شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

یا لطیف


 حرف ها برای گفتن دارم

 

اگراین بغض  لعنتی بگذارد                                    

نه می ترکد

مرگ

نه فرو می رود

ایستاده بر ایستگاه متروک گلویم


منتظر مسافری است

که هرگز نمی آید

***********

 

سر انجام  روزی

 

جام های پر از واژ های مرا سر خواهی کشید

 

آن روز تو مست مست خواهی شد

 

و من نیستم

 

تا عاشقانه هایت را بخوانم

 

خوب می دانم

 

تو هم مثل من  آخر

 

می فروش پیری خواهی شد...

 ابوالقاسم احمدی نژاد

 پوزش و عذر تقصیر:چند روزی است که بلاگفا به رویم بسته شده و فاقد سرویس بلاگفا هستم از عزیزانی که در این چند روز ردی از ما در وبلاگها و وب سایتهای خود  نمی بینند حلالم کنند  دوستدار همیشگیتان م ساعدی

مالیات اموال آقای وزیر چند میلیارد شد؟! / تور آنتالیا کاندیداهای مجلس برای گرفتن رای مردم / چگونه ۹۰ یک شبه بازیکنان رو میلیاردی می‌کند؟ / بازار موبایل در مشت قاچاقچیان / سورپرایز پلیس برای راننده‌ها / هویت رئیس شورای شهری که خانواده‌اش را آتش زد و پلیسی که تشخیص نداد!

در این رابطه بیشتر بخوانید: http://www.tabnak.ir/fa/news/498189/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%D8%A7%D8%AC%D8%A8-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%AD%D8%A8%D8%A7%D8%AA © www.tabnak.ir

  • ۹۴/۰۲/۱۸
  • محمد ساعدی

نظرات (۹)

  • محمد جعفر زاده
  • من یک موی سر شما کوخ نشینان را به تمام کاخ نشینان نمیدهم
    «امام خمینی »
    و چه شد که زندگی ،اعتبار، ،شرافت ،نوامیس ،اشتغال ، دوا و درمان ، مسکن ، آموزش ، و تمامی نیازهای اولیه ی یک انسان کوخ نشینی (که الان کوخ هم ندارد و کارتن خواب ام القرای اسلامی با چپاولگران ملیاردی خانوادهای نوکیسه ی سیری ناپذیر مدیران کودن سیستم کودن سالاراست ) بدست کاخ نشینان بی شرم و گستاخ که باورشان شده کشور مال بابایشان است افتاد.

    برادر صاحب هتل مهاباد که دختری در آن با پرت شدن از طبقه چهارمش کشته شد و ماجرا به اعتراض کشید در مصاحبه یی یادآور شد که مردم در جریان حمله به هتل شعار مرگ بر سرمایه دار می دادند ، این شعار در میان لایه های معتدد خبر به هیچ گرفته می شود ، این شعار نشان می دهد در اعماق جامعه چه می گذرد ، چه تلاطمی در آن جریان دارد و یک روزی ممکن است انفجاری بیرون بزند

    سالهای منتهی به انقلاب سال ۵۷ به دلیل افزایش درآمدهای نفتی زندگی اشرافی و پر از تجمل بروز بیرونی یافت و در تضاد با فلاکت توده ها شکافی را فعال کرد که منجر به انقلاب حاشیه نشین ها و طبقه متوسطی شد که از آینده معیشتی خود بیمناک بود ، همین اتفاق با ابعاد وسیعتر و مخوف تر در حال رخ دادن است ، مانور پورشه ها ، بی ام وی ، بنز و،،، چیزی نیست که حتی چشمهای نابینا آنرا نبیند ، حال که خطر حس شده است گفته می شود دارندگان این ماشین ها را دویست هزار تومان جریمه می کنند و خودرو را پنج روز می خوابنند ، این مجازات شیرینی برای صاحبان این ماشین هاست ، چرا که دویست تومان پول آدامس صاحبان این خودروها نمی شود ، در کنار خود روها خانه های اشرافی حسرت را در جانها می کارد تا روزی مبدل به توفان شود

    اثرات انتشاری رفتار غارتگران زندگی را برای مردم گران می کنند ، روز به روز مواد غذایی متنوع وارد بازار می شود و با گرانی شان چراغ راهنمایی می شود برای افزایش قیمت نان ، لبنیات ، میوه و،،، ، هر روز بیمارستانهای ستاره دار و مطب های لوکس ابعاد بیشتری می یابند و قیمت خدمات پزشکی را با بریز و بپاش گرانتر می کند و گروه زیادتری از مردم را از ساده ترین خدمات محروم می کنند ، در مورد سفر در کنار مخارج گزاف غارتگران بسیاری اصلا قید سفز را می زنند و یا کنار خیابانها در چادرها زندگی می کنند

    متاسفانه مقامات با حقوق های بالا و درآمدهای بالاتر خود بجای حل مشکل خود بخشی از مشکل اند ، آنها روز به روز اتاق هایشان را اشرافی تر می کنند ، در حالی که برای دادن حداقل اضافه کار گداصفتانه عمل می کنند خود مدام با هزینه دولتی یا در اروپایند ، یا مشغول خرید خانه در امریکا و کادانا ، کارمند یکی از موزه های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گلایه مند بود در حالی که حقوق بخور و نمیر ما را چند ماه یکبار می دهند مدیر این هتل یا در ونیز است یا در پاریس و،،،

    تبعیض چون بنزین بر زندگی جمعی مدام پاشیده می شود و روزی که شعله خشم منفجر می شود عده یی با تعجب از خود می پرسند چرا مردم یک شهر تنها هتل شهر خود را آتش می زنند،آنها چون از اعماق جامعه بی خبرند بی واسطه رویدادها را تعقیب می کنند متعجب می شوند ، مردم از خود می پرسند درآمدهای نفتی ملک مشاع مردم است چرا باید از این درآمدها نصیب ما فقر و حسرت شود و بخشی از جامعه و از جمله مدیران به همه چیز برسند ، این پرسش پاسخ اش را در خشم و عصیان خواهد یافت ،

    دیگر مهم نیست بهانه بروز این خشم را چه بدانیم ، اصلا دنبال صدق و کذب بهانه ها رفتن بلاهت است ، بهانه اصلی که غارت از یک سو و حسرت از سوی دیگر است باید از مردم گرفت ، نگیرید روزی شرایط به جایی می رسد که با حسرت با خود زمزمه می کنید چقدر زود همه چیز دیر شد ، جامعه پر از تمایل به گفتن مرگ بر سرمایه دار است ، امروز در نجوا صدای این مرگ شنیده می شود و اگر تدبیری به کار گرفته نشود روزی صداها با هم گره می خورد و مبدل به فریادی می شود که در انفجار بغض ها کنترل نشدنی است

    فریب تئوریسین نولیبرال را خوردند عاقبتی جز شکاف طبقاتی ندارد ، آزاد سازی اقتصاد منجر به غارت آزاد شد و حمایت از کارآفرینان منجر به از دست رفتن اموال عمومی ، نتیجه کار فعال شدن شکاف طبقاتی که دارد جامعه را می درد و خود را به اشکال درگیری های قومیتی و نفرت بروز می دهد ، باید سر این تئوریسین ها را به دیوار انزوا کوبید

    ماجرای مرگ "فریناز خسروانی در مهاباد چطور و با چه دلایلی رخ داد؟ هنوز مشخص نیست و همین مشخص نبودن مسایلی جدی را مطرح می کند که حتما باید به آن توجه کرد و صاحب این قلم سعی می کند چند زوایه تازه در این مسئله باز کند:

    ❊ چندی قبل دوستی می گفت در شرکتهای خصوصی برای استخدام دختران شرط‌های غیر اخلاقی قرار می‌دهند که متاسفانه بتدریج عمومیت بیشتری می‌یابد، بهره‌برداری جنسی از زیر دستان دارد امر متدوالی می‌شود و بیکاری انبوه و فقر به غارتگران فرصت می‌دهد علاوه بر غارت برای مختصر حقوق، نیازهای افسارگسیخته جنسی خود را هم بر آورده کنند، هرچند در نظام اداری عمومی هم این مسایل کم نیست، البته با رعایت احتیاط بیشتر، پرونده‌های اعلام نشده در این موارد کم نیست.

    ❊ با این رویکرد حادثه‌یی که بر خانم خسروانی- که باید تدقیق شود- رفت نادر نیست، تنها او با مقاومت‌اش ماجرا را علنی کرد ولی بقیه یا قید کار کردن را می زنند و یا به شرایط اعلام شده ظالمانه تن می‌دهند، متاسفانه هیچ مکانیزم اعلام شده‌یی وجود ندارد تا زنان با رجوع به آن از حق امنیت خود دفاع کند و شکایت رایج هم به دلایل مختلف منتج به نتیجه نمی‌شود و یا زنان به دلیل حفظ آبرویشان از آن صرفنظر می‌کنند، این فاجعه‌یی است که در سکوت ما زندگی را بر بسیاری تباه می‌کند.

    ❊ متاسفانه نهادهای مسئول هنوز باور نکرده‌اند که با وجود اینترنت و شبکه‌های اجتماعی هیچ خبر را نمی‌توان در دایره حفاظت شده سکوت قرار داد و وقتی روایت رسمی از یک ماجرا به موقع اعلام نمی‌شود روایت‌های غیر رسمی به سرعت مورد اجماع عمومی قرار می‌گیرد، هر چند بدون اینترنت هم وظیفه نهادها اطلاع‌رسانی است.

    ❊ مردم مهاباد حق دارند وقتی با سکوت از یک طرف و شایعه‌ها از طرف دیگر روبرو می‌شوند در دفاع از خود جمع شوند و بر عهده مقامات مسئول است بجای پراکندن آنها به میان‌شان بروند و با اخبار دقیق آرام‌شان کنند، اتفاقی که متاسفانه هیچوقت رخ نمی‌دهد ، پیامد یک رویداد از خود آن دردناک می‌شود، مدیریت یک بحران با مداخله مسئولانه زودتر به نتیجه می رسد تا با روش های پرهزینه.

    ❊ ماجرای اسید پاشی در اصفهان هنوز در ابهام قرار دارد و هیچکس حتی در این مورد متهم نیست و به این دلیل در حوادث مشابه مردم دچار تردید می‌شوند که آیا واقعا با ناامنی‌ها برخورد می شود و این برای هر کشوری خطرناک است، مردم باید یقین بکنند که هیچکس نمی تواند در امنیت‌زدایی از جامعه از چنگال قانون بگریزد و این حس در جامعه ما آسیب دیده است.

    ❊ کار روزنامه نگاران - به خصوص آن‌هایی که رسانه دارند-آن نیست که دست به قضاوت بزنند و یک طرف را محکوم و طرف دیگر را تبرئه کنند، بلکه وظیفه آن‌هاست که دست به اکتشاف بزنند و روایت حقیقی از ماجرا بدهند. در ماجرای اصفهان ایسنا و یک یا دو رسانه دیگر به موقع و خوب عمل کردند، ولی ایسنا متاسفانه بلافاصله با تغییرات مدیریتی روبرو شد و درسی به دیگر رسانه‌ها داد که وارد این حوزه ها نشوند و این خبرگزاری یکی از منفعل‌ترین دوره‌های خود را می گذراند، آنهم به دلیل مدیریتی که هیچ تجربه رسانه یی ندارد.

    ❊ سکوت رسانه‌ها با امنیت ملی ناسازگار است، در میان مدت اعتماد عمومی را به نهادها می‌کاهد و به صفر می‌رساند و در نهایت هر حادثه‌یی می تواند برای جامعه مخاطره‌آمیز باشد، برای حل این معضل تنها راه اساسی آزادی مطبوعات و واکنش به موقع نهادها در رفع ابهام از حوادث دلخراشی چون اسید پاشی و تجاوز است، ولی به نظر می رسد این راهی است که نه تنها در آن گام نمی‌زنیم بلکه با عقب‌گرد درست مسیر معکوس را می‌رویم و مخاطرات احتمالی را به جان می‌خریم، آن هم در شرایطی که خاورمیانه در آستانه انفجار است و هر اشتباه کوچکی برای وطن‌مان مخاطره‌ساز.

    جناب آقازاده محترم
    تحلیل های شما از وضعیت نابسامان اقتصادی و غارتگری ها کاملا درسته ولی نتیجه گیری های شما کاملا یک خط مشی ناامید کننده را به مخاطبین منتقل میکند.
    کشاکش بین نیروهای خواهان اصلاحات و مدافعین حفظ وضع موجود کماکان عمده ترین موضوع سیاسی اجتماعی امروز جامعه ماست وجنبش اصلاح خواهی بسیار نیرومند است.
    و شما میبایست به توصیه ان دوست اصلاح طلبتان توجه نمایید .با توجه به توازن نیروهای سیاسی ایجاد راه سوم یک رویای خوب ولی غیر قابل تحقق میباشد.
    اقتدارگرایان با شکست در عرصه دیپلماسی هسته ای با ایجاد تنش های اجتماعی و طرح مداخله سیاسی در منطقه در القای این پیام هستند که ما هستیم وتسلیم نخواهیم شد.
    عرصه فعالیت اصلاح طلبان پیگیر تقویت حضور جامعه مدنی و نگاه به کسب برتری سیایی در عرصه مجلس و دولت دراین مقطع تاریخی است.
    این امکان بالقوه وجود داشته و باید مورد توجه قرار گیرد
    چند روز قبل دوستی که در بین اصلاح طلبان شناخته شده است تماس گرفت و گفت شواهد نشان می دهد اصول گرایان عزم شان را جزم کرده اند خاتمی ، هاشمی و حتی حسن خمینی را از صحنه برای همیشه حذف کنند ، می کوشید مرا قانع کند از قدرت قلمی که به زعم او دارم برای مقابله با این شرایط استفاده کنم ، جواب دادم جامعه ما از این گونه سیاست ورزی ها گذر کرده است و مردم آنچنان ناامید و خسته اند که به هیچ عنوان حاضر نخواهند شد در این مورد مداخله فعال کنند

    یکی از دیدارهایم بعد از پیروزی روحانی دیدار با فائزه هاشمی بود ، به او گفتم پدرتان در جلب و از دست دادن افکار عمومی تجربه های زیادی را پشت سر گذاشته است ، ولی از قول من بگویید یا از دولت کاملا فاصله بگیرد و یا وادارش کند نسبت به تعهدهایش فعال عمل کند ، اما همانگونه که در سال ۸۴ از او خواستم پدرش از انتخابات انصراف دهد و شنیده نشد در آن دیدار فهمیدم شرایط ذهنی طرف پیروز اصلا مساعد شنیدن هشدارها نیست و بعد از مدتی کل رابطه ام را با این گروه قطع کردم

    امروز از آن محبوبیت خبری نیست و حتی می شود گفت نفرت جایگرین محبوبیت شده است ، اصولا مردم که در تنگنای معیشتی ، شکاف طبقاتی و اخبار فساد گسترده به دام افتاده دیگر حتی نسبت به پیگیری اخبار درگیری های جناحی بی تفاوت است ، این امر در میان مدت هر دو جناح را آسیب پذیر خواهد کرد و به منازعات شکل و شمایلی خواهد داد که دوم خرداد تغییرش داده بود ، حدس می زنم هر چه به این انتخابات نزدیک تر شویم شکاف بین فعالان سیاسی و روزنامه نگاران شدت بگیرد و به دلیل این شکاف مکانیزمهای همیشگی جلب مردم مبدل به مضحکه خواهد شد و به این دلیل چالش ها آشتی ناپذیر و حتی می تواند منجر به دشمنی شود

    چه چیز جایگزین اصلاح طلبی مرسوم خواهد شد،پرسشی نیست که پاسخ مشخص داشته باشد و می تواند بدیل هایی ناگهان ظهور کند که برای جامعه بسیار هزینه ساز خواهد بود ،ولی در ناامیدی مطلق است که هیچکس به پیامد عمل اش نمی اندیشد ، متاسفانه چون فضا برای گفت و گو در این موارد مساعد نیست،در عمل است که با پیامدهای نامترقبه روبرو می شویم که از قبل قابل حدس است،موضع گیری ظریف در مورد زندانیان سیاسی نماد کوچکی از ماجرایی است که در آینده به تمامی خود را نشان خواهد داد اگر چاره یی اندیشیده نشود

    نیکا وحماقتهایش!!
    ..............................................................................
    حدود 8 ماه قبل، داروساز محله به مطبم آمد و پیشنهاد داد بنده موسس درمانگاهی شوم که او بنا دارد در محل ودر مجاورت داروخانه اش تاسیس نماید. به بیان ساده مدرک از بنده و سرمایه از ایشان.
    خوب من هم که تا خرخره غرق مشکلات و پرکاری، وقت آزادی برای توسعه ی فعالیت هایم نداشتم. اما جواب منفی اینجانب با خواهش و تمنای آن جناب همراه شد که هیچ مزاحمتی برای شما نداریم، هیچ مسئولیتی هم متوجه شما نیست.ماه تا ماه هم حق تاسیس شما بدین شرح به حسابتان ریخته می شود. خر شدم!
    بالاخره کارهای ساختمانی درمانگاه تمام شد، پروانه ها هم آماده و دو ماه قبل درمانگاه افتتاح شد. موقع افتتاح گروه نظارت بر درمان از طرف دانشکده بنده را کنار کشیدند و در یک جلسه ی توجیهی تفهیم دردسر فرمودند ! به این شرح: ببین فلانی. اگر هر مشکلی در درمانگاه پیش آید، در صورتی که به دانشگاه گزارش شود، ناظر فنی موسسه مسئول است و باید پاسخگو باشد. اما هر گونه شکایتی از جانب مراجعین و یا کارمندان به دادگاه ، جنابعالی به عنوان موسس باید به دادگاه بری و پاسخ دهی!!
    هنوز سه هفته از شروع کار درمانگاه نگذشته بود که گزارش خلافهای آن به بنده رسید.
    اولین گزارش از جانب یکی از بیماران جوان بنده بود که با خواهش و التماس امده بود که بچه اش را سقط کنم. توضیح دادم که به هیچ عنوان این کار را انجام نمی دهم.جواب داد: ببین خانم دکتر! مامای این درمانگاه جدید به من گفته یک میلیون میگیره و کارمو راه می اندازه. چطور شما که دکترید نمی تونید!؟؟ من به او اطمینان ندارم. اما به شما چرا!!
    گفتم عزیزم !من چون این کار را اخلاقی نمی دونم ، نمی تونم کارتو انجام بدم . به شما هم پیشنهاد می دهم جان و سلامت خود را دست هیچ آدم غیر قابل اعتمادی نسپارید!
    مریض دریافت اینجا کارش راه نمی افتد گذاشت و رفت. اما کابوس سقط غیر قانونی در درمانگاهی که بنده باید پاسخگوی شکایاتش باشم، مرا آرام نمی گذاشت. موضوع را به مسئولان درمانگاه انتقال دادم که با ماسمالی آن مواجه شد.
    یک هفته بعد بیمار دیگری آمد و گفت، بچه اش را نیمه شب به درمانگاه برده و بهیار کشیک نه تنها پزشک را صدا نکرده، مدعی شده از جانب پزشک اجازه ی نوشتن نسخه را دارد و در غیاب پزشک به بچه دو آمپول پنی سیلین و یک آمپول دگزامتازون تزریق کرده بود . تحقیق کردم دیدم پزشک درمانگاه با داروخانه بند و بست کرده، که در شیفتهای شب نسخه های بهیار را داروخانه بپیچد و فردا دکتر نسخه ها را بازنویسی و مهر کرده و به داروخانه بفرستد!!
    این بار به خودم گفتم بیا برو این خراب شده را یه بازدیدی بکن ببین اونجا چه خبره!؟ اطلاع دادم که سه روز متوالی شیفت صبح را خودم خواهم آمد.درین 3 روز کاشف به عمل آمد که
    اولا از ساعت 8 صبح تا 8 شب درین درمانگاه حتی یک بهیار هم حضور ندارد.
    کارمندان دو نفر تزریقاتی سابق مطبها بودند که به شکل تجربی آموزشهائی را دیده بودند. یارو تزریقاتی مرده، معلوم نبود قبل از اینجا در مطب کدام پدرسوخته ی نامردی تعلیم دیده بود.هر شارلاتی که بخواهید در عالم درمان تصور کنید ازین یارو بر می آمد.
    مثلا پرسیدم در درمانگاه آمپول دیکلوفناک دارید؟ گفت بله. اما خانم دکتر چون عارضه داره و ممکنه دردسر بشه، شما پیروکسیکام بنویس، ما دیکلوفناک تزریق می کنیم.؟! جا خوردم که این جوجه چه کارهائی بلده؟!!
    روز دوم یه پیرمرده رنجوری را آوردند ، رسیدگی لازم را انجام دادم. تزریقاتیه دستشو به جیب کرده ، آمده کنار دست من . میگه: نمی خواید سه تا سرم با سه تا آمپول به کمپلکس و ب 12 واسش بنویسید ، یه روز در میون بیاد تزریق کنه؟! ( مثلا برای بالا بردن سطح درآمد درمانگاه!)
    من هم برگشتم به بیمار گفتم: پدر جان، شما گوشت قرمز می خورید؟ گفت: بله بابا.
    با چهره ای دژم برگشتم به تزریقاتی گفتم: خیر نیاز ندارند. اون مزخرفاتی هم که معلوم نیست تو در کدوم ویروونه ای یاد گرفتی، اسمش تجارته نه طبابت! فهمیدی!!؟
    روز بعد دیدم بدون حضور پزشک دست به تیغ برده و کودک 3 روزه ای را ختنه کرده. بچه یرقان داشت و از همه بدتر به وی برای آرام کردنش شربت پرومتازین خورانده بود( در کودکان کمتر از 2 سال ممنوع است). وقتی بالای سر بچه رسیدم نا نداشت و تقریباً بیهوش بود!
    دیگر از اشتباهاتی که در تنظیم رژیم غذائی و داروئی بیماران داشت و چه نصایح احمقانه و ابلهانه ای در مورد تحدید مصرف شیر و ساعات مصرف دارو به اون بدبختهای بینوا می گفت، چیزی نمی نویسم!
    بعد پرونده ی سایر کارمندان را خواستم. دو تا بهیار مردی را که کشیکهای شب را بر عهده گرفته بودند، می شناختم. یکی شون به علت بی اخلاقی جنسی با زن شوهردار در محل کار تا مدتها تعلیق بود. و دومی پرونده ی ضخیمی داشت از ضرب و شتم های متعدد( مثلا در حضور بیمار قلبی آمبولانس را وسط راه انتقال به بیمارستان مجهزتر متوقف کرده بود و رفته بود ضرب و شتم با شخصی که اختلاف داشت!) ، مشکوک به سرقت مواد افیونی از بیمارستانها، و از همه جالبتر بدلیل بیماری اعصاب و روان از کار افتادگی گرفته بود و بازنشستش کرده بودند!
    دیگر کاسه ی صبرم لبریز شد. رفتم دانشگاه تا راهی برای خلاصی از مشکلی که دستی دستی برای خودم درست کرده بودم، پیش پایم بگذارند. برایم توضیح دادند که استعفای شما باعث تعطیل درمانگاه شده و یک عده کارمند از نون خوردن می افتند. تفویض عنوان موسس هم در دو مرحله انجام می شود و هر مرحله حدودا شش ماه وقت شما را خواهد گرفت!!
    (ادامه دارد)
    از زنان خارجی استفاده ابزاری میشود، آنها مثل عروسک آرایش میکنند و در هرمکانی جولان میدهند، در غرب زنان کالای تجاری هستند، کرامت آنها حفظ نمیشود...
    چرا خاک روی خورشید میپاشیم؟ چند روز قبل یک بانوی سیاهپوست آمریکایی به عنوان ارشدترین مقام قضایی این کشور انتخاب شد. صدراعظم آلمان و نخست وزیر برزیل هرسال جزو ده زن قدرتمند جهان انتخاب میشوند. چه بسیار بانوانی که در دانشگاههای مطرح دنیا مشغول تحقیقات و ارتقای دانش بشری هستند. بانوانی که در ورزش، سیاست، علم، جامعه و تمامی عرصه ها دوشادوش مردان در حال پیشبرد کشورها هستند.همانهایی که کرامت انسانی ندارند...
    واما بانوی ایرانی؛ او کسی است که میگویند احساساتی است و از آنجا که قدرت تعقل ندارد نه حق قاضی شدن دارد(چه رسد به ارشدترین مقام قضایی کشور!) ونه حق دارد حتی راجع به ساده ترین وپیش پا افتاده ترین مسایلی نظیر انتخاب پوشش آزاد باشد. علاوه بر نداشتن قدرت تعقل او را حتی فاقد توان جسمانی میدانیم پس حق ندارد کاپیتان، خلبان و... شود و تا جای ممکن بهتر است در عرصه های ورزشی نیز کمتر دیده شود. تا کنون سابقه نداشته زنی از ایران حتی جزو پنجاه یا صد زن تاثیرگذار جهان انتخاب شود. درحالی که زنان جهان درحال درنوردیدن قله های دانش و سیاست هستند ما روی دختران خود(به گفته فرمانده وقت نیروی انتظامی فقط318مورد!) اسید میپاشیم تا بیش از پیش کرامت آنها را حفظ کنیم. سپس بحث حق ورود به ورزشگاهها را پیش می‌کشیم تا بلکه 
    مسکن حادثه سیاه اسیدپاشی شود.
    کاش روزی که جناب وزیر آمار قاچاقها را یکی پس از دیگری می‌گفتند اشاره ای هم به درآمد های سرسام اور قاچاق دختران ایرانی به حوزه خلیج فارس و اروپا میکردند.
    ظلم به بانوان ایران را در هرگوشه و کناری میشود دید. این ظلم فقط در دستگاه قضایی و حقوق: حضانت، طلاق، تحصیل، سفر و... اتفاق نمیافتد. اجحاف را میتوانی در مترو که فقط دو واگن برای بانوان در نظر گرفته شده یا در اتوبوسهای بی آر تی که فقط دو تا چهار صندلی به بانوان اختصاص دارد ویا هر جای دیگری ببینی.
    با وجود همه این دردها، بانوی ایرانی (همان کسی که مدام در گوشش خواندیم تو نصف مردی! نه عقل و شعور داری و نه قدرت جسمانی و جایگاهت کنج خانه است) میشود مریم میرزاخانی واولین زن برنده جایزه نوبل ریاضیات، میشود شیرین عبادی اولین زن مسلمان برنده جایزه صلح نوبل، میشود لیلا حاتمی برنده جایزه اسکار، میشود انوشه انصاری اولوین زن مسلمان فضانورد و...  
    در نهایت حتی گوشه ای از درد جانگداز ما با حقه رفتن به ورزشگاه التیام نمی یابد. کاش حداقل حق فعالیت آزادانه در فضای مجازی را داشتیم تا مثنوی ها بنویسیم از ظلمهایی که بر ما روا شد.

    شما که حتی در حوالی بازنشسگی نیستید شاید ندانید بازنشسته شدن چه رخداد شگفت و عجیبی است دامچاله و یا رهایی ، سعی کردم تجربه خودم را بعنوان بازنشسته بلاواسطه بنویسم تا بفهمید آدمهایی مثل من با چی روبرویند ، تجربه یی که روزگاری باید از سر بگذرانید ، بگویم این نوشته درهفته نامه آتیه قلمی شد
    ❊❊❊
    عادت می کنیم به عادت کردن
    بازنشستگی مهاجرت در زمان است، یک جور جاکن شدن از عادتها و گم شدن در کوچه پس کوچه های ناشناخته. بازنشسته خودی را از دست می دهد و با من تازه ای روبه رو می شود که هنوز تن به معارفه نداده است. همین گم گشتگی شوک ذهنی برمی انگیزد، شوکی که طول می کشد تا تن به آرام شدن بدهد. زمان می گذرد. افسردگی در کنار بیکاری و کاری برای انجام ندادن می تواند تا آخر عمر در جان و تن بتند و رها نکند، مگر آنکه بتوان زندگی تازه را تجربه و راه های نو برای زندگی روزمره اختراع کرد. می خواهم با نوشتن از تجربه خودم نور دیگری بر مسئله بتابانم. نگاهی از درون و بی واسطه به بحث بازنشستگی.

    روزی که بازنشسته شدم آخرین روز اسفندماه بود. وقتی با بغض از مراسمی که دوستان برایم گرفته بودند به خانه رسیدم کارگرها برای نصب کابینت خانه بودند. نرسیده باید می رفتم دستگیره از میدان حسن آباد می خریدم. به سرعت رفتم، دستگیره ها را خریدم و بر گشتم. در همان لحظه انتظار داشتم با فضای دیگری در خانه رو به رو شوم، اما کار شوک بازنشستگی را در من آرام کرد، هرچند آن را از بین نبرد. تصمیم گرفتم بیشتر کار خانه را انجام دهم. شروع کردم به آشپزی و سعی کردم چند نوع خوراک اختراع کنم.

    بعد همراه پیاده روی های بی وقفه شروع به ورزش کردم، پاتوقم شد پارک شهر. چقدر این پارک زیباست، چه در آن آرام قدم بزنی، چه بدوی و چه نشسته باشی با نسیمی که در میان برگ ها می وزد. پارک نشین های بازنشسته را کشف کردم، کسانی که از خانه و یکنواختی اش می گریزند، کنار هم می نشینند و مدام خاطرات تکراری برای هم می گویند، و با هم کنار آمده اند که تکراری بودن روایتشان را به روی هم نیاورند. گاهی فکر می کنم اگر کسی همت کند این خاطرات را مدون کند، دقیق تر تجربه ها را جمع آوری کند، جامعه چه گنجینه رایگانی به دست می آورد تا راه رفته را برای هزارمین بار نرود.

    از طرف دیگر ده ها نهاد فرهنگی، فرهنگسرا و... وجود دارند که می توانند برای روزهای این بازنشسته ها چاره ای بیندیشند. بسیاری از مشکلات شهرها را می توان به آنها سپرد، بدون هیچ دستمزدی می شود به آنها آموزش مدیریت مجتمع های مسکونی را داد، آنها را در اداره محله ها به کار گرفت تا هم امور به سامان شود و هم کسانی که سال های طولانی برای کشور زحمت کشیده اند احساس درماندگی و بی پناهی نکنند.

    برای من روزهای بازنشستگی با نوشتن و خواندن مداوم می گذرد، شعر و نوشتن رمان گاهی گذر زمان را برایم کمرنگ می کند، گاهی هم چند صفحه خاطراتم را قلمی می کنم. با خودم فکر می کنم اگر در فضای باز پارک ها کتابخانه های دائمی باشد بازنشسته ها می توانند بخشی از روزشان را با خواندن کتاب و روزنامه بگذرانند. اگر برای آنها کلاس آموزش نوشتن بر پا شود می توانند با نوشتن خاطراتشان میراثی بزرگ برای نوه هایشان به جا بگذارنند. این نوشته پراکنده است، مثل خود زندگی بازنشسته ها.

    نکته ای عجیب در زندگی بازنشسته ها هست که کمتر در مورد آن می شنویم. کسی که عمری عادت کرده هر روز برود سر کار و از صبح تا شب بدود و تلاش کند، کمی برایش عجیب است بدون آنکه کاری کند هر ماه یک سیستم برایش دستمزد بریزد، دستمزدی که جز اول سال نه یک ریال کم می شود و نه یک ریال زیاد، یک رقم ثابت. گاهی این حس در ذهن می دود که نکند این برج خبری نشود. حس می کنم این خواب روزی تمام می شود. حاصل پس انداز خودت برایت پرداخت می شود، ولی باز هر ماه شوکه می شوی. بعد از سه سال بازنشستگی این اضطراب را از دست نداده ام. به خصوص برای من که هر ماه یک روز متفاوت حقوقم ریخته می شود. همین جا به جایی ناخواسته امنیت روانی را مختل می کند، همیشه نگران ماه بعد هستی. نگرانی بیهوده که با هیچ آگاهی درمان نمی شود. تنها باید بازنشسته باشی تا این اضطراب تکرارشونده را تجربه کنی و مدام با خود کلنجار بروی فراموشش کنی ولی نمی توانی.

    پاسخ:
    ممنون عالی بود خوشحالم که اینجایی آقا زاده عزیز در دنیا کشورهایی هستند که از تجربه باز نشستگان استفاده می کنند ولی اینجا اینگونه نیست چون یکسال قبل از بازنشستگی وادارت می کنند آنجه در طول خدمتت اموزش دیده ای ویا تجربه کرده ای را به عزیز دردانه های که بجایت آورده اند ارام ارام بریزی و تورا مجبور می کنند که که کودک نوپایی را بجای خودت مجرب تحویل سیستم بدهی و هر روز گزارش کاری که همان عزیز دردانه به عناوین مختلف به آنها می رساند جوابگو باشی این یعنی یکسال اخر کاری جهنمی است که در تعریف نیاید پر واضح است که بعلت برخورده های ناشی از عصبانیت سولات بچگانه عزیزدردانه منفور هم خواهی بود واین این یعنی گود بای پارتی بدون گود بای پارتی تازه حق سنوات هم منوط به تحویل همان عزیزدردانه هایی که در این وصف نیایند قرار داده اند این یعنی اگر انها را راضی نکنی در سال 15روز از حق سنوات پر وباز این یعنی چنده ده ملیون تومان .تازه نه ..بگذریم اینجا اگر کار دیگری دست وپای نکنی ول معطلی و کار دوم هم شنیدن غرولوندهای چند تا .. که از سر کلاس به محیط کار یکراست امده اند و فقط تئوریهایی را بلدند که بدرد سیستم کارخانجات بنز در المان می خوره واگربخواهی ادامه بدی سکته ومرگ حتمی است و وو اینجا جای دیگری است برادر 
    من گنگ خوابدیده و
    عالم
    تمام کر
    من عاجزم ز گفتن و
    خلق از شنیدنش ....

    **********
    سلام
    خوشحال میشم به وب تازه تاسیس ما هم سر بزنید
    با تبادل لینک موافق بودین خبرمون کنید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی