شهر خوبان

چو غلام آفتابم

هم از آفتاب گویم





دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
  • ۰
  • ۰

   یا لطیف

همراهان سلام

بی هیچ توضیحی غزلی از( حکیم سنایی)تقدیم می کنم

تا شاید شبی چند بر این منوال بگذرد تا سلامی دیگر کنم ...


 جام می, غزلیات عاشقانه, شعر سنایی

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم 

ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی

که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور

که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی

که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی

ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی

  • ۹۵/۰۱/۰۹
  • محمد ساعدی

نظرات (۱)

  • یاسر توکلیان
  • حاج محمد یک چیزی امشب دستگیرم شد!
    اون تعجبی که من در سنایی پیدا کردم شما هم دیدید.
    جالبه
    پاسخ:
    سلام یاسر اقاسنایی کلا تعجب برانگیزه .
    ممنون

    نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم


    چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی..

    اشاره کنی سپاسگزارر خواهم شد



    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی