزگار زد و ?ک? از دوستان صم?م?ش مالک ?ک دست دندان مصنوع? شد وشد آنچه نبا?د م? شد. وا?ن موضوع درست مانند آقا?" م "را برد به دن?ا? آدمها?? که دوست داشتن خوراک? ا? را  بهانه م? کنند تا شا?د به قول? موجبات انبساط خاطر? را فراهم آورند ول? برا? آقا?" م "واقعا ا?نجور? نبود و ماجراها?? که در ب?ش از  دودهه در مح?ط کارش بر او گذشته مثنو? خروارها کاغذ.و شا?د اگر بخواهد بنو?سد چند جلد کتاب بشود?ا ?ک سر?ال چند قسمت? ن?مه کمد? تلو?ز?ون  که فقط به چند موردش اشاره م? کنم . روز? قاسم ?ک? از دوستانش که سر ش?فت واحد د?گر? بود به واحد آقا?" م" زنگ زدوگفت چند لا?ن از روشنا?? خاموش شده و قسمت تار?ک شده وآقا?" م"رفت ود?دبله کاملا درسته چند کل?د   قطع شده بود از آنجا?? که  هر قطع? برق? دل?ل? با?د داشته باشد. قطع? عمد? و قطع? حاصل از اتصال خ?ل? تفاوت دارد وا?نجا قطع? اراد? بود و آقا? "م" بعداز تحق?ق گسترده کل?دها? قطع را بالازد و قاسم- آقا?" م" را با تعارف ز?ادبه دفترش برد. دفتر? که به ظاهر فقط خودش بود. هنوز چا?? تمام نشده بود که آقا? م?رزا??(ازتعم?ر کارها? مجرب که چند ماه? به بازنشستگ?ش مانده بود) وارد شد و جند سئوال تخصص? از آقا?" م" پرس?د اخه آقا? "م"دوستان بزرگ? داشت که تمام سئولات را م? دانستند. مراوده با چن?ن دوستان?  برا? برخ? از بالا دست?ها   خوش آمد نبود.  هرچند آقا?" م " در ب?ن همکارانش  محبوب?ت ز?اد? داشت ودرب?ن بالا??ها خ?ل? جا?گاه مناسب? نداشت که به آن نم? پردازم. آقا?  م?رزا?? به خاطرات گذشته اش در سالها? پ?ش از ورود آقا?" م" پرداخت .از سالها? همکار? با خارج?ان گفت و از شاد?ها وغمها? آن روزها .و قطره اشک? هم گوشه چشمش نشست. و کرد آنچه که نبا?د م? کرد با زبان دندانها? مصنوع? بالا?ش را درآورد و..و تهوع آقا?" م" را تا مرز مردن برد. هرچه آقا?" م" عذاب م? کش?د خنده هابلند تر و بلند تر م?شد . آقا? "م" به هر زورو زحمت? بود دوستانش را در حالت فتح و پ?روز? که نص?بشان کرده بودو قسمت عمده سنار?و آنها را اجرا -ترک کرده وبه واحدش برگشت.آرزو م? کرد که همکاران واحدش در ا?ن عمل شن?ع تبان?  نکرده باشند.  ا?نگونه نبود وبا خوردن آب قند و مشت ومال حالش جا آمد و ا?ن هم گذشت .با اول?ن فرصت خودش را به ?ک پزشک? که گفته م?شد در ا?ن زم?نه تخصص داردمراجعه کرد و باگرفتن دار وازپزشک تازه متوجه شدکه به ?ک نوع ب?مار? وسواس مبتلا بوده که به علت عدم مداوا? به موقع حاد شده و  آخر?ن حرف دکتر ا?ن بود که تو با?د خودت به خودت کمک کن? و داروها کمک کم? به تو م? کند واقا? م?م تصم?م گرفت که د?گر کمتر به موضوع حساس?ت نشان بدهد. بالا?? ها برا? کاستن م?زان محبوب?ت آقا?"م"  از نقشه ها? ز?اد? استفاده م? کردند که ?ک?ش نوشتن سنار?وها?? برا? اجرا توسط  مهره ها?? در اخت?ارشان بود. تا آقا?" م" را وادار به برخوردها? ف?ز?ک? وانجام دادن رفتارها?? خارج از ش?ونات? که آقا?" م"به آنها معتقد بود و ذره ا? هم پا پس نکش?ده بود کنند. درگاه ضربه به آقا?" م" را خوب شناخته بودند و سنار?وها? چندش آور? م? نوشتندو مهره ها? در اخت?ارشان هم خوب اجرا م? کردند.ول? بودند کسان? که فقط برا? خنده و صرفا شوخ? به ا?ن ب?مار? آقا?" م" دامن م? زدند وا?ن بود که آقا?" م" با اراده و?ار? خدا تمام نقشه هارا نقش برآب کرد .اگرچه د?گر برا? خوردن غذا تا اخر?ن لحظه صبر م? کرد واگر مهره ها در سالن غذاخور? بود بدون خوردن خارج م? شد و به خوردن چند لقمه نان آن هم در ب?رون از رستوران اکتفا م? کرد . مهره ها  با نشان دادن دندانها? مصنوع?  آبرو خود م? برندند و آقا?" م" با حوصله و همکار? چند نفر از همکاران و دوستانش بر مهرها و بالا??ها پ?روز شده بود. تا ا?نکه ر??س قسمت قاسم ?ک روز به آقا?" م" زنگ زد وگفت :دستگاه دچار نوسان شد?د جر?ان شده و باعث شده که کل? ضا?عات تول?د بشه لطفا کار? کن. آقا?" م"گفت: دستگاه را روشن کن?د تا از پست اصل? علت را پ?دا کنم  و ر??س قسمت دستور داد چن?ن کنند. از آنجا?? که آقا? "م" روشن شدن دستگاه را م? د?د و ا?ن ماش?ن که ?ک? از مهمتر?ن ماش?نها? کارخانه بود و مصرف? نزد?ک به ?ک ون?م مگاوات وات انرز? الکتر?ک? برا? تول?د کردنش ن?از داشت و دستگاه فوق العاده مهم? بود او را پا? تابلوها? کنترل کشاند و درآنجا هم خواست که ماش?ن روشن بماندو با دستور او سرعت را بالا ببرند  ه?چ نوسان? مشاهده نکردندو نشانگرها? جر?ان و ولتاز و فرکانس همه طب?ع? بود ند"از واژه ها? ب?گانه استفاده نم? کنم" ناگفته نگذارم که درطول ا?ن مدت که ب?ش از ?ک ساعت شد آقا? ر??س با ل?وان ت?ره رنگ مدام در حال نوش?دن چ?ز? بود که م? گفت شوهر خواهرم جد?دا از هند آورده و کل? خواص و مزا?ا دارد.وقت? همه چ?ز را به خوب? کنترل کرد ?ک? از کارگران قسمت کتر? کوچک? آورد و ?ک ل?وان  با همان رنگ? که گفتم.  آقا? ر??س ل?وانها را پر کرد ومقا?سه کرد و مقدار? از ل?وان? که برا? آقا?" م "در نظر گرفته بود را به ل?وان خودش ر?خت وگفت:آقا?" م"تاسرد نشده بزن تو رگ . اقا?" م"دنبال قند بود که گفت: نبات انداختم و در حال? ?ک تکه نبات به آقا?" م"م? داد گفت: برا? ا?نکه از ش?ر?ن?ش مطمئن بش? ا?ن را هم بنداز داخلش و ا?ن هم قاشق . از آن جا?? که دستها? کارگر تم?ز تر بود آقا? "م" با اشاره فهماند که تو هم بزن .ر??س در حال? که به سمت اتاق فرمان ماش?ن م? رفت گفت: آقا?"م"?ادت باشه ?ک سئوال در باره س?کس?ونرها دارم که ازشما بپرسم . اقا?" م" که چا? را تقرببا به ن?مه رسانده بود گفت: برا? چ? م? خواه? مهندس ؟مهندس گفت: پسرم داره برق قدرت م? خواند م? خواهم امشب غافلگ?رش کنم . آقا?" م"ن?مه د?گر راکه م? خواست بخوره ناگهان ن?م دست دندان مصنوع? را در داخل ل?وان چا? مشاهده کرد وعل? رغم داشتن حالت تهوع و خنده ها? ممتد چند نفر با زحمت خودش را به واحدش رساند و دوباره آب قند و مشت ومال. ا?ن بار آقا?" م"از دوست  صم?م? که با داشتن دندان مصنوع? ا?ن روزها خ?ل? هوا? او را داشت خواست در حق?قت خواهش کرد تا داندان ها? مصنوع?ش را از دهانش خارج  ودر ل?وان او ب?اندازد   با بودن ?ک دست دندان کامل در ل?وانش و حال بدش ?ک پارچ آب خورد. چا? خورد و ا?ن کاررا چند روز  تکرار کرد و تکرار کرد. بماند که چه تاوان سنگ?ن? آقا? مهندس -قاسم و تعداد? از مهره ها دادند وگاها هم م? دهند . دندان مصنوع? د?گر درمفکرش ن?ست و برا? او  عاد? شده ود?گرآزارش نم? دهد.چه حالاد?گر خودش ناگز?ر به استفاده از دندان مصنوع? است.او تصم?م گرفته است هوا? کسان? که دوستشان دارد رادر ا?ن مسئله بزرگ داشته باشد و ونکند داستانش برا? عز?زانش تکرار شود . به روز? فکر م? کند که اگر نردبان ز?ر پا?ش را محکم کرده بود و ?ا در آن روز کذا?? که دوستش م? خواست تفاوت ترمز ABSرا با ترمزها? معمول? را با ماش?ن جد?دش نشان بدهد کمر بندبسته بود از ناح?ه دهان آس?ب نم? د?د و اگر واگر ها? د?گر هم مرتکب نشده بود شا?د الان ا?ن مشکل را نداشت .آقا?" م"م? فهمد و م? داند از درد? که حاصل از ب? تدب?ر? است نبا?د نال?د و ه?چ اگروشا?دو با?د? کمکش نم? کند . او با?د تاآخر عمر از دندان مصنوع? استفاده کند . او در حال برنامه ر?ز? دق?ق? است که به عز?زانش ود?گران? که مجبور به کنار آمدن با او?ند آزار نرساند .حالشان را بد نکند و...دعا کن?م که آقا?" م" چند ساله باق? مانده از عمرش را عز?زانه به پا?ان برساند  تااگر خبط وخطا?? هم د?گران از"م"ب? دندان د?دند بر او ببخشا?ند که حتما عمد? در کار نبوده است.

  • ۹۳/۱۰/۳۰
  • محمد ساعدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی