شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

یا صاحب الزمان

  • ۹۴/۰۳/۱۲
  • محمد ساعدی

نظرات (۸)

امروز از جلوی بانک ملی رد میشدم
یهو در بانک باز شد همچین باد خنکی خورد بهم ...
دو متر جلوتر واسم پیامک اومد:
مشترک گرامی ۷۵۰ تومن به خاطر باد کولری که خوردید از حساب شما کسر گردید !!
باسلام خدمت آقای ساعدی و خوانندگان محترم
درکمال تاسف و تاثر هنوز هیچ اطلاعی از سرنوشت رادیو ساوه، شکات، دادگاه ویا اتهامات نویسندگان ان در دست نیست!
زندانی کردن نویسنده مظلوم رادیو ساوه این حقیقت را آشکار ساخت که ساوه و زرندیه تا حد مرگ در سکوت و خفقان شدیدی فرو رفته اند و کسی اجازه هیچ نطق و بیانی ولو در یک وبلاگ بی نام و نشان ندارد،
به طوری که چنین جوی در هیچ یک از شهرهای کوچک مشاهده نشده (دراینجا جا دارد از کادر فرمانداری که با سکوت خود حمایت از خفقان ایجاد شده توسط مسئولین دیگر را نشان دادند تشکر کنیم!!!
مایه تاسف است که با یک وبلاگ نویس ساده برخوردی تا این حد سیاسی_امنیتی صورت گیرد گویی جاسوس سیا یا دست پرورده موساد بوده.
و چه طنز تلخی...کسی که نه حرفهایش بویی از سیاست داشت ونه رنگی از غرض ورزی شخصی.
جناب فرماندار؛
اعمال نفوذ برخی مسولین شهرستان باعث برخورد سلیقه ای با موضوع و پرونده از روند صحیح خود خارج شده است. اگر هر مسئولی بخواهد در حوزه انتخابیه خود به مدت چهار سال با ایجاد سکوت و خفقان و رعب و وحشت حکومت کند کشور به صورت ملوک الطوایفی در خواهد آمد.
جای بسی شگفتی است که فرماندار محترم با وجود اشراف بر این مساله ورودی در موضوع نداشتند. فرمانداری تشریفاتی ساوه کوچکترین کوششی برای ایجاد فضای نقد ازاد پیش از انتخابات ندارد.
عملکرد تاسفبار مجموعه منفعل فرمانداری ساوه برای ایجاد شور انتخاباتی قابل تحلیل و تامل است.
پاسخ:
سلام علیکم
جناب ساوجی اصل  نمی دانم حرفهای اقای شمس را در ان همایش شنیدید!!!! یانه انچه را حقیر در گروه واتس اپ خواندم را در طی این چند سال نشنیدم و واکنشهای بعد از انرا هم رصد کردم  امید وارم مشکل یک وبنگار اینقدر به درازا نکشد وایشان را بار دیگر در فضای مجازی ببینیم  ....

ابتدا میوه ی مورد علاقتون رو انتخاب کنین بعد برید آخر پست نتیجه رو بخونین جالبه!
.
1- موز
2- سیب
3- پرتقال
4- توت فرنگی
5- آلبالو
6- گیلاس
7- آناناس
8- آلوچه
9- زرد آلو
10- انار
.
.
.

.

.

.

.

.

.
.
.
.
.

1- موز : شما انسانی هستید که موز را دوست دارید
2- سیب : شما انسانی هستید که سیب را دوست دارید
3- پرتقال : شما انسانی هستید که پرتقال را دوست دارید
4- توت فرنگی : شما انسانی هستید که توت فرنگی را دوست دارید
5- آلبالو : شما انسانی هستید که آلبالو را دوست دارید
6- گیلاس : شما انسانی هستید که گیلاس را دوست دارید
7- آناناس : شما انسانی هستید که آناناس را دوست دارید
8- آلوچه : شما انسانی هستید که آلوچه را دوست دارید
9- زردآلو : شما انسانی هستید که زردآلو را دوست دارید
10- انار : شما انسانی هستید که انار را دوست دارید

وجدانا حال کردین ..!

پاسخ:
سلام اقا افشین ممنون 
آخر هفته گذشته از تهران که زدم بیرون، وسطای راه گشنم شد و چون به رستوران بین راهی بالاخص اونا که مشتریاش اتوبوسن و حتا اونا که کامیون جلوش ایستاده، نمیشه اعتماد کرد و خیر سرم وسواسی هم هستم گفتم زنگ بزنم به یه دوست سختگیر و این کاره و ازش راهنمایی بخوام.
دوستمون هم لطف کرد آدرس یه رستوران به زعم خودش- با پدر مادری- رو داد که صابش ادم با خداییه و شکی در عدم استفاده از الاغ تو صورت غذاییش نبود و مثلا خواسته بود بیشتر لطف کنه به طرف گفته بود فلانی داره می یاد اینم شمارش و سفارش و از این صوبتا.
من وقتی فهمیدم دوستم به طرف چنین چیزی گفته ناراحت و با اینکه منصرف شدم فقط چون خود صاب رستوران زنگ زد دیدم دور از ادبه که رد کنم.
رفتیم و گفتیم غذا رو می بریم و در نهایت تاسف طرف پولی نگرفت و راهی شدیم و بفاصله کمی از اونجا بساط نهار رو پهن کردیم.
کباب مزبور به حدی بوی بد می داد که حتا نمی شد بهش نزدیک شد. بی خیال شدیم و غذا رو انداختیم تو سطل آشغال.
دو دقیقه بعد و یک پیامک: دکتر! غذا چطور بود؟!
من( خیلی معنادار): زحمت افتادید.
دو ساعت بعد: مهندس! اگر ممکنه شماره منو به مراکزی که می شناسید برای کترینگ و برپایی مراسم معرفی کنید!
من: جوابی ندادم.
فردا ظهر: استاد سلام!! خواستم بگم خیلی مخلصیم!
من: ممنون
عصر ساعت٦:٣٤:
"موج آرام نگاهت لاف دریا را شکست!
حصار شب گذشت و مرز فردا رو شکست!'
من که فهمیدم باید کم کم طرف رو برای ترکمون زدن به هیکلش آماده کنم، فاز اول رو کلید زدم:
مشکل وزنی داره!
صاب رستوران بلافاصله: آقا پسرتون؟! دو روز بیار رستوران ما
روز بعد ٩ صبح:
گردش قلب و چشمتان به سوی خدا، ولادت مهدی پیشاپیش مبارک!
شب ِ همون روز:
آقا به نظرتون هسته ای به نتیجه می رسه؟!!
من: الان روبروی آقای کری نشستم از جلسه اومدم بیرون اول به شما می گم!
صاب رستوران:
آیا می دانید بیلاخ از کجا آمده است اول بار یک مغول به اسم ببلاخ خان بود که چار انگشت ایرانیان را می برید و بعد سردار ایرانی پمپیس او را کشت و ایرانی ها به نشانه پیروزی فقط شست را نشان می دادند بیلاخ بعدها به ببیلاک و لایک تبدیل شد اما ما ایرانیها متاسفانه از گذشته خود بی خبریم!
از کتاب ... پرفسور....
من: کظم غیظ
روز بعد:
( توجه داشته باشید از دکتر در پیام اول و مهندس در پیام بعدی و استاد در پیام واپسین حالا این پیام):
مگسه از رو سینه خانومه بلند میشه، می افته تو لیوان ...، .... می گه :ناقلا! حالتو اونجا می کنی، غسلتو اینجا؟!
من: میشه شماره حسابتونو بفرستید؟!
صاب رستوران: شماره حساب، برای چی؟!
من: بابت اون ...ی که لوله پیچ کردی دادی جای کباب بخورم و من نخوردم و عوضش چن روزه دادی تو نمی کشی بیرون که هیچ تو هرچی نبتر تاریخ و ادبیات هم دست بردی!
پنج دقیقه بعد دوستم زنگ زده و گلایه صاب رستوران، منم صورت پیامک ها بابت دو لول ... کوبیده رو براش فرستادم.
پیامک دوستم: الله اکبر، مرتیکه خره!
من: مالِ" طاهر ذوالیمینین" تو اون سلیقه و راهنمایی کردن و سفارش کردنت!
فلذا:
یادی می کنم از عبید: از ساقی ریشدار، شراب مستانید!
پاسخ:
نتیجه از ساقی ریشدار شراب مستانید
باز هم ممنون خوب بود شیوا
نویسا باشی و پر امید شادزی

دیروز ظهر در متروی میرداماد به طور اتفاقی با کسی آشنا شدم کراوات و کت و شلوار شیک اش او را از دیگران متمایز می کرد ،خودش می گفت سه شرکت دارد و همه درآمدساز ، پشت تلفن داشت بر سر یکی از کارمندان خانم اش داد و بیداد می کرد ، تلفن را که قطع کرد خود را موظف دید دلایل عصبانیت اش را توصیه دهد ، می گفت در شرکت اش شنود مخفی گذاشته ام ، این خانم پشت سر من حرف زد و خوب تازه متوجه شدم نتوانستم تحمل کنم تا به شرکت برسم ، گفتمش همه پشت سر هم حرف می زنند ، آدم عاقل این حرفها را نمی شنود و اگر بشنود به روی خود نمی آورد ، اگر در خانه شنود باشد همه خانواده ها از هم می پاشند

خیلی ساده حرف مرا پذیرفت ، بحث جلو رفت و گفت می خواهم یک مشورت از شما بگیرم ، من بالای چهل سال سن دارم ، خوشی هایمان را کرده ام ، می خواهم ازدواج کنم ، ولی نمی توانم به هیچ زنی اعتماد کنم ، ولی تنهایی هم تحمل ناپذیر است ، خیلی صریح جواب دادم چون به خودتان اطمینان ندارید و از درون می دانید با دیگران ابزاری رفتار می کنید گمان می کنید بقیه هم همین حس را دارند ، اول نگاه خود را به زندگی تغییر دهید و بعد ازدواج کنید ، حرفهای تندتر هم زدم که اینجا نوشتنی نیست

پرسید شما چقدر تند و شفاف حرف می زنیم ، گفتم کم چوب این نوع حرف زدن را نخوردم ، ولی باور دارم اگر کسی از من مشورت بخواهد باید راست بگویم ، گفت قید کار را می زنم و تا ایستگاهی که قصد پیاده شدن داشتم آمد ، تلفنی از من گرفت و تلفنی به من داد ، تا قرار بگذاریم تا در این مورد حرف بزنیم ، ازدواج برایش معمای حل غامضی شده است ، به او گفتم نارضایتی از همسر بخشی جدا نشدنی از زندگی است ، اصلا در روابط بین انسانها رضایت کامل وجود ندارد ، وقتی از هم جدا شدیم پرسید اگر دعوت تان کنم در شرکت مشاورم بشوید ، جواب دادم جایی که شنود می گذارند هرگز ، جواب داد جمع اش می کنم ، به خانه که رسیدم هر چقدر گشتم شماره تلفن اش را نیافتم ، ولی آدم بشاش و عجیبی بود و بدگمانی اش به من هم سرایت کرد ، اگر تماس بگیرد خیلی راحت نمی توانم به او اطمینان کنم و این چقدر بد است

پاسخ:
سلام عالی عالی ممنون شادزی

صمدخان شجاع‌الدوله چه کسی بود؟


وی رئیس ایل مقدم مراغه بود و از دشمنان سرسخت مشروطیت. علت نامیدن ایل او به «مقدم» آن بود که افراد ایل او همیشه مقدم لشکر شاهی جنگ می‌کردند. خانواده اعتماد مقدم از اولاد او هستند.
وی در سال ۱۳۲۵ قمری ملقب به سردار مقتدر و حاکم ساوجبلاغ مکری بود در آن ایام بدستور فرمانفرما با کردها جنگید ولی شکست خورد بعداً از طرف محمد علی شاه ملقب به شجاع الدوله شد و به محاصره تبریز فرستاده شد.
در مدت یازده ماه یعنی از ۲۰ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ ق مردم تبریز به سرکردگی ستارخان در مقابل بیش از سی هزار نیروی مهاجم به فرماندهی عین الدوله و صمد شجاع‌الدوله و شجاع نظام مرندی مقاومت کرد.
پس از اینکه عین‌الدوله از تصرف تبریز شکست خورد و عقب نشینی کرد پیروزی چشمگیری نصیب مشروطه خواهان گردید، اکثر شهرها و ازجمله مراغه به تصرف آنها در آمد. در این زمان محمدعلی شاه به صمدخان لقب شجاع‌الدوله داده و برای سرکوبی آذربایجان گسیل داشت. وی پس از رسیدن به مراغه بیداد را آغاز کرد و نخست برای زهر چشم گرفتن، روحانی طرفدار مشروطه سید محمدحسن مقدس را با شکنجه بقتل رسانید و طرفداران مشروطه را کشته و یا زندانی نموده و از صاحبان ثروت مقادیر زیادی پول گرفته و تبعیدنمود.
وی پس از تهیه نیرو بطرف تبریز حرکت و در اولین زدوخورد در ناحیه «خانقاه» شکست سختی به قوای مشروطه وارد آورد. وی پس از برپایی اردو در محله قراملک تبریز در غرب شهر جنگ خونین تبریز را آغاز می نماید. در ادامه جنگ از شهریور ماه ۱۲۸۷ ( رجب ۱۳۲۶ قمری) الی آخر فروردین ۱۲۸۸ مدام در جنگ و محاصره تبریز شرکت داشت ودر هر سه حمله بزرگ خود یعنی جنگ حکماوار(حکم‌آباد)، جنگ ساری‌داغ، وجنگ آناخاتون برای فتح شهر ناکام ماند.
به بهانه رد اولتیماتوم دولت روس از طرف مجلس، قوای روس در تاریخ ۲۹ ذیحجه ۱۳۲۹ برابر ۲۹ آذر ۱۲۹۰ شهر تبریز را مورد هجوم و اشغال قرار دادند و در روزهای بعد پس از اشغال کامل و درهم شکستن مقاومت مجاهدین، صمدخان را به حکمرانی و فرمانفرمائی تبریز گماشتند.
روس‌ها به کمک شجاع‌الدوله، نزدیک به۱۰۰ نفر از سران و مبارزان مشروطه و مجاهدین را شکنجه و اعدام کردند که در میان آنها ثقةالاسلام تبریزی و حاج علی دوافروش، پسر علی موسیو و دیگران بودند. اما فجیع ترین وحشیگری‌ها را شجاع‌الدوله انجام داد مثل کشتن با شکنجه و سربریدن و شقه کردن اجساد کشته‌ها.
زمانی که نیروهای عثمانی به آذربایجان حمله کردند، صمدخان را مجدداً به فرماندهی قشون به جنگ فرستادند ولی شکست خورده و به تفلیس بازگشت و کمی بعد در همانجا با بیماری سرطان فوت نمود. سردار ناصر (اسکندر مقدم مراغه) که برادر زاده اش بود جنازه او را به ایران آورد و در مراغه در آرامگاه خانوادگی به خاک سپرد.

پاسخ:
 سلام جناب سهیل بزرگ ممنون عالی بود  لطفا بیشتر بیا
در باور عوام، جن ها فقط در شب، تاریکی، تنهایی و در محل هایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند.، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز سم دارد. مژه های دراز او نیز با مژه ی انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. هم زمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا می آید که شبیه نوزاد انسان اما سیاه و لاغر و زشت است.
جن ها مانند انسان ها جشن و سرور و گاهی هم عزاداری به راه می اندازند. این مراسم بیش تر در گرمابه های عمومی و شب هنگام برگزار می شود. کسی که شب تنها به حمام برود و دایم بسم الله نگوید جن به سراغ او می آید. اگر کسی در تاریکی تنها به حمام برود و بی احتیاطی کند و در آن جا بخوابد، ناگهان متوجه جن ها در اطرافش می شود. ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﭼﭗ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ، ﺟﻦ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﺍﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﻏﺸﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .
جنیان نخست با محبت به انسان نزدیک می شوند، اما اگر انسان با نگاه کردن با پاهایشان که سم دارد ایشان را بشناسد، آن وقت به آزار او مشغول می شوند. جن ها اهل رقص، موسیقی و شادی اند. اگر کسی را میان خود ببینند او را وا می دارند تا آن قدر برقصد که دیوانه شود. با دمیدن صبح، جنیان ناپدید می شوند. اما هنگام روز نیز اگر کسی در حمام آب بخورد و کف دست چپ خود را روی سر نگذارد، جن به بدن او وارد می شود و دیوانه و غشی خواهد شد . ریختن آب جوش شب هنگام باعث سوختن نوزاد جن می شود و بایستی قبل از ریختن آب جوش بسم اله گفت.
در پایان پست هم بد نیست یادی بکنیم از داستان "جعفر جنی" که در گذشته بین مردم نقل میشده است.
زَعفَر جنی که در تداول عامه جعفر جِنی گفته میشود. در لغتنامه دهخدا در مورد زعفر جنی آمده است : پادشاه مسلمان جنی که گویند به روز عاشورا به‌ یاری حسین بن علی با لشکر خویش آمد و حسین به او اجازه جنگیدن نداد و فرمود از انصاف و مردی دور است؛ که شما آنان را ببینید و ایشان شما را نبینند....که در این باره مرحوم مرتضی مطهری در کتاب حماسه حسینی می نویسد: یکی از تحریفات نهضت عاشورا، جریان مربوط به زعفر جنی است.

از مطالب راجع به حمام یکی هم قضیه جن و پری و امثال آن بود که بزرگترها برای کوچکترها نقل می کردند. در نتیجه اینکه حمام جای "از ما بهتران" و "اجنه" و "شیاطین" بوده و بیوقت و بیموقع در آن پا نگذارند.

از جمله این قضیه که فلانی بعد از غروب به حمام می رود و دو نفر را وسط حمام می بیند که پهلوی هم ایستاده اند و قد میگیرند و چون او را می بینند سوال میکنند که از ما دو نفر کداممان بلندتر می باشیم؟ و چون نگاه میکند تا جواب بدهد می بیند که سوال کننده کم کم از پهلو دستیش بلندتر می شود و مرتب قد میکشد تا سرش به طاق حمام می خورد که مرد از وحشت بیهوش شده و به زمین می افتد.

دیگر این داستان که مردی سحر به حمام می رود و حمام را مثل همیشه آماده و چراغ آن را روشن می بیند. داخل سربینه را پر از جمعیت و استاد حمامی را پشت دخل و مشتریان را مشغول چپق کشیدن و قلیان کشیدن می بیند و همچنین داخل گرمخانه را شلوغ تر از همیشه ملاحضه می کند تا آنجا که امر بر او مشتبه شده و گمان نزدیک شدن آفتاب می کند. از این رو که زودتر به نماز برسد یکی دو دولچه آب بسر خود ریخته، سر و تنی خیس می کند و برای صابون زدن می نشیند بعد که کارش تمام می شود پاهای دلاک را که مثل پای قاطر دارای سم بوده و پشتش دارای دم است؛ نظرش را جلب می کند؛ متوهم و وحشت زده می شود که شنیده بود جن پاهایش سم و پشتش دم دارد و در حمام دیده می شود، تا اینکه هرچه زودتر خودش را بیرون می اندازد و به خزینه می رود که در آنجا چشمش به مرد ریش بلندی که غسل میکرده میخورد و جریان را با او در میان می گذارد و مرد ریش بلند که داستان را می شنود، یک پایش را از آب بیرون می آورد و نشان می دهد و میگوید: "یعنی سُمش اینجور بود؟" و پای دیگرش را هم پهلوی آن قرار می دهد و میگوید:"یا اینجور، مثل سم گوسفند؟" که مرد سراسیمه پا به گریز می نهد و می آید تا لباس بپوشد و عزم خروج کند اما با خود می گوید: خوب است جریان را برای استاد حمامی بگویم تا دعای رفع جنی برای حمامش بگیرد و چون ماجرا را با او در میان می گذارد، استاد حمامی که چهار زانو بالای تخت نشسته بوده است پای خود را به پایین دراز می کند و می گوید: لابد اینطور سمی داشته است؟. مرد حیرت زده می شود و رو به طرف مشتریان می کند اما آنها هم با سم های براق و واکس زده و دم های بلند می باشند و در این وقت دهان استاد حمامی چون کلاف نخی که از هم گشوده باشند خنده ای سر می دهد و می گوید: "برو پول حمامت را مهمان من باش به شرطی که دیگر دیروقت پا به حمام نگذاری" . مرد چون به خانه می رسد می فهمد که هنوز دو ساعت هم به اذان صبح مانده است.

جعفر شهری باف - طهران قدیم - جلد اول - ص 521

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شما را نمی دانم اما من در کودکی چنین داستانی را با اندکی تغییرات از زبان قدیمی تر ها شنیده بودم که عموما شبها برای جمع شدن و ساکت کردن بچه ها نقل میکردند و جالب اینکه آنها هم این داستان را از پدربزرگ یا مادربزرگ خود شنیده بودند.

پاسخ:
اقا مهدی سلام ممنون تا دلتان بخواهد از این قصه ها داشتیم جالب بود مردم را از حمام می ترساندن  /ممنون خدا حفظت کند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی