شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

یا لطیف

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم

نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم


با تشکرفراوان از بلاگفا که چند سال  فضای مناسبی در اختیار من قرار داد تا دلنوشته ها. وآنچه که برایم مهم بود رابنگارم  .از امروز 22بهمن ماه 1393 با اجازه به این مکان مهاجرت می کنم و فرصت رامغتنم دانسته از تمام عزیزان بزرگواری که در این چند سال در شهرخوبان همراهیم کردند تشکر و قدر دانی نمایم همگی را دعوت کنم که زین پس شهرخوبان را اینجا ببینند.و از خداوند بزرگ می خواهم یاریم کندکما فی السابق  بتوانم بخشی از مسایل مبتلی به جامعه ام را بعنوان یک شخصیت حقیقی و با زیباترین و کم آزارترین جملات به بوته نقد بکشم ودر این راه چشم انتظار راهنماییها و راه گشاییهای همراهان خوبم می مانم. لازم میدانم ازآقا مهدی صالح پور و همسرش محیای گلی بابا قدر دانی و تشکر ویژه ای داشته باشم وباز از حضرت باری بخواهم که به زندگی تمام زوجهای جوان سعادت وسلامتی خوشبختی عنایت کند و به فرزندان من مهدی و محیا میلاد و الهام هم  نظر عنایت ویژه ایب بنماید. که تمام داشته های من ازاین دنیایند . التماس دعا


  • ۹۳/۱۱/۲۲
  • محمد ساعدی

نظرات (۶)

  • محمد ساعدی
  • وعلیکم السلام . جناب استاد موسوی بزرگوار  قدم رنجه فرمودید
     محفوظ باشید ان شا ءالله متاسفانه شرایط جسمی توفیق را از ما گرفت و نتوانستیم در همایش خدمت برسیم 
    انشائ الله توفیق زیارت پیدا کنیم
    سایه عالی مستدام ممنون از شما
  • سیدعلی اصغرموسوی
  • سلام و درودبرشما جناب ساعدی
    مبارک باشه ان شاء الله
    التماس دعا
    یاحق
  • محمد ساعدی
  • با تشکر از خیرنگار آزاد که شعر بلند یادته را به گویش ساوجی ارسال کردند و با امید که خداوند این شاعر شیرین سخن ساوجی را رحمت کناد و یاد ونامش جاورد بماند
    پُلی کیلینیکِ ما بود دَکُنِ میز اِبطالب
    تجویزِش آُوشومِک عناب و سِپستُنن یادته

    بُبای مِن سَحَرا مارَمِضُن اَذُن میگفت
    صُبِ زود تاریک روشِن وقتِ خوروس خُن یادته

    شِو عید نِوروزا بو پِلو ماهی میامِد
    اِز خُنِه ملّا و جِولا اِسیومُن یادته

    تو دل پیر و جِؤُن آی آینه کار بَشتِه بودِن
    مهربُن بودِنُ شنگول شاد و خِندُن یادته

    گوشِشون زَنگ بِزِنه اون پلِوُنای قِدیم
    مَردایِ نِماز خُن و خوب و با ایمُن یادته

    دزدی بود اون زمونا ، اما نِه اینجوری نِبود
    تَموم سوُه بودِ هَفِشتا آجُن یادته

    سَفِرِ مِشِد مردُم دو سه ما طول میکشید
    مِوقع آمِدِن و بُنگِ چِووش خُن یادته

    بادگیرا خونوک میکِرد زیرزیمینای ماها رو
    پنکه و کولِرِ ما بود بُلای بُن یادته

    سَر جوی یاقوتِباد گیلیم شوری یادِش بخیر
    پِنداری وَر ایفتاده باغای گِچ کُن یادته

    امروزا راحِت تریم امّا بازِم خوش اون روزا
    کی محبِت و بِفا بودِن فراوُن یادته

    مبخام هِی هُوار کنِم امّا دیگه نیمیتُنِم
    بیگیرُفته گِلوم اِز شوما چِه پَنهُن یادته

    قاضیِ اینکه هَمِش شعر میسازه هِی میخُنِه
    دادا جُن شعر نیمیشِه باس تو اُو و نون یادته
  • محمد ساعدی
  • قصیده ای به گویش ساوجی از شاعر فقید استاد حاج ابوالفضل قاضی اسدی.
    به یاد نویسندگان گمنام و زندانی وبلاگ رادیوساوه که طی این چژند سال خدمت بزرگی به فرهنگ این شهر کردند و خوانندگان جوان وبلاگ را هویتی تازه بخشیدند
    .....
    "یادته "
    داد حسِن بَشتی بَرفتی توی تهرُن یادته
    باسه ما بیاردی یِی روز دوتا مهمُن یادته

    ناهارا دملَمه و اِشکنه هام رب اِنار
    وقت شُم ترخینه و کِشک بادنجُن یادته

    عصریا نون و پینیر و سبزی هام نون لِواش
    کنار بَغچه دَم دَر وَرِ ایوُن یادته

    بَربَر گله داد اِکبر چوپُن میامد
    وقت شُم اِز کوچه و سمتِ بیابُن یادته

    توی حِوض خونمون یادش بخیر اُو میامد
    اِستکُن کتری و چایی کوزه قلیُن یادته

    کرسیای آتشی و توت و تَنده زِردآلو
    اوستونگای قِشنگ تو زمستُن یادته

    نصف شِو تِندور خُنه رو نَنِم روشِن میکرد
    بوی نون دستی داغ و نون تافتُن یادته

    جا پوفِی تو دَکونا بیستوی اِنجیل مغزی بود
    چراغِ لَمپا و قند و بندِ تنبُن یادته

    اون روزا هیچ گپی اِز آپارتمُن سازی نبود
    انباری سفید میشد هام گِچ والمُن یادته

    دووارای کاگلی کوچه پُر مرغ و خوروس
    نهر اُو و اُردِی و غاز و بوقلمُن یادته

    مِجری جای کابینت کولول جا پارچِ پیرِکس
    قَزقُنای مِسیمون بجای تفلُن یادته

    نَنِم جای تیلیفُن باس هِمسادِ هوی میکشید
    باس ناهار رِوغن میخام آبچی بَگُم جُن یادته

    تُرخِ مرغ رِسمی رنگ کرده عیدی هامدادِن
    از بُلا طاقچه گِل رَف تو کماجدُن یادته

    یِلی و هالای هَم ملّه ییا تامشایی بود
    ساز نِوروز و دُل مِشدی بُلاخُن یادته

    سورکو سنگی بود بجای چرخِ گوشت مولینکس
    جای اِف اِف کیلیته چوبِ کُلُندُن یادته

    کُد پستی تو سُوِه خُنه میزیِدالله بود
    رییس پُست خُنه و کاغذ وِلوکُن یادته

    عمل جِراحی رو دِلاکا اَنجُم میدادن
    بخش اورتوپدی بود گوشه میدُن یادته

    بِچه همسادِمون اُولِه و سونجِی میگیرُفت
    هِمسادِ باسِش میاورد اُو بارُن یادته

    تَنبُن کِرباسی و پیرَنایِ بیشور بیپوش
    گیوه کِرموشایی اون مُد ارزُن یادته

    کِلب حسین دَس نِمازُ هام اُو بِلکِه میگیرُفت
    ما رو هِم صدا میزِد او اِز لِوِ بُن یادته

    ادامه دارد
    ...
    خدا رحمتش کند اگر شریط بهتر بشود و دندانپزشک کمی تاقسمتی.. حتما در مراسم شرکت می کنم ممنون وممنون  وب سایت   ایمیل
    سلام
    خدا بچه های شما را حفظ کنه. جسارتا من فکر میکنم نقد تند وتیز که برخورنده باشه موثرتره مثل داروی تلخی که شفا میده.اشتباهاتی که بعضی ها کردند ومیکنند انقد ظلم عظیمی به مردم هست که دیگه از ملایم نقد کردنشون فایده ای نیست. شاید این را شنیده باشید:(خدا از بلند کردن صدا خوشش نمیاد مگر از کسی که بهش ظلم شده)
  • جواد جوادی
  • - ناکامترین و متشنبج ترین زناشوئی از آن کسانی است که ھمسر خود را فقط وسیله خوشبختی خود

    تلقّی کرده اند . یعنی ازدواج کرده اند تا خوشبخت شوند . این احمقانه ترین نگاه به ازدواج است .

     

     – بر حق ترین نگاه و نیّت به ازدواج و زناشوئی اینست که ھر یک از طرفین این رابطه را آئینۀ

    خودشناسی خود بداند و این واقعه را سرآغاز راھی برای رسیدن به خویشتن خویش قرار دارد و آن

     

    رسیدن به حقّ تنھائی و ھویّت ذاتی است . وتنھا ابزار چنین رابطه دوستانه ای ھمان صدق و صمیمیّت

    است که جز بر ایمان و معرفت و وظیفه شناسی و مسئولیّت پذیری ممکن نمی شود .

     

     – ھیچکس به خودی خود و به تنھائی قادر به طی طریق به ھیچ سوئی نیست . انسان ذاتاً موجودی

    دوقولو است و به همراه ھم جنس خویش است که سالک راه زندگی می شود که به بھشت و یا دوزخ

     

    می رسد که دو نوع تکامل است . آنانکه ازدواج نمی کند و از آن می گریزد از زندگی می گریزد و

    نمی خواھد به ھیچ راھی برود و جز بازی با پوستۀ میرای دنیا ھیچ کار دیگری نمی کند .

     

     – زندگی زناشوئی سر آغاز سیر و سلوک باطنی انسان است و ھر کسی به ناگاه با خودش روبرو

    می شود . واینست که آنھائی که به قصد فرار از تنھائی و رویاروئی با خود ازدواج می کنند به ناگاه

     

     احساس می کنند که درست از ھمان چیزی که می ھراسیده اند دچارش شده اند و لذا احساس فریب

    می کنند و از ھمان آغاز راه گریز را می جویند . واین بزرگترین سوء تفاھمی است که آدمھا در ازدواج

     

    خود با آن روبرویند و ھرگز آن را در نمی یابند و لذا ازدواج را بدبختی می پندارند.

     

    از کتاب " ازدواج " استاد علی اکبر خانجانی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی