شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

یا لطیف

به امیر المؤمنین علیه السلام گفته شد ما را از شب قدر آگاه کن؟ فرمود: بعید نیست که من از آن آگاه باشم و آن را پنهان دارم و تردیدی ندارم که خداوند به سبب لطف خود بر شما آن را از شما پنهان می‌دارد؛ زیرا اگر شما را از آن آگاه گرداند، فقط در آن شب دعا و مناجات می‌کنید و شب‌های دیگر را وامی‌گذارید و امیدوارم که این شب از دست شما نرود
ادامه خواهم داد.....
  • ۹۴/۰۴/۱۴
  • محمد ساعدی

نظرات (۱۲)

گرمای هوا بر میزان درآمد میوه فروش ها تاثیر می گذارد . میوه ها در گرما زود خراب می شوند و به همین دلیل بعضی میوه فروشی میوه هایی که دیگر خریدار ندارد می گذارند کنار و آدمهای نیازمند آنها را بدون پرسیدن بر می دارند . از یکی آنها پرسیدم این میوه ها ضرر ندارد . جواب داد همین که بچه هایم رنگ میوه را می بینند برایم بس است

همین چند روز پیش دوستی می گفت دعوای پدر و پسری را شاهد بود . پدر می گفت تو تازه گواهینامه گرفتی . یک ماشین ارزانتر مثلا ال نود بگیر ، بعد که راه افتادی می توانی بروی سراغ ماشین های گرانقیمت تر . ولی قهر پسر پدر را وادار می کند کوتاه بیاید و آنرا بخرد که پسر می خواست

این دو ماجرا را کنار هم بگذارید ، بعضی از دوستان که تحت تاثیر لیبرالها قرار گرفته اند و خود هم از نداری به تتگ آمده اند فریادشان در آید که شما دارید نفرت طبقاتی را دامن می زنید . برای من عجیب است آنها کاری به خود واقعیت ندارند که مدام شکاف طبقاتی را پر دامنه تر می کند و اما در برابر کوچکترین اعتراضی می رنجند

دوست جراحی می گفت وقتی به کسی می گوییم شما سرطان دارید و باید جراحی شوید از ما می رنجد و بعضی مواقع شاید فحش هم بشنویم ، ولی ما نمی رنجیم چون حال بیمار را می فهمیم . ولی راستش من حال این دوستان را نمی فهمم . چرا که شکاف طبقاتی تنها پیامدش فقر یکی و ثروت آن دیگری نیست . این شکاف محیط زیست را نابود می کند ، اینهمه ویلا در شمال و کنار رودخانه ها دیگر چیزی از طبیعت زیبا باقی نگذاشته است و خشکسالی حاصل همین ثروت اندوزی بی محابا است

فقر سیاه به ناهنجاری و گسترش جرایم می دهد و زندانها را پر می کند . ناامنی را رواج می دهد . هیچکس با پیامدهای این شکاف کاری ندارد ، ولی ما که مخاطرات این شکاف را بر می شماریم مورد بغض و کینه قرار می گرییم . کینه یی که باید شامل باندهای غارتگر شود نثار عدالت طلبان می شود .

نولیبرالها بلدند از طریق رسانه های فراگیر چطور شستشوی معزی بکنند و حتی افراد کتابخوان و تحصیل کرده رابه ویروس بی تفاوتی آلوده کنند . اوضاع ناامید کننده است ولی همین ناامیدی باعث می شود که با همه فشارها از واقعیت مدام بگوییم و جنبه های تاریک واقعیت را به تصویر بکشیم. چرا که اگر این شکاف به مرزهای برگشت ناپذیر و انفحاری برسد دیگر نه تنها در آن روز از سکوت هم کاری بر نمی آید بلکه فریاد هم بی فایده است

پاسخ:
درود محدد بر اقای اقا زاده اصلا  درود مدام برشما خوشحالم از برگشتنت عزیز
سلام آقای ساعدی
سلام خانمNikaمن تمام مطالب جالب شمارا مطالعه کردم لطفا اگر وبلاگ شخصی هم دارید اینجا معرفی کنید. هم از شما هم از آقای ساعدی بخاطر مطالب آموزنده ممنونم.
پاسخ:
ممنون زهرا بانو
خارجی: شما چطور اختلاس میکنید؟
ایرانی: این پروژه رفاهی و عمرانی رو میبینی؟
خارجی: نه، من که چیزی نمیبینم!
ایرانی: آ قربون دهنت، همین چهل میلیارد خرج برداشته!
پاسخ:
 چه باید با این قوم
خدایا تو..
تجاوز 5 پسر
به معلم جوان در جنوب تهران

ربایندگان یک معلم مؤسسه خصوصى دخترانه که با کشاندن وى به زمین کشاورزى درجنوب تهران، به او تجاوز کرده اند
ازسوى قضات دادگاه کیفرى استان تهران محاکمه خواهند شد.
چندی قبل  دختر 22 ساله‌یی‌ به‌ نام‌ فهیمه‌ برای‌ رفتن‌ به‌ آموزشگاه‌ از منزل‌شان‌ در منطقه‌ شهران‌ خارج‌ شد و دیگر برنگشت‌. پدر فهیمه‌ که‌ نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ دخترش‌ نگران‌ شده‌ بود، به‌ کلانتری‌ 142 کن‌ رفت‌ و برای‌ یافتن‌ او تقاضای‌ کمک‌ کرد.
فردای‌ آن‌ روز پسر ناشناسی‌ با پدر فهیمه‌ تماس‌ گرفت‌ و گفت‌: ما دخترتان‌ را گروگان‌ گرفته‌ایم‌ و باید 450 هزار تومان‌ به‌ ما بدهید تا فهیمه‌ را آزاد کنیم‌.
پدر فهیمه‌ قبول‌ کرد و شخا آدم‌ربا در میدان‌ صادقیه‌ تهران‌ قرار ملاقات‌ گذاشت‌ تا پول‌ درخواستی‌ را تحویل‌ بدهد و دخترش‌ را آزاد کند،اما ابتدا موضوع‌ را با پلیس‌ در میان‌ گذاشت‌. کارآگاهان‌ به‌ او توصیه‌ کردند، با کیف‌ پول‌ در سر قرار حاضر شود و منتظر رسیدن‌ آدم‌ربا بماند. ساعتی‌ پیش‌ از فرا رسیدن‌ زمان‌ ملاقات‌، ماموران‌ در اطراف‌ محل‌ قرار کمین‌ کردند. بدون‌ اینکه‌ دیده‌ شوند.
اما پدر فهیمه‌ هر چه‌ به‌ انتظار ایستاد، خبری‌ از جوان‌ ناشناس‌ نشد.
او با ناامیدی‌ و اضطراب‌ به‌ خانه‌ برگشت‌ و همان‌ شب‌ جوان‌ ناشناس‌ در یک‌ تماس‌ تلفنی‌ به‌ او گفت‌: دخترت‌ هرگز به‌ خانه‌ برنمی‌گردد. دیگر منتظرش‌ نباشید. پس‌ از گفتن‌ این‌ جمله‌ فورا تلفن‌ را قطع‌ کرد. از سوی‌ دیگر، کارآگاهان‌ جست‌وجوی‌ گسترده‌یی‌ را برای‌ یافتن‌ دختر ربوده‌ شده‌ آغاز کردند تا اینکه‌ با گذشت‌ پنج‌ روز از این‌ ماجرا، فهیمه‌ با پدرش‌ تماس‌ گرفت‌ و گفت‌: من‌ در میدان‌ آزادی‌ منتظرت‌ هستم‌ و از چنگ‌ آدم‌ربایان‌ فرار کرده‌ام‌. ماموران‌ همراه‌ با پدر فهیمه‌ به‌ میدان‌ آزادی‌ رفتند و با دختر جوان‌ روبرو شدند. فهیمه‌ همان‌ موقع‌ همراه‌ ماموران‌ به‌ دایره‌ یازدهم‌ آگاهی‌ تهران‌ رفت‌ تا در آنجا شکایت‌ خود را مطرح‌ کند. ماموران‌ کنجکاو بودند که‌ بدانند چه‌ بلایی‌ بر سر فهیمه‌ آمده‌ و چگونه‌ به‌ تنهایی‌ برگشته‌ است‌. فهیمه‌ که‌ بشدت‌ ترسیده‌ بود ماجرای‌ ربوده‌ شدنش‌ را چنین‌ تعریف‌ کرد: روز دوم‌ اسفندماه‌ از آموزشگاه‌ بیرون‌ آمدم‌ تا به‌ خانه‌ برگردم‌. در میدان‌ نور سوار خودرویی‌ شدم‌ که‌ سه‌ سرنشین‌ داشت‌. هر سه‌ پسر جوانی‌ بودند که‌ یکی‌ از آنها در صندلی‌ جلو و دیگری‌ در صندلی‌ عقب‌ نشسته‌ بود. جوان‌ سوم‌ هم‌ رانندگی‌ می‌کرد. در میانه‌ راه‌ پسر جوانی‌ که‌ در صندلی‌ عقب‌ نشسته‌ بود، چاقویی‌ از جیبش‌ درآورد و به‌ پهلویم‌ فشار داد. می‌خواستم‌ فریاد بزنم‌، اما دستهایش‌ را روی‌ دهانم‌ گذاشت‌ و مرا روی‌ صندلی‌ خواباند.
آنها در تاریکی‌ شب‌ به‌ سمت‌ یافت‌آباد راه‌ افتادند و مرا در منطقه‌ چهاردانگه‌ به‌ اتاقکی‌ در حاشیه‌ یک‌ زمین‌ کشاورزی‌ بردند.
به‌ آنها التماس‌ کردم‌ که‌ با من‌ کاری‌ نداشته‌ باشند، اما هر سه‌ با زور وحشیگری‌ به‌ من‌ تجاوز کردند و بعد مرا در اتاقی‌ انداختند و زندانی‌ام‌ کردند.
فردای‌ آن‌ روز هم‌ دو جوان‌ افغانی‌ که‌ کارگر زمین‌ کشاورزی‌ بودند به‌ سراغم‌ آمدند و به‌ من‌ تجاوز کردند.
چند بار می‌خواستم‌ خودم‌ را بکشم‌، اما نشد. مدت‌ چهار شبانه‌ روز در آن‌ خانه‌ کوچک‌ زندانی‌ بودم‌، تا اینکه‌ روز پنجم‌، سه‌ پسر جوان‌ برای‌ انجام‌ کاری‌ از آنجا رفتند، ساعتی‌ بعد به‌ سراغ‌ یکی‌ از کارگران‌ افغانی‌ رفتم‌ و با دادن‌ مقداری‌ پول‌ و زنجیر طلایم‌ از او خواستم‌ که‌ یک‌ اتومبیل‌ برایم‌ بگیرد. او هم‌ پذیرفت‌ و با گرفتن‌ پول‌ و زنجیر طلا مرا سوار اتومبیل‌ کرد تا از آنجا بروم‌…
بعد از صحبت‌ های‌ فهیمه‌، کارآگاهان‌ به‌ منطقه‌ چهاردانگه‌ رفتند و دو کارگر افغانی‌ به‌ نام‌ اوصف‌ و شکور و پسرجوانی‌ به‌ نام‌ مصطفی‌ )19ساله‌( را که‌ راننده‌ اتومبیل‌ بود، دستگیر کردند.
اوصف‌ و شکور به‌ تجاوز به‌ دختر جوان‌ اعتراف‌ کردند و مصطفی‌ در بازجویی‌ اولیه‌ گفت‌: من‌ راننده‌ بودم‌ و از ماجرای‌ آدم‌ربایی‌ خبر نداشتم‌ و یکی‌ از دوستانم‌ به‌ من‌ گفته‌ بود که‌ در منطقه‌ میدان‌ نور با دوست‌ دخترش‌ قرار دارد. من‌ هم‌ با آنها رفتم‌، اما وقتی‌ دختر جوان‌ سوار ماشین‌ شد. دوستم‌ با چاقو او را تهدید کرد و به‌ زمین‌ کشاورزی‌ برد. اما همین‌ جوان‌ در بازجویی‌های‌ بعدی‌ اعتراف‌ کرد که‌ او نقشه‌ آدم‌ربایی‌ را می‌دانسته‌ و به‌ دختر جوان‌ هم‌ تجاوز کرده‌ است‌.
کارآگاهان‌ با اطلاعات‌ به‌ دست‌ آمده‌، یکی‌ از همدستان‌ او به‌ نام‌ داود را که‌ در ربودن‌ فهیمه‌ شرکت‌ داشت‌ دستگیر کردند. اما هنوز سومین‌ جوان‌ فراری‌ است‌.
پرونده‌ این‌ آدم‌ربایی‌ به‌ شعبه‌ 77 دادگاه‌ کیفری‌ استان‌ تهران‌ فرستاده‌ شد و دیروز در دادگاه‌ مصطفی‌ و همدستش‌ داود به‌ ربودن‌ دختر و تجاوز به‌ او اعتراف‌ کردند.
اکنون‌ تلاشی‌ دوباره‌ برای‌ دستگیری‌ سومین‌ جوان‌ متجاوز آغاز شده‌ است‌ تا قاضی‌ دادگاه‌ حکم‌ خود را درباره‌ متهمان‌ صادر کند.

پرونده این جنایت سیاه که با توجه به اقرار صریح ربایندگان دختر جوان به تجاوز به عنف به نظر مى رسد آنان با مجازات اعدام روبرو شوند به شعبه ۷۷ دادگاه کیفرى استان تهران ارجاع شده است وقرار است ۵ قاضى به اتهامات هولناک عاملان جنایت سیاه رسیدگى کنند.

منبع خبر: ایران – اعتماد

پاسخ:
از عجایب است
 هردم از این باغ بری می رسد
یک تفاهم و دو رویا

رویایی که کابوس می شود :رویای ارزان شدن پنجره یی است که اکثریت مردم ایران از چارچوب آن به تفاهم هسته یی نگاه می کنند ، آنها گمان می کنند با حل مشکلات هسته یی قیمتها آنقدر ارزان می شود تا بتوانند از زیر فشار اینهمه گرانی و فلاکت خلاص شوند ،اما شواهد و نشانه ها به ما خبر می دهند در صورت اعلام این تفاهم نه تنها هیچ چیز ارزان نخواهد شد ، بلکه با پایان گرفتن انتظار که به یک رکود انتظاری میدان داد انفجار تقاضا همه چیز گران تر می شود و این درست همان نکته یی است که تصمیم گیران را دچار بیم و هراس از واکنش ناامیدانه مردم می کند

رویایی که تحقق می یابد : بازرگانان ، دلالان و سوداگران انتظار دارند با بر داشتن تحریم ها بتوانند به کار خود رونق دهند و به ثروت بیشتری دست یابند ، یعنی همانهایی که از قبل به ثروتهای باد آورده رسیدند از قبل رفع آنها هم با شتاب بیشتری ثروت بر ثروت می افزایند و مبدل به قارون می شوند

تلاقی دو رویا : روری که ماشین های مدل بالای امریکایی کنار پورشه ها، بی ام وی ها و بنز ها جولان دهند و سفرهای رویایی به شهر فرنگ شتاب بگیرند و زندگی تجملی چون صاعقه در آسمان شهرهای بزرگ بدرخشند در نقاط اصطکاک دو رویا انرژی آزاد خواهد کرد که هیچکس نمی تواند همه پیامد خوفناک آنرا تصور کند . فراینده یونانیزه شدن ایران شتاب می گیرد و به همین دلیل است که این چنین سرنوشت یونان برای ما سرنوشت ساز است

یک پنجره به سمت امید : تنها نقطه روشن تفاهم هسته یی برای اقتصاد آنست که از ذهن ها توهم زدایی می کند و همه می فهمند مشکل اصلی اقتصاد ایران نه در روابط خارجی بلکه در جای دیگر است و در آن روز همه می فهمند فلاکت اکثریت مردم ناشی از فساد ساختاری ، بی اعنتایی به توسعه همه جانبه و غلبه رابطه سالاری بر شایسته سالاری و بی اعتنایی به آزادی بیان و عمل آزاد سیاسی است که حل مشکلات اقتصادی در گروی تحقق فوری آنهاست

پاسخ:
درود بر اقازاده عزیز ممنون از امدنت
اعتراض به ادامه‌ی ساخت سد ویرانگر شفارود
دوستانى که مایل به شرکت در این اعتراض جمعى هستند خیلى سریع نام - میزان تحصیلات یا نوع فعالیتشان را در بنویسند.
بلندترین سد غلتکی بتنی ایران در حالی، در کمالِ شگفتی، در پرباران‌ترین استان کشور در حال ساخت است که صدها هکتار از بهترین جنگل‌های باستانی هیرکانی را هدف قرار داده است؛ جنگل‌های بسیار باارزشی که از هیچ راهی نمی‌توان آنها را احیا نمود.
متأسفانه از سال 1334 تا سال 1386 سالانه 3000 هکتار از جنگل‌های شمال کشور از بین رفته‌اند که ساخته شدن این سد نیز به سرعت بخشیدن به این فاجعه مؤثر است.
از این‌روست که آتش گرفتن بخشی از این جنگل‌ها به مدت سه روز، بدون توجه مسئولان و به‌رغم مراجعه مردم به اداره‌های منابع طبیعی و محیط زیست، می‌تواند نمایانگر بخشی از پیامدهای شومِ ساختِ این سد باشد.
سدِ شفارود، که در شش کیلومتری جنوب‌غربی رضوانشهر و ۶۵ کیلومتری رشت روی رودخانه‌ی شفارود در حالِ ساخت است، حتا فاقد تأییدیه‌ی ارزیابیِ ‌محیطی زیستی، یعنی ابتدایی‌ترین مجوز برای شروعِ کار، است؛ تأییدیه‌ای که پیشینه‌ی ساخت طرح‌های توسعه‌ای ناپایدار گواه‌اند که گرفتنش چندان سخت نیست و حتا داشتنش هم مجوزی برای اجرای چنین طرح ویران‌گری نمی‌تواند باشد.
این سد روی گسل شالم ـ آستارا و هم‌چنین شیب زیاد دامنه‌ی کوه واقع شده است و به همین دلیل دور از انتظار نیست اگر، گذشته از افزایش احتمال وقوع زمین‌لرزه، در آینده قربانیان انسانی هم داشته باشد؛ هر چند در همین مدت نیز جان کسانی را گرفته است و سببِ جابه‌جایی مردمانِ سه روستا خواهد شد که آسیب‌هایی اجتماعی در پی دارد.
گفتنی است، با افزایش سرعت خشکسالی و بیابانی شدن کشور کهن‌سال‌مان ــ که هزاره‌ها با مدیریت حساب‌شده‌ی آب توانست سرپا بماند ــ و با وجودِ آن‌که ذخیره آب مخزنِ بیش از ۲۰۰ سد بزرگ در کشور تنها دو برابر ۱۴ سد موجود در سال ۵۷ است، هم‌چنان سدسازی‌های غیراصولی ــ که یکی از عوامل مهم بروزِ چنین رویداد دهشتناکی است ــ با شتابی ویران‌گر در جریان است، تا آن‌جا که تخمین زده می‌شود تا ده سال آینده فلات مرکزی ایران خالی از سکنه خواهد شد که بیانگر سیاست فاجعه‌بار وزارت نیرو در حوزه‌ی آب است.
.......
اکنون باید پرسید سازمان محیط زیست و سازمان جنگل‌ها، که مدعی رد مجوز عملیات احداث این سد هستند، چرا علیه ادامه‌ی غیرقانونی آن شکایتی به دستگاه قضا نبرده‌اند؟!
.......
آیا هم‌چون همیشه باید در این زمینه هم کنشگران مدنی و محیط زیستی را فراخوان داد؟! ما، انجمن‌ها و کنشگران حوزه‌ی محیط‌زیستی تأییدکننده‌ی بیانیه، خواهانِ اقدام عاجل سازمان‌های یادشده برای جلوگیری از ادامه‌ی ساخت سد شفارود هستیم.
نهادها و گروه های تاییدکننده:
دیده بان کوهستان انجمن کوه نوردان ایران
دیده بان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران
انجمن پایشگران محیط زیست ایران
کانون عالی گسترش فضای سبز و حفظ محیط زیست ایران
جمعیت زنان مبارز با آلودگی هوا ـ شاخه گیلان
کمپین حفاظت از باغ های شهر تهران
انجمن پیشگامان خورشید استهبان
موسسه آوای سبز داربن
انجمن متخصصین گردشگری آرتاویل
موسسه مهرگان پرتو پژوه
انجمن مهرگان (شیراز)
انجمن زیستبومی «پاک» (شهرستان دره شهر استان ایلام)
انجمن مجازی و جنبش «هر ایرانی یک زیستبان»
هیئت کوهنوردی کارگران استان البرز
شبکه سمن های محیط زیست استان البرز
موسسه پیشگامان نور البرز
کارگروه محیط زیست هیئت کوهنوردی
صعودهای ورزشی استان البرز
گروه کانون کوه (بازنشستگان)
هیلو جنبش علفزار کرمانشاه بنیاد درخت و کودک
انجمن طبیعت گران برنا
انجمن بوم شناسان آریایی
دروازه های سبز پارس (تهران)
هیئت دوچرخه سواری اتومبیلرانی و موتورسیکلت لاهیجان
تیم گردشگری و محیط زیست سیاهکل و دیلمان
موسسه حیات وحش میراث پارسیان
کانون محیط بان
کسان تاییدکننده:
دکتر سید مختار هاشمی (سرپرست گروه کاری ویژه نجات بخشی چشمه بل)
دکتر شراره شرفه (کنشگر زیستبومی)
مهندس بهنام محمدی (کنشگر زیستبومی)
مهندس مزدک عبدی پور (کنشگر زیستبومی)
دکتر زهرا قلیچی پور (عضو هیئت علمی گروه محیط زیست دانشگاه حکیم سبزواری)
ایمان مهدی زاده (خبرنگار حوزه محیط زیست)
نسیم محمدی (خبرنگار حوزه محیط زیست)
مهرناز طاعتی (کارشناس محیط زیست)
مریم برجی (کنشگر زیستبومی)
دکتر مهدی کلاهی (پژوهشگر محیط زیست)
دکتر اکبر نجفی (دانشیار گروه جنگلدارى دانشگاه تربیت مدرس)
دکتر الیاس خواجوی (خاکشناس و عضو انجمن علوم خاک)
عظیم دایمی چوبر (بومی)
خسرو بخشی (بومی)
پاسخ:
سلام بر شما روی منم حساب کنید 
سلام آقای ساعدی
از نویسنده زندانی وبلاگ رادیوساوه خبر ندارین؟ چون سر زدم هنوز وبلاگش مسدود باقی مونده و نوشته پیگیری قضایی ادامه داره.
ساوه ایها میگن: جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد...

پاسخ:
 سلام مهم بی خبری ولی ظاهرا اختلاسگران زمینهای شهرکهای صنعتی با وثیقه سنگین ازاد شدند از عجایب
سوار ماشین که شدیم، زن دستفروش به همراه پسر هشت‌نه‌ساله‌ کپل، اومد کنار ماشین.
 زن، حامله بود. چهره آفتاب‌سوخته ای داشت و توی گرمای داغ ساعت چهار بعدازظهر انگار به سختی نفس می‌کشید.
به همراهم گفتم: ازش بپرسم. گفت اگه میخواهی آره. شیشه ماشین رو کشید پایین. زن اصرار داشت گل بخریم و نگاه من مونده بود روی شکمش. زن متوجه شد و گفت: گل بخرید، حامله‌ام. گفتم:« بچه رو میدی به من بزرگش کنم». زن گفت:«آره». انتظار نداشتم که به همین سرعت جواب بده.
با تردید گفتم:«خب...چقدر می‌خوای» زن گفت:« تو چقدر می‌‌دی ؟» گفتم:« نمی‌دونم». گفت:« مشتری دیگه‌ای هم داشت، ندادم. چهل و پنج میلیون خوبه؟». گفتم:« خیلی زیاده! من نهایت بتونم 5-6 میلیون بدم.»
زن گفت:« نه، با این قیمت نمیدم.» زن گفت:« بچه‌های من همه خوشگل و سالمند. این پسرم رو ببین، دخترم هم اونور خیابونه.» خانم همراهم که فکر کنم از مکالمه ما عصبی شده بود، به زن گفت:« چند تا بچه داری». زن گفت:«چهار تا، این یکی رو نمی‌خواستم، می‌خواستم برم سوزن بزنم، بچه بیفته، پدرشوهر و شوهرم نذاشتند.»
خانم همراهم پرسید:« شوهرت چکاره است؟» زن گفت:« با موتور مسافرکشی می‌کنه.» خانم همراهم گفت:« این پسرت رو هم میدی به بقیه؟» زن گفت:«ننننه». گفتیم پس چرا این بچه رو می‌فروشی؟ گفت:« با پولش می‌تونم یک خونه بگیریم، وضعمون بهتر بشه.» زن گفت:« خب چی شد، می‌خوای بچه رو؟» گفتم:« آره، ولی واقعا اینقدر پول ندارم!» توی راه به خانم همراهم گفتم:« کی فکرش رو می‌کنه که به همین راحتی، پشت چراغ قرمز سر یک چهارراه، با یک زن، سر فروش بچه‌اش چونه بزنی؟» خانم همراهم گفت:« ما که نمی‌دونیم چقدر راست میگه و ممکنه بچه‌اش رو بفروشه. وقتی پدرشوهرش نذاشته سقط جنین کنه، فکر می‌کنی میذاره بچه رو بفروشند؟ همون طوری که تو قرار نیست بچه بخری» گفتم:« این همه بچه‌ای که در مورد خرید و فروششون توی شوش و دروازه غار خبر می‌شنویم، حتما همین طوری هستند. سِقط نشدند، ولی فروخته میشن و یا خیلی موارد دیگه!» در مورد این حرف زدیم که حتی تصورش هم وحشتناکه که آدم‌هایی به این فکر کنند که می‌تونن بچه بیارند و بچه رو بفروشند و باهاش امرار معاش کنند و افرادی که دلشون بچه میخواد ولی به هر دلیلی امکان بچه دار شدن نداشته باشند، اینقدر برای گرفتن سرپرستی یک بچه با مشکل مواجه بشن که به شیوه‌های غیرقانونی( نمی‌دونم آیا میشه گفت غیراخلاقی یا نه!) روی بیاروند و سر یک چهارراه در روز روشن با یک زن در مورد قیمت فروش بچه‌اش چونه بزنند!
پی‌نوشت: این نوشته، فقط یک روایتگری ساده بود و مسلما من قصد خرید بچه ندارم ولی خواستم از اتفاقات دردناک و تلخی بنویسم که زیر پوست این شهر که نه، جلوی چشم همه ما در حال رخ دادن است...
پاسخ:
سلام بر محبوبه بانو شادی پایدار 
دیشب با پزشک تازه فارغ التحصیلی، همکار بودم. دخترک از شدت جوانی به فرزند من می ماند. سرشار از ناپختگی علمی است. می دانم مرور ایام تمام این کم تجربگی ها را درمان خواهد کرد. اما او از جهات دیگری برایم بغرنج ، اسباب شگفتی و تاسف است!
در قبال منِ همکار از ادب ، احترام و تواضع کم نمی آورد. ظاهر دلنشین و شوخ طبعی دارد. اما در قبال بیماران و افراد عادی اجتماع، یک هیولاست!
برای مثال، بانوی بسیار پیر و مسنی همراه با نوه و عروس نوه اش برای درمان گلوکوم حاد( افزایش فشار چشم و کوری قریب الوقوع متعاقب آن - آب سیاه -) توسط یکی از متخصصین چشم پزشک همراه با برگ دستورات به بیمارستان مراجعه کرده بود.
همکار متخصص در عنوان معرفی نامه، محل دیگری غیر از بیمارستان محل خدمت ما را نام برده بود. مثلاً:
پزشک محترم بیمارستان سینا!
بجای پزشک محترم بیمارستان آپادانا!
پزشک جوان با داد و بیداد، بیمار و همراهانش را شماتت می کرد که چرا بجای بیمارستان سینا به بیمارستان آپادانا مراجعه کرده اند. !! و با اصرار از قبول بیمار سرباز می زد.
همراهان کمی التماس کردند، کمی هم غر و لند! وقتی دیدند که پزشک بیمارستان، مجاب نمی شود با دلخوری رفتند.
متاسفانه سلسله مراتب و نیز حضور کادر پرستاری مانع از ورود مستقیم بنده به این ماجرا بود. اما به محض دور شدن آنها از محل ایستگاه پرستاری ، به همکار جوان گفتم: بیمار بسیار مسن و ناتوان بود. بعد ملتمسانه خواهش کردم کوتاه بیاید و بیمار را بپذیرد. خوشبختانه احترام گیس سفید مرا نگهداشت و کوتاه آمد. بیمار بستری شد و رسیدگی لازم برای او صورت گرفت. بعد دخترک را به گوشه ای کشاندم و برایش توضیح دادم که صرف نظر از کهولت بیمار، گلوکوم یک شرائط مطلقا اضطراری است . به هیچ روی نمی توان از پذیرش یک بیمار گلوکوم سرباز زد و در صورت بروز هرگونه عارضه ی دائم برای وی چه مشکلات قانونی برای پزشک خاطی در پیش است!
چند ساعت پس از این ماجرا، پدر و مادر جوانی کودک خردسالشان را با داد و قال به اورژانس آوردند. شاید باور نکنید، اما در آن لحظات داشتم در آن واحد 6 بیمار را هندل می کردم. ضمن آن که به هر پرستار دستورات لازم را در مورد بیماران می دادم، گفتم: یک نفر درجه حرارت این بچه را بگیرد. دماسنج در اختیار مادر قرار گرفت، اما بچه رفیوز می کرد و مادر هم عصبی و مستاصل بود. یک آن شروع کرد به داد و بیداد که شما جماعتی مفت خورید . شاکی بود که دو شب قبل در همین بیمارستان رسیدگی لازم نشده و به این علت بچه به این روز افتاده! پرسیدم: بیمار من بوده؟ گفت: خیر. همکارتان ( اشاره به پزشک جوان) کوتاهی کرده! دکتر جوان داستان ما در آن لحظه حضور داشت. از شنیدن آن همه گله مندی آغشته به اهانتهای ریز و درشت که مستقیم او را نشانه گرفته بود، بشدت عصبی شد. افاضه فرمودند که حالا که این طور شد، برای اینکه این بار کوتاهی نشده باشد، بستری اش می کنم.
پدر و مادر فقیر و نادار بودند. پول بستری کودک خود را نداشتند. لذا تمایلی به بستری شدن نشان ندادند. این بار دکتر جوان در گوشم زمزمه کرد: پدری ازشان در بیاورم . حالشان را می گیرم. بعد ورقه ای جلوی آنها گذاشت مبنی بر رضایت والدین از بردن کودکشان. از هر دوی آنها امضا گرفت. به این ترتیب هیچ یک نمی توانستند علیه او شکوایه ای بنویسند. مشکل خانم دکتر حل شد. اما آن رسیدگی دلچسبی که باید در حق آن طفل معصوم صورت می گرفت، ادا نشد. !! من این طرز برخورد را بی رحمانه می دانم.
وقتی پدر و مادری جان کودک خود را در خطر می بینند، عصبی و نگرانند. ممکن است هر برخوردی بشود یا حتی اهانت کنند. اما در بیمارستان یک اصل دائمی است: همیشه حق با بیمار است!هیچ شخصی حق ندارد بخاطر رنجش در حق بیماران کوتاهی کند. بویژه کودکان بخاطر آسیب پذیری زیاد، اصلا جای اینگونه حرکات مغرضانه را ندارند!
حالا از دیشب همین طور مشغول آسیب شناسی این بی رحمی ها هستم. سعی می کنم در سلسله داستانهائی که فقدان نامیدمشان ، نتیجه ی این آسیب شناسی ها را برایتان بنویسم.
دوستانم در ساده ترین نتیجه گیری می گویند: طفلک خانم دکتر روزه بوده اند و بیتاب و کم حوصله شده اند. ضمن آن که معتقدم مساله بسیار پیچیده تر از خستگی متعاقب روزه داریست، باید بگویم مرده شوی آن عبادتی را ببرند که سبب ساز این گونه حق الناسی هاست!(ادامه دارد)
اخیرا که یونان براى اولین بار از زمان نبرد اسپارت تا به حال در اخبار مطرح شده، یه دفعه متوجه شدم که ماشالله ما چه جمعیت انبوهى از کارشناسان و صاحب نظران در امور یونان داریم.
همینهایى که تحلیلهاى عمیق آکادمیک درباره یونان مى دن و از منظر علم اقتصاد گرفته نا فلسفه سیاسى، تمام زیر و بم یونان رو حلاجى مى کنن تا همین دو ماه پیش ازشون مى پرسیدى غیر از آتن دو شهر دیگه یونان رو نام ببر نمى دونستن.
به هر حال، به عنوان کسى که بر خلاف این اساتید دو سه بارى یونان رفتم و البته هیچ اطلاعاتى فراتر از یه فرد عادى درباره این کشور ندارم خواستم تجربه شخصیم رو بنویسم.
این کشور در اروپا رسما تنبلخانه شاه عباس بود و صداى همه اروپاییا هم دراومده بود که چرا یونانیها پول اونها رو مى خورن و لنگ رو زدن به دیوار، مفت مى خورن و مى خوابن.
تنها کشورى بود که من دیدم در خیابان اصلى مرکز شهر معتادان تزریقى ولو هستن و حتى در جاهایى مثل جلو ورودى وزارتخانه ها و با حضور پلیس مواد مخدر مصرف مى کنن و از حال مى رن.
روى زمین پر بود از سرنگهاى مصرف شده و آدم باید مراقب بود که این سرنگها به پاش فرونره و ایدز و هزار بدبختى به همراه نیاره. چیزى که البته در مورد یونان خوشم اومد این بود که آدم از اینکه ریاضى و فیزیک خونده احساس برترى مى کنه چون مى تونه تابلوها رو بخونه.
از دیوجانوس حکیم و افلاطون و ارسطو و بزرگان علم و فلسفه هم در این کشور همون قدر نشانى پیدا مى شه که از کورش کبیر و بزرگمهر و انوشیروان دادگر در کشور ما.
پاسخ:
کارشناسانی که فققط خارج ازکشور را می شناسند و جالب است بدانید بیشترین اطلاعتشان را از وی پدیا گرفتند تازه اگر هم اشتباهی بکنند مگر کسی پاسخگو است


امیدوارم هیچوقت در این شرایط قرار نگیرید ،اما دانستن توصیه های زیربرای حفظ جان در شرایط خاص برای هرکس مهم و ضروریست...

1* درصورتی که از کوچه و خیابان تاریک و خلوت عبور میکنید ممکن است به شیشه جلوی اتوموبیل تخم مرغ پرتاب کنند ، و این موضوع باعث می شود تا راننده برف پاک کن را زده و برای رفع کثیفی تخم مرغ آب به شیشه بپاشد.دراینصورت به هیچ عنوان از شیشه شور و برف پاک کن استفاده نکنید،در این زمان تخم مرغ با آب مخلوط شده وبصورت یک مخلوط شیری می گردد،که پاک نمیشود ودر تمام سطح شیشه پخش میشود و 98 درصد جلوی دیدشمارا گرفته و مجبور به توقف میشوید ، و در همین زمان است که دزدان به اتومبیل حمله خواهند کرد تا خودرو و وسایل راننده را مورد سرقت قرار دهند.بهتراست به همان شکل به راه خود ادامه داده و ازمحل دورشوید.

2*درصورتیکه دزدی ازشما کیف پولتان را خواست،آن را به او تحویل ندهید،کیف رابه سمتی دورتر پرتاب کنید،در این صورت ممکن است این شانس وجود داشته باشد که دزد به کیف شما بیش از خود شما علاقه نشان دهدو به سمت کیف برود دراین لحظه شما فرار کنید...

3* نکته امنیتی دیگر: شخصی به من گفت که دوستش صدای گریه یک بچه را شب هنگام در راهرو آپارتمان شنیده است... و بدلیل اینکه دیر وقت بوده به پلیس زنگ زده است... او فکر میکرد که گریه کودک در این موقع شب عجیب است... پلیس به او گفت: هرکاری که میکنی، در را باز نکن... زن به پلیس گفت که این صدای گریه یک بچه است که انگار از پنجره به بیرون می اید و ممکن است وارد خیابان شود... او نگران بچه است... پلیس گفت، یکی از واحدهای اعزامی ما در راه است... هر کاری که میکنی، در را باز نکن!... پلیس به او گفت که این ترفند جدید دزدان است که صدای یک بچه را ضبط کرده و با استفاده از آن زنان را با فکر اینکه کسی یک بچه آنجا گذارده است، ، به بیرون از خانه میکشاند.و هشدار داد :که تعداد زیادی خانم تماس گرفته و میگویند، شب هنگام در خانه تنها بوده اند، صدای گریه یک بچه را از بیرون در میشنوند...و به قصد نجات کودک مورد حمله دزدان قرار گرفته اند..و یا اگر صدای چکه آب از شیرهای بیرون خانه و صداهای مشکوک در نیمه شب شنیدید... هرگز از منزل خارج نشوید ..یا از همسایه ها و در شرایط حساس و یا در شرایط خاص از پلیس کمک بگیرید..در ضمن مراقب باشید، از باز نمودن درب منزل بر روی افراد ناشناس که تحت عنوان جعلی مامور ادارات خدماتی و کلاهبردارانی در پوشش افراد خیر ٬ و مشکوک٬خودداری نمایید.

4*اگر سارقان شما را وادار کردند که از کارت عابر بانکتان پول بگیرند شما میتوانید PASSWORD کارتتان را به صورت معکوس (یعنی از آخر به اول) واردکنید مثلا اگر کلمه عبور شما 1254 میباشد شما عدد 4521 را وارد کنید. با این کار عابر بانک به شما پول میدهد ولی در عین حال دستگاه به صورت خودکار پلیس را در جریان سرقت قرار میدهد. این قابلیتی است که تمام دستگاههای خودپرداز دارند ولی اکثر مردم از آن بی خبرند.

لطفا به اطلاع دوستانتان برسانید
پاسخ:
درود برشما اطلاعات بسیار مفیدی بود ممنون بیشتر به ما سربزن ومارا از اطلاعات ارزشمندی که دارید مطلع فرما محفوظ باشید
  • روابط عمومی هیأت عاشقان ثارالله مأمونیه
  • سلام علیکم
    ایام شهادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام را به همه دوستان تسلیت عرض می نمایم.
    در این شبهای عزیز مرا هم فراموش نکنید:
    شب عفو است و محتاج دعایم،
    زعمق دل دعایی کن برایم،
    اگر امشب به معشوقت رسیدی،
    خدا را در میان اشک  دیدی،
    کمی هم نزد او یادی ز ما کن،
    کمی هم جای ما او راصدا کن،
    بگو یارب فلانی روسیاهست،
    دو دستش خالی و غرق گناه است،
    بگو یارب توی دریای جوشان،
    دراین شب بروی بنوشان.
    التماس دعا

    پاسخ:
    درود بر شما طاعاتتان قبول  و اجرتان با ساقی کوثر علی علیه السلام ممنون از پیامتان

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی