شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

تحلیل 1

یا لطیف

همراهان سلام

کمتر کسی را سراغ دارم که  جناب مستطاب قاضی پور نماینده محترم مردم ارومیه رانشناسد . ایشان اگرچه  ساده زیست است ودردفتری در ساختمان مجلس در زمانی که در تهران هست سکنا گزیده .( شواهد و قراین و عکس و تصاویر در فضای مجازی)ولی اعمال و رفتاری دارد دون شان  یک قانون گذارو کم نیست سخنان منسب به ایشان که در خور نمایندگی مردم غیوری  که قریب به یک سال در کنارشان بوده ام و از همه مهمتر ملاک خوبی از این مردم دارم که مرحوم استاد افشار استاد زبان و ادبیات فارسی دردوره دبیرستانم می باشند که عزیزان هم دوره ای در قبل و یک سال بعد از انقلاب حتما با درس و بحث ومتانت و ادب ایشان آشنای هستند

.خدایش رحمت کناد و همه را و بخصوص این حقیر سر را پاتقصیر را به راه راست هدایت کناد . و برهمین اساس یک راست سراغ تابناک می روم و چند تحلیل فرا جناحی انتخاب  و دعوت می کنم با کلیک  برروی متن داخل پرانتز  ذیل کاریکاتور با من همراهی کنیدبا درود برشما و

آقای قاضی پور این گفتار و کرداردر شان یک نماینده مجلس نیست لطفا خودت را جمع کن

  • ۹۴/۱۲/۱۶
  • محمد ساعدی

نظرات (۲)

خطاب به aghazade

دوست محترم مجازی زادروزتان را صمیمانه تبریک میگوییم. در پناه خدا سلامت و شاد باشید.

کودکی ، نوجوانی و جوانی ما بدون جشن تولد گذشت ، بچه کارحتی متوجه نمی شود که روزی بدنیا آمده است و در خیلی جاها این روز را جشن می گیرند ، ما نه شهر بازی می دیدیم و نه فرصت داشتیم الک دولک بازی کنیم ، کار و کار و کار ، خستگی وحس خشمی که در ذهن مان نقش می بست روز تولد را روز سیاهی می کرد ، از جهنم نمی ترسیدیم ، چون زندگی مان خود جهنم بود ، نسل ما انقلاب کرد چون جز زنجیرهایش چیزی برای از دست ندادن نداشت

سیزده روز مانده به عید بدنیا آمدم ، اسفند کار چند برابر می شد ، تنها دلخوش مان این بود که لباس هایمان را می شستیم و زیر لحاف می گذاشتیم تا وزن دردی که رویش می اندازیم کار اطو را بکند ، عید هم دید و بازدید هم می رفتیم پدر و مادر زیر چشمی مراقب مان بود شیرینی بر نداریم تا جلوی فامیل که از ما دارتر بودند آبرویمان نرود ، از عیدی گرفتن هم خبری نبود ، هدیه جشن تولد حتی در خیالمان هم نمی گنجید ، اما لذتی هم نصیب مان می شد ، خوردن ماهی پلو که سالی یکبار شب عید اتفاق می افتد و شیر برنج چهارشنبه سوری چه عشقی داشت

هفده اسفند روز تولد من است ، دارم به دهه شش زندگی ام نزدیک می شوم ، دارم پیر می شوم بدون آنکه ذره یی جهان شبیه رویاهایم شده باشد . سالهایی که به مرگ نزدیک تر از روز تولدم می شود ، از نسل پدر و مادرم به ندرت کسی مانده است ، کاش می توانستم خیره چشم به چشم نسل جوان بدوزم و بگویم انقلاب هدف دیگری داشت ، می خواستیم جهان آزاد و پر از عدالت باشد ، ولی نشد که بشود ، با خود عهد کرده ام تا لحظه مرگ از تحقق رویاهایم دست بر ندارم ، سلاحم تنها قلم است و روشنگری ، کاش روزی آزادی مثل آفتاب زندگی مان را روشنی ببخشد ، دوست دارم آن روز زیر این آفتاب تولدم را جشن بگیرم ، حتی اگر نباشم فرزندانم ، همه فرزندانم این روز را جشن بگیرم ، با شماست که زندگی تحمل پذیر می شوم ، امیدوارم همیشه باشید شاد و پر از امید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی